دیده بان پیشرفت علم، فناوری و نوآوری

گزیده اشعار شب ششم ویژه محرم ۹۹

در آستانه فرارسیدن ایام سوگواری حضرت اباعبدالله الحسین (ع)، تعدادی شعر از شاعران آئینی کشور ویژه شب و روز ششم ماه محرم می‌خوانید.
کد خبر : 508468
o_1breh6rag1uj11li16er2hrqu73.JPG

به گزارش گروه فرهنگ و هنر خبرگزاری آنا، از سال‌های گذشته شب و روز ششم دهه اول ماه محرم با نام مبارک «قاسم بن حسن» از فرزندان امام حسن مجتبی (ع) نامگذاری شده است. در آستانه فرارسیدن ایام سوگواری حضرت اباعبدالله الحسین (ع)، تعدادی شعر از شاعران آئینی کشور را درباره این فزرند امام حسن (ع) در ادامه می‌خوانید.


سید محمدجواد شرافت


در سرخی غروب نشسته سپیده‌‌ات
جان بر لبم ز عمر به پایان رسیده‌ات


آخر دل عموی تو را پاره پاره کرد
آوای ناله‌های بریده بریده‌ات


در بین این غبار به سوی تو آمدم
از روی ردّ خونِ به صحرا چکیده‏‌ات...


خون گریه می‌کنند چرا نعل اسب‌ها؟
سخت است روضهٔ تن د‏ر خون تپیده‌ات


بر بیت بیت پیکر تو خیره مانده‌ام
آه ای غزل! چگونه ببینم قصیده‌ات


باید که می‌شکفت گل زخم بر تنت
از بس خدا شبیه حسن آفریده‌ات


علی انسانی


این گلِ تر ز چه باغی‌ست که لب خشکیده‌ست؟
نو شکفته‌ست و به هر غنچه لبش خندیده‌ست


روبرو همچو دو مصراع، دو ابرویش بین
شاه بیت است و حق از شعر حسن بگزیده‌ست


دید چون مشتری‌اش ماه شب چاردهم
«سیزده بار زمین دور قدش گردیده‌ست»


عازم بزم وصال است، و حسن نیست دریغ!
تا که در حُسن ببیند چه بساطی چیده‌ست


سیزده آیه فقط سورۀ عمرش دارد
نام اخلاص بر این سوره، وفا بخشیده‌ست


حسرتِ پاش به چشمان رکاب است هنوز
این نهالی‌ست که بر سرو، قدش بالیده‌ست


سینه شد مجمر و اسپند، ز دل، مادر ریخت
تا قیامت قد خود دید کفن پوشیده‌ست


گفت شرمندۀ احسان عمویم همه عمر
او که پیش از پسر خویش مرا بوسیده‌ست


تن چاکش به حرم برد عمو، عمه بگفت:
خشک، آن دست که این لالۀ تر را چیده‌ست


حیدر منصوری


این جوان کیست كه گل صورت از او دزدیده‌ست؟
سیزده بار زمین دور قدش گردیده‌ست


رو به سرچشمهٔ زیبایی و دریای وفا
ماه از اوست که این‌گونه به خود بالیده‌ست


خاک پرسید که سرچشمهٔ این نور کجاست؟
عشق انگشت نشان داد که او تابیده‌ست


پیش او شور شهادت ز عسل شیرین‌تر
آسمان میوهٔ احساس ز چشمش چیده‌ست


گرچه هفتاد و دو لاله همه از ایل بهار
باغ سرسبزتر از او به جهان کی دیده‌ست؟...


مصطفی متولی


لالۀ سرخی و از خون خودت، تر شده‌ای
بی‌سبب نیست که این‌گونه معطر شده‌ای


دشت را از شرر داغ دلت سوزاندی
‏یک‌تنه باغی از آلالۀ پرپر شده‌ای


تَنِش تیغ و تنت، کرببلا را لرزاند
‏زخمیِ صاعقه خنجر و حنجر شده‌ای...


سنگ بر آینه‌ات خورده و تکثیر شده
مثل غم‌های دلم، چند برابر شده‌ای...


مجتبی دست تو را داد به دستم، دیروز
ولی امروز، تو مهمان برادر شده‌ای


ای به کام تو شهادت ز عسل شیرین‌تر
تو در آیین وفا آینه‌باور شده‌ای...


دست و پا می‌زنی و من جگرم می‌سوزد
خیلی امروز شبیه علی اکبر شده‌ای


ایوب پرندآور


بی‌زره رفت به میدان که بگوید حسن است
ترسی از تیر ندارد زرهش پیرهن است...


دست‌خطی حسنی داشت که ثابت می‌کرد
سیزده سال، به دنبال حسینی شدن است!


جان سرِ دست گرفت و به دل میدان برد
خواست با عشق بگوید که عمو، جانِ من است


ناگهان از همه سو نعره کشیدند که آی...
تیرها! پر بگشایید که او هم حسن است


نه فرات و نه زمین، هیچ کسی درک نکرد
راز این تشنه که آمادهٔ دریا شدن است...


سید رضا جعفری


هيچ موجى از شكست شوق من آگاه نيست
در كنار ساحلم امّا به دريا راه نيست


تا مپندارند با مرگم تو مى‌ميرى بگو
اينكه می‌بينيد فعل است و ظهور، الله نيست


در مسير لا و الا خون عاشق مى‏‌دود
در دل معشوق مطلق راه هست و راه نيست


كاروان تشنه اشكت را نشانم داده است
منزل من چشم‌هاى توست، پلک چاه نيست


روى بر سمّ ستوران دادم و گفتم به خاک
در مقام جلوهٔ خورشيد جاى ماه نيست


مى‌برى من را و پا را مى‌‏كشم روى زمين
در ركاب شوق حرف از قامت كوتاه نيست


صوت داود است جارى از فضاى سينه‌‏ام
در مسيرش استخوانى گاه هست و گاه نيست


مى‌زنيدم ضربه امّا من نمى‌ريزم فرو
كوه را هيچ التفاتى بر هجوم كاه نيست


سعید بیابانکی


پیراهنت از بهار عطرآگین‌تر
داغت ز تمام داغ‌ها سنگین‌تر


کام همه تلخ شد ز داغت امّا
در کام تو مرگ از عسل شیرین‌تر


محمدجواد غفورزاده


ای ماه من که چشم و چراغ نبوتی
ریحانهٔ بهشتی باغ نبوتی


ای جلوه کرده حُسن تو چون گوهر از صدف
ای یادگار سبزترین گوهر شرف


ای آیه‌های حسن تو وَاللَّیل و وَالنَّهار
ای سرو سرفراز پس از سیزده بهار...


ای متّصل به وحی و نبوّت وجود تو
ماه شب چهاردهم در سجود تو


دُرِّ یتیم من، قدمی پیش‌تر بیا
یعنی به دیده‌بوسی من بیشتر بیا


گرد یتیمی از رخ تو پاک می‌کنم
لب را به بوسهٔ تو طربناک می‌کنم


ای نوبهار حُسن در آفاق معرفت
پیشانی تو مطلع اشراق معرفت...


ای نوجوانی تو، سرآغاز شورِ عشق
ای روشنای دیدهٔ موسای طورِ عشق


عشق و عقیده، آینهٔ روشن تو شد
تقوا و معرفت، زره و جوشن تو شد


ای پاگرفته سروِ قدت در کنار من
ای چون علی قرار دل بی‌قرار من


ای ماه من که از افق خیمه سر زدی
آتش به جان عشق، به مژگانِ تر زدی


وقتی صدای غربت اسلام شد بلند
مثل عقاب آمدی اینجا و پر زدی


از لحظهٔ وداع من و اکبرم چقدر
با التماس بر در این خانه در زدی


تا من به یک اشاره دهم رخصت جهاد
خود را به آب و آتش از او بیشتر زدی


«اول بنا نبود بسوزند عاشقان»
اما تو خیمه در دل شور و شرر زدی


نخل بلند عاطفه! این التهاب چیست؟
این شوق پر گشودن مثل شهاب چیست؟


روح شتابناک تو غرق شهادت است
در هر نگاه نابِ تو برق شهادت است


با غیرت تو واهمهٔ ساز و برگ نیست
در روشن ضمیر تو پروای مرگ نیست


مرگ از حضور چشم تو پرهیز می‌کند
تیغ از ستیغ خشم تو پرهیز می‌کند


ای موج اشک و آه تو«اَحلی مِنَ العسل»
ای مرگ در نگاه تو «اَحلی مِنَ العسل»


مانند گیسوی تو که چین می‌خورد هنوز
شمشیر تو نوکش به زمین می‌خورد هنوز


اما چه می‌شود که دل از دست داده‌ای
در راه دوست آنچه تو را هست داده‌ای


شور جهاد در دل تو شعله‌ور شده‌ست
یعنی تمام هستی تو بال و پر شده‌ست


اشکم خیال بدرقه دارد، خدای را
آهسته‌تر که وقت دعای سفر شده‌ست


از اشک تو جواز شهادت طلوع کرد
از چهرهٔ تو صبح سعادت طلوع کرد


قربان ناز کردنت ای نازنین من
گوش تو آشناست به «هل من معین» من


شوق تو چون تلاوت قرآن شنیدنی‌ست
بالا بلند من، حرکات تو دیدنی‌ست


ای ابروی تو خورده ز غیرت به هم گره
ای قامت ظریف تو کوچکتر از زره


داری به جنگ اگرچه شتاب، ای عزیز من
پایت نمی‌رسد به رکاب، ای عزیز من


گلبرگ چهره در قدم من گذاشتی
کوه غمی به روی غم من گذاشتی


انتهای پیام/4028/


انتهای پیام/

ارسال نظر
قالیشویی ادیب