از نمایشگاه «چشم در چشم» تا نسبت دولت و هنرهای تجسمی
خبرگزاری آنا ـ هادی مومنی: این روزها تصاویر و ویدئوهایی از صف طولانی مخاطبان روبروی موزه هنرهای معاصر تهران خبر اول فضای مجازی است و رسانههای مختلف داخلی و خارجی به آن واکنش نشان دادهاند. این تصاویر برای بسیاری این پرسش را ایجاد کرده که در موزه چه خبر است؟ و دلیل این استقبال عجیب و غریب از نمایشگاه موزه هنرهای معاصر تهران چیست؟
«چشم در چشم» (پرتره در هنر مدرن و معاصر) عنوان نمایشگاههای است که حدود یک ماه است در موزه هنرهای معاصر برپا است؛ این نمایشگاه بازخوانیای است از نقاشیها و مجسمههای پرتره و فیگوراتیو گنجینه موزه که توسط جمال عربزاده نمایشگاه گردانی (کیوریت) شده است.
این نمایشگاه میزبان برخی از مهمترین آثار نقاشی و مجسمه مدرن است که برخی از آنها برای اولین بار به نمایش گذاشته شدهاند. به بهانه استقبال پر شور مخاطبان در قدم اول نگاهی خواهیم داشت به اهمیت آثار هنری موجود در موزه هنرهای معاصر، بعد ایده مرکزی نمایشگاه «چشم در چشم» را بررسی خواهیم کرد و در نهایت به واکاوی وضعیت هنرهای تجسمی در کشور و نسبت آن با دولت و سیاستگذاری خواهیم پرداخت.
درباره جایگاه و اهمیت موزه هنرهای معاصر تهران
موزه هنرهای معاصر تهران به واسطه داشتن آثاری منحصر به فرد و شاهکارهایی از بزرگترین هنرمندان نقاش و مجسمهساز اروپایی و آمریکایی یکی از ده موزه برتر هنر معاصر جهان است.
هنر مدرن و معاصر در همه دنیا طرفداران بسیاری دارد و جالب اینکه برخی از شاخصترین آثار هنری دنیا در همین موزه هنرهای معاصر تهران هستند. از همین رو است که آثار گنجینه موزه هنرهای معاصر تهران جزو مهمترین و ارزشمندترین گنجینههای هنری دنیا هستند.
موزه هنرهای معاصر تهران به واسطه داشتن آثاری منحصر به فرد و شاهکارهایی از بزرگترین هنرمندان نقاش و مجسمهساز اروپایی و آمریکایی یکی از ده موزه برتر هنر معاصر جهان است
بیش از ۳ هزار اثر در گنجینه موزه هنرهای معاصر تهران موجود است که مجموعه آثار خارجی آن یک دوره ۱۵۰ ساله از امپرسیونیسم تا هنر مفهومی را تشکیل میدهد.
آثار شاخصی از سبکهای پست امپرسیونیسم، کوبیسم، فوویسم، فوتوریسم، سورئالیسم، آبستره، اکسپرسیونیسم، اکسپرسیونیسم انتزاعی، مینیمالیسم، پاپ آرت و... در موزه موجود است. در میان آثار خارجی، برخی از آنها جزو آثار گران قیمت در جهان محسوب میشوند و به نظر مادی و معنوی از ارزش بسیار بالایی برخوردار هستند.
اهمیت آثار موجود در موزه تهران به اندازهای است که «ادوارد لوسی اسمیت» مورخ انگلیسی و منتقد مطرح هنری که یکی از کتابهای مهم هنر معاصر (آخرین جنیشهای هنری قرن بیستم) را نوشته است درباره آن گفته: «موزه هنرهای معاصر تهران یکی از مهمترین و کاملترین مجموعه شاهکارهای هنر تجسمی معاصر جهان را در اختیار دارد. گنجینه این موزه با در بر داشتن آثاری از آغاز دهه ۱۸۷۰ تا پایان دهه ۱۹۸۰ تصویری جامع از رویدادهای مهم پیشرفت و توسعه هنر نقاشی و مجسمهسازی غرب از طلوع امپرسیونیسم تا پیروزی مینیمالیسم ارائه میکند.
این مورخ همچنین معتقد است که مجموعه آثار موزه هنرهای معاصر تهران مهمترین مجموعه هنری در این دوره زمانی در خارج از مرزهای اروپا و آمریکای شمالی در جهان است».
همانگونه که لوسی اسمیت هم به آن اشاره کرده، اهمیت و اعتبار اصلی موزه هنرهای معاصر تهران که به آن شهرت و اعتباری جهانی بخشیده، آثاری است که در فاصله سالهای ۱۸۸۰ تا ۱۹۷۶ میلادی خلق شدهاند، یعنی همین آثاری که در نمایشگاه «چشم در چشم» به نمایش عموم در آمدهاند.
لازم به ذکر است که موزههای معتبر دنیا گاهی برای نمایش یک اثر از هر کدام از این هنرمندان بزرگ_که حالا همه باهم در موزه هنرهای معاصر تهران گرد آمدهاند_ شاهد صفهای طولانی هستند و تقریبا در همه جای دنیا این صف های طویل برای دیدن نقاشیهایی از ونگوگ، پیکاسو، بیکن و...موضوعی عادی به نظر میرسد.
«چشم در چشم» نمایشگاهی که دیده شد
از ۱۵ مهر نمایشگاه «چشم در چشم» شروع شده و قرار بود ۲۷ آبان به کارش پایان دهد، اما استقبال بینظیر از آن باعث شد که تمدید شود و تا ۴ آذر پذیرای علاقهمندان باشد. در معرفی این نمایشگاه آمده است: «جمال عربزاده تلاش کرده است با رویکردی پژوهشی کنکاشی نو در در مضامین تصویری آنها داشته باشد».
در این نمایشگاه بیش از ۱۲۰ اثر در قالبهایی، چون نقاشی، مجسمه و عکس از هنرمندانی نظیر پابلو پیکاسو، ونسان ون گوگ، پل گوگن، ادوار مانه، والری آدمی، دیود هاکنی، هانری ماتیس، فرانسیس بیکن، آنری دو تولوز لوترک، اندی وارهول، آلبرتو جاکومتی، جیمز انسور، ادوارد مونه، جیم داین، رابرت راشنبرگ، فرنان لژه، خوان میرو و... در بین نقاشان ایرانی پرترهها و آثاری از کمالالملک، بهمن محصص، مارکو گریگوریان، محمود جوادیپور، احمد اسفندیاری، ژازه تباتبایی، غلامحسن نامی، مهدی سحابی، فرشید ملکی و... در پنج گالری موزه به نمایش درآمده است.
جمال عربزاده استاد دانشگاه هنر تهران که آثار این نمایشگاه را انتخاب کرده درباره آن میگوید: «ما خوششانس بودیم که تم پرتره این فرصت را برایمان فراهم کرد تا به چنین مجموعه گسترده دسترسی پیدا کنیم و برای این نمایشگاه بهترین انتخابها را داشته باشیم. این نمایشگاه با رویکرد پژوهشی و آموزشی برپا شده است و امیدواریم چیزی برای آموزش به شما علاقهمندان هنر وجود داشته باشد».
ایده مرکزی نمایشگاه «چشم در چشم»؛ مالیخولیا
در نمایشگاه «چشم در چشم» به موضوع پرتره در هنر مدرن و معاصر میپردازد، ایده اصلی که قرار است مثل نخ تسبیح آثار را به هم وصل کند و کلیت نمایشگاه را یکپارچه سازد «مالیخولیا» است. موضوعی که پشت نام هنرمندان بزرگ حاضر در نمایشگاه پنهان مانده و در اخبار یک ماه گذشته رسانهها نادیده گرفته شده است و به آن پرداخته نشده است.
نقاشی ناصرالدینشاه اثر محمد غفاری(کمال الملک)، که نسبتی با ایده مرکزی نمایشگاه یعنی مالیخولیا ندارد.
پرترههای دیگری هم از کمال الملک و... نمایش داده شدهاند که نسبت معناداری با ایده مرکزی نمایشگاه پیدا نمیکنند و بیشتر به واسطه پرتره بودن نمایش داده شدهاند
در واقع ایده مرکز کیوریتور (نمایشگاه گردان/ جمال عربزاده) «مالیخولیا و پرتره» است؛ سادهانگارانه است اگر گمان کنیم که دو موضوع مالیخولیا و پرتره را باید جدا از هم خواند و در دو زمینه مختلف آنها را بررسی کرد.
قاعدتا وقتی مالیخولیا و پرتره در کنار هم قرار میگیرند، یعنی قرار است پرترههایی را ببینیم که وضعیتی مالیخولیایی دارند یا به شکلی اشاراتی به این موضوع داشتهاند (از زندگی هنرمندان گرفته، تا ساختار و فرم آثار و یا حتی احساسی از مالیخولیا در مخاطب)، اما این ایده در همه آثار به یک اندازه به کار گرفته نشدهاست و بیشتر شاهد نقاشیهایی با موضوع «پرتره» هستیم تا خوانشی خلاقانه و پژوهش محور از نسبت پرتره و مالیخولیا
قاعدتا وقتی مالیخولیا و پرتره در کنار هم قرار میگیرند، یعنی قرار است پرترههایی را ببینیم که وضعیتی مالیخولیایی دارند یا به شکلی اشاراتی به این موضوع داشتهاند (از زندگی هنرمندان گرفته، تا ساختار و فرم آثار و یا حتی احساسی از مالیخولیا در مخاطب)؛ اما این ایده در همه آثار به یک اندازه به کار گرفته نشدهاست و بیشتر شاهد نقاشیهایی با موضوع «پرتره» هستیم تا خوانشی خلاقانه و پژوهشمحور از نسبت پرتره و مالیخولیا.
شاید اگر این تم و ایده مرکزی درباره همه آثار حاضر در نمایشگاه صدق میکرد (حتی با تعداد کمتری اثر برای نمایش)، نمایشگاه گردان میتوانست در جنبههای پژوهشی موضوع تمرکز بیشتری کند و در چیدمان گالریها نقبی به وضعیتهای روانکاونه و هستیشناسانه آثار و هنرمندان بزند.
در ادامه به شکل انضمامیتر در کنار نقاط قوت، برخی از کمبودهای نمایشگاه را هم بررسی خواهیم کرد.
نکته دیگر اینکه هیچ جای بیانیه (استیتمنت) نمایشگاه به این اشاره نشده که در دنیا نمایشگاههای مختلفی با همین تم و موضوع برگزار شده است. ایده «پرتره و مالیخولیا» یا «هنر و مالیخولیا» موضوعی است که بارها توسط گالریها و کیوریتورهای مختلف دنیا اجرا شده و خوب بود کیوریتو نمایشگاه به این پیشینه اشاره میکرد.
به طور مثال سال ۲۰۰۶ در موزه نویه ناسیونال گالری (Neue National Galerie) در شهر برلین، پایتخت آلمان نمایشگاهی با عنوان «مالیخولیا: نبوغ و دیوانگی در هنرهای زیبا» برگزار شد که پیش از آن در موزه گراند پاله (Grand Palais) پاریس هم برگزار شده بود. در این نمایشگاه در حدود سیصد اثر ارزشمند از موزههای مختلف دنیا به نمایش گذاشته شد که در آنها شماری از هنرمندان بزرگ عصرهای مختلف در قالبهای نقاشی، مجسمه، چاپ دستی، عکس و ویدئو هر کدام به نوعی به مفهوم مالیخولیا پرداخته بودند.
از زن گریان پیکاسو تا آثاری از ونگوگ، بیکن و جاکومتی
نقد در معنای آکادمیک به معنای بررسی حدود یک موضوع است؛ پس با تمام ویژگیهای مثبت نمایشگاه «چشم در چشم» نقاط ضعف آن را نیز باید واکاوی کرد، تا در نمایشهای آینده موزه هنرهای معاصر تهران، به سمت نمایشهای جدیتر و پژوهشمحور حرکت کنیم.
همانگونه که پیشتر گفته شد چیدمان آثار نمایشگاه «چشم در چشم» چندان متمرکز بر ساختار خلاقانه نیست و بیشتر یک چیدمانی معمولی بدون ایده مرکزی به نظر میرسند.
در بین آثار نمایش داده شده همه آثار به تم مالیخولیا وفادار نیستند و همبستگی چندانی بین ایده و ساختار آثار نمایش داده شده برقرار نیست؛ اگر جنبههای پژوهشی نمایشگاه مبتنی بر همین ایده مالیخولیا تحلیل و بررسی میشد امکانهای معنایی تازهای برای مخاطب امروز ایجاد میکرد
نکته دوم اینکه در بین آثار نمایش داده شده همه آثار به تم مالیخولیا وفادار نیستند و همبستگی چندانی بین ایده و ساختار آثار نمایش داده شده برقرار نیست؛ شاید اگر جنبههای پژوهشی نمایشگاه مبتنی بر همین ایده مالیخولیا تحلیل و بررسی میشد امکانهای معنایی تازهای برای مخاطب امروز ایجاد میکرد.
نقد اصلی به نمایشگاه این است که برخلاف ادعای نمایشگاهگردان، چندان خبری از جنبههای پژوهشی و مطالعاتی نیست (موضوعی که شعار اصلی موزه است)، اینکه در ابتدای نمایشگاه متنی نوشته شود و صرفا سیر خطی تحولات تاریخی نقاشی پرتره نگارش شود چندان نسبتی با پژوهش نقاسانه ندارد.
پژوهش نقاشانه وقتی معنا داشت که در چیدمان آثار نمایشگاه «چشم در چشم» بسط پیدا میکرد و گالری به گالری نسبتهای فرم، ساختار، سبک، زمینههای اجتماعی سیاسی، زندگی هنرمندان و نظریههای هنری درهم تنیده میشدند تا با کمک آن ابعادی تازه و معاصر از آثار به نمایش درآمده آشکار و بازنمایی میشد.
در واقع معنی کار کیوریتوری هم همین است، یعنی نوری تازه بر آثار یک دوره تاریخی یا آثار یک هنرمند یا یک ایده خاص تاباندن و جنبههای پنهان شده آن را آشکار کردن.
با این همه اگر برخی از آثار بیربط به موضوع مالیخولیا را در نظر نگیریم و فقدان جنبههای پژوهشی را هم نادیده بگیریم، در بین آثار نمایش داده شده نقاشیها و مجسمههای بسیاری را میتوان یافت که مبتنی برایده مالیخولیا قابل فهم هستند و از نقاط قوت نمایشگاه به حساب میآیند.
به طو مثال دو پیش طرح از «زن گریان» پابلو پیکاسو یا اثری از ونسان ون گوگ که در زندگی شخصی خود دچار افسردگی و حالتهایی از مالیخولیا بوده است و همچنین آثاری از بیکن و جاکومتی کاملا منطبق با ایده مالیخولیا قابل فهم و بررسی هستند.
«نشسته بر دروازه ابدیت»طراحی اثر ونسان ونگوگ - ۱۸۸۲
زن گریان یکی از مشهورترین آثار هنری پیکاسو است که دو اتود از آن در نمایشگاه «چشم در چشم» نمایش داده شده است. این نقاشی بخشی از مجموعهای است که بر اساس وضعیت زنی در پرده گرنیکای پیکاسو طراحی و اجرا شده است، پرتره زنی در سوگ فرزندش. این اثر یکی از احساسیترین و تاثیرگذارترین تصویرکردن رنج، درد و فقدان در هنر مدرن محسوب میشود.
«زن گریان»، پابلو پیکاسو - ۱۹۳۷
خط، فرم، تضاد رنگی و پرسپکتیو در نقاشی به تأثیر سوژه کمک میکند و آن را افزایش میدهد. سوژهای چند پاره و از هم گسیخته که انگار هم زمان خودآگاه و ضمیرناآگاهش در هم شکسته شده است تا دقیق تر رنج انسان را القا کند. عصبانیتی که پیکاسو با شنیدن خبر بمباران شهر باسک احساس کرد، به این شاهکار تبدیل شده است.
از دیگر آثار مرتبط با مالیخولیا میتوان به یک نقاشی از فرانسیس بیکن اشاره کرد، اثری که هم فضایی مالیخولیایی دارد و هم حسی از مالیخولیا را در بیننده ایجاد میکند.
اثری از فرانسیس بیکن
بیکن یکی از مهمترین نقاشان معاصر است که تاثیر عظیمی بر میدان نقاشی جهان امروز گذاشته است. رویکرد بیکن به نقاشی اغلب خودانگیخته و غریزی بوده است. او رنگ را با استفاده از برسهای سفت، کاردکهای پالت و حتی پارچههای بافتدار استفاده میکرد که به بومهایش کیفیتی ساینده و تهاجمی میداد. «بافت» برای فرانسیس بیکن اهمیتی اساسی داشت، او توضیح میدهد که به نظرش بخشی در سیستم عصبی ما وجود دارد که از طریق آن بافت رنگی رابطهای قویتر از هر چیز دیگری با ما برقرا میکند.
او زیبایی پوست انسان را کنار میزند و به درون پیچیده و تلخ و حتی ترسناک انسان نظر میکند و بیملاحظه آن را به تصویر میکشد. تلخی زیستن در قرن بیستم را یادآوری میکند و هولناک بودن انسان بعد از جنگ جهانی را بدون تعارف به رخ میکشد.
از آثار شاخص دیگر نمایشگاه که با مفهوم مالیخولیا همنوا است اثری از آلبرتو جاکومتی یکی از مهمترین هنرمندان دنیا است. مجسمهها و نقاشیهایی که تبدیل به نمادی از تنهایی، بیگانگی و مالیخولیایی انسان معاصر شدهاند.
مجسمهای از آلبرتو جاکومتی
در زمانی که اروپا و آمریکا تحت سیطره هنر آبستره قرار داشتند، جاکومتی فیگور انسان را به هنر بازگرداند؛ پیکرههای تنها و منزوی که در وضعیتی اگزیستانسیالیستی رنج زیستن را بازنمایی میکنند.
نقاشیها و پیکرههای جاکومتی با آن ظاهر مضطرب و اسکلتوارشان، در فاصله و زیر نگاه سنگین بیننده/ دیگری به آدمهای از خود بیگانه و پریشانی میمانند که گویی تحت فشار شدید بودهاند. بدنهایی بدون عضلات که با پوستی پر از زخم از ضعف شدید رنج میبرند.
در نهایت اینکه مفهوم ماليخوليا معمايی است که هنوز بسیاری در پی يافتن معنا و حل آن هستند و کنکاش در آثار هنری میتواند لایههای تازهای از آن را آشکار کند.
دولت، سیاستگذاری و هنرهای تجسمی
امروزه اندیشمندان و پژوهشگران برای انجام پژوهشهای خود به ضرورت و اهمیت هنر به عنوان نماد تمدن بشری پی برده و آن را بسیار مهم میشمرند. با این حال متاسفانه در کشور ما هنوز آنطور که باید و شاید به این حوزه توجه نشده و مورد بیمهری سیاستگذاران و قانونگذاران قرار گرفته است.
در بین هنرهای مختلف هنرهای تجسمی به واسطه تنوع رشتهها و گستردگیای که دارد بیشترین هنرمندان کشور را به خود اختصاص داده است، با این همه در تاریخ معاصر ایران، دولت و میدان سیاستگذاری کمترین توجه را به هنرهای تجسمی داشته است.
انگار هنرهای تجسمی (نقاشی و حجم سازی) در جامعه ما همیشه در موقعیتی حاشیهای قرار داشته، کافی است به تمرکز حاکمیت به تئاتر و هنرهای نمایشی در دوران مشروطه یا سینما و ادبیات در سالهای بعد از انقلاب دقت کنید به روشنی گویا است که دولتها تقریبا کمترین توجه را به هنرهای تجسمی داشتهاند. شاید از همینرو است که شکافی برناگذشتنی بین میدانهای اصلی هنر کشور و نهادهای مدیریتی هنر (دولت) افتاده است.
در یک تحلیل کلی بررسیها نشان میدهد که، پارادایمهای (الگو/ سرمشق) حاکم برسیاستگذاریها و مدیریت هنری کشور با پاردایم حاکم بر میدان اصلی فعالیتهای هنری دچار گونهای ناهمزمانی شده است.
واقعیت هم این است که فارغ از شیوه مداخله (تنظیم قواعد مالکیت هنری، پشتیبانی رسمی، ممیزی و...)، چارچوببندی حقوقی و سیاسی هرگونه کردار هنری و فرهنگی بر عهده دولت است. حتی عدم مداخله نسبی را میتوان شکلی از دخالت غیر مستقیم دانست
با این همه نمایشگاه «چشم در چشم» که گوشهای از گنجینه موزه هنرهای معاصر را به نمایش گذاشته نشان داد که اگر پاردایمها و الگوهای رویدادها و سیاستهای دولت با جامعه هم افق شود میتواند وضعیتی تازه را رقم بزند و جامعه و هنرمندان را با میدان اصلی هنر آشتی دهد.
به اتفاقهای این چند روز دقت کنیم ابعاد مختلفی از موضوع روشن میشود، این صف طویل روبروی موزه هنرهای معاصر اگر برای یک فیلم سینمایی کمدی یا یک کنسرت موسیقی پاپ بود شاید بسیار عادی و معمول به نظر میرسید (اگرچه این هنرها در سالهای اخیر هیچکدام نتوانستهاند شاهد صفهای طولانی مخاطبان باشند و تماشگر چشمگیری داشته باشند)؛ اما، چون این حجم از جمعیت برای یک نمایشگاه نقاشی شکل گرفته تعجب همگان را برانگیخته است.
از این رو شاید بتوان نقاشی و هنرهای تجسمی را به مثابه فرمهای «هتروتوپیایی» در نظر گرفت، هتروتوپیا اصطلاحی است در پزشکی که اشاره به بافت خاصی دارد که در محلی غیر از محل معمول رشد میکند. از نظر برخی از متفکران فضاهای هتروتوپیایی به معنای فضاهایی نامنطبق و تغییر دهنده هستند که خارج از نظم عادی قرار میگیرند.
مبتنی بر همین ایده میتوان نوشت یکی از دلایل همهگیر (وایرال) شدن صف طویل نمایشگاه «چشم در چشم» این است که گونهای گسست در وضعیت عادی و معمول، ایجاد کرده و با دامن زدن به عرصه خیالی باعث چند صدایی شده است.
در نهایت اینکه همه میدانیم هنر فایدههای اجتماعی و فردی بسیار ارزشمندی دارد و یکی از معیارهای سنجش و پختگی، حساسیت و پیچیدگی جامعه عظمت هنرمندان بزرگ آن و در مقیاس وسیعتر، میزان حمایت دولت و ملت از هنرهاست.
هوارد بکر در کتاب جهانهای هنر یک فصل کامل را به مناسبات میان هنر و دولت اختصاص میدهد، وی در این فصل به درستی بر نقش کانونی دولت در زنجیره تولید اثر، ساخت و پرداخت و نیز پذیرش آن از سوی مخاطب پا میفشرد.
واقعیت هم این است که فارغ از شیوه مداخله (تنظیم قواعد مالکیت هنری، پشتیبانی رسمی، ممیزی و...)، چارچوببندی حقوقی و سیاسی هرگونه کردار هنری و فرهنگی بر عهده دولت است. حتی عدم مداخله نسبی را میتوان شکلی از دخالت غیرمستقیم دانست.
با این همه همانگونه که در ابتدای این بخش از گزارش اشاره شد، مناسبات هنر و دولت در دهه اخیر دچار یک ناهمزمانی پارادایمی شده و شاید از همین رو است که ارتباط میدان هنرهای تجسمی با مدیریت نهادی دولتی به حداقل رسیده است.
در این مسیر برای رسیدن به وضعیت مطلوب، باید از خود بپرسیم که گره اساسی توسعه هنر (در اینجا هنرهای تجسمی) در کجاست؟ بیشک برای رسیدن به پاسخ این پرسش و حرکت به سمت توسعه هنرهای تجسمی در قدم اول باید سراغ هنرمندان و پژوهشگران این عرصه رفت.
هنرمندان و پژوهشگران عرصه هنرهای تجسمی بهعنوان فعالان این بخش از یکسو کموبیش با آخرین تحولات روز هنرهای تجسمی در دنیا آشنا هستند و از سوی دیگر ارتباطی بلا واسطه با مخاطبان و جامعه دارند. ازاینرو، بهخوبی میتوانند فضای موجود و وضعیت مطلوب را واکاوی کنند.
حرف آخر اینکه استقبال از نمایشگاه «چشم در چشم» نکات مختلفی را یادآور میشود که دقت بر آن میتواند وضعیت مدیریت فرهنگی کشور را دچار دگرگونیهای ساختاری کند و آن را به سمت تغییر پارادایم و حرکت به سمت الگوهای نو بکشاند.
انتهای پیام/