گزیده اشعار شب اول ویژه محرم 99
به گزارش گروه فرهنگ و هنر خبرگزاری آنا، از سالهای گذشته شب و روز اول دهه اول ماه محرم به نام حضرت مسلم ابن عقیل نامگذاری شده است. در آستانه فرارسیدن ایام سوگواری حضرت اباعبدالله الحسین (ع)، تعدادی شعر از شاعران آئینی کشور را با موضوع حضرت مسلم (ع) را در ادامه میخوانید.
غلامرضا سازگار
کوفی چه پست و کوفه عجب بیوفا شده
مهمان کوفه در به در کوچهها شده
درهای خانهها به رویش بسته شد، ولی
درهای درد و غصه و اندوه وا شده
تا بنگرد ز مکه به سر بازیاش حسین
بالای بام، از تن او سر جدا شده
طوعه! سر تو باد سلامت، بیا ببین
لب تشنه میهمان عزیزت فدا شده
هانی کجاست تا نگرد بین کوچهها
مهمان او تنش سپر سنگها شده
آتش به فرق مسلم مظلوم ریختند
اینگونه احترام ز مهمان کجا شده؟
باید گریست بر دو عزادار کوچکش
زندان کوفه قسمت صاحب عزا شده
ای دوستان به دختر مسلم خبر دهید
گویید کوفه بر پدرت کربلا شده
با آنکه شد کشیده تنش بین کوچهها
قبرش به کوفه کعبه اهل ولا شده
تا اشکها به ماتم او سیل خون شود
میثم ز سوز سینه مصیبت سرا شده
محمود اسدی
از آه من،کبود دل آسمان بوَد
در کوفه مسلم از غم تو نیمه جان بوَد
کوفه میا که جسم تو عریان شود حسین
چشمم به یاد آمدنت خون فشان بوَد
آقا چقدر دلنگرانم برای تو
دلواپسیام از نگه ساربان بوَد
طفل رباب میشود اینجا دو تا حسین
دیدم به دست حرمله تیر و کمان بوَد
افتادن مرا زن و بچه ندیدهاند
دور تو پیش دیده ی زینب،سنان بوَد
کوفه میا به چشم دل،انگار دیدهام
راس بریدهات به کف این و آن بوَد
آقا میا که جای سه ساله به کوفه نیست
اینجا سخن ز مجلس نامحرمان بوَد
محمود یوسفی
بلی، محرم شدن حال و هوای دیگری دارد
ولی حاجی ما سعیش صفای دیگری دارد
به قربانش که قبل عید قربانی قربان شد
به روی دار این حاجی منای دیگری دارد
پشیمانها همه در دل دعاگوی نجات او
ولی مسلم به روی لب دعای دیگری دارد
دلیل اشکهایش نیست قطعا جان ناقابل
سفیر انگار در دل غصه های دیگری دارد
تو شاهد باش ای دارالاماره داستانش را
بگو در کوفه مسلم کربلای دیگری دارد
سرش را داد تن هم بر زمین افتاد، لب تشنه
هلا این مقتدا خود مقتدای دیگری دارد
سرانجام حدیث عاشقی وصلی ست جاویدان
به پای عشق جان دادن بهای دیگری دارد
سید پوریا هاشمی
حاضرم غربت ببینم بیشتر اما تو نه
در به در باشم در این کوه و کمر اما تو نه
حاضرم بین صدای طبلهای کوفیان
محتضر باشم من از داغ پسر اما تو نه
حاضرم وقتی سرم خورجین به خورجین میرود
در تنور خانه باشم تا سحر اما تو نه
حاضرم وقتی که در بازار کوفه غلغله ست
داغ ناموسی ببینم بر جگر اما تو نه
حاضرم صد اسب از روی تن من رد شوند
پیکرم در خاک باشد بی سپر اما تو نه
علیاکبر لطیفیان
سیر و سلوک من شده آواره بودن
بی "چاره" بودن با وجود چاره بودن
هرکس کسی دارد ولیکن من ندارم
کاری به جز زانو بغل کردن ندارم
من دوست دارم کوچه گرد شب شدن را
شب تا سحر دلواپس زینب شدن را
رفتند اما یک نفر دوروبرم بود
آن یک نفر هم سایهی پشت سرم بود
گشتم ولی این شهر پروانه ندارد
انگار جز طوعه کسی خانه ندارد
این شهر بی درد است ، یک زن اهل درد است
طوعه پناهم داد ، خیلی طوعه مرد است
چه مردم نامهربانی داشت کوفه
ای کاش ده تا مثل هانی داشت کوفه
در کوفه دیگر حرمت مهمان شکسته
این چند روز آنقدرها دندان شکسته
اینجا وفا دارد ، وفاهای دروغی
بازار هم دارد ، چه بازار شلوغی !!!
بازار ، دنبال وفا رفتم ، جفا داشت
اما خدا را شکر دیدم بوریا داشت
حالا که دستم بسته شد یاد علیام
معلوم شد امروز داماد علیام
از بام نه از چشمشان افتادم آخر
دیدی چه کاری دست زینب دادم آخر؟!!
گفتم سرم را طوعه میگیرد به دامان
اما سرم را کوفیان دادند طفلان
مانند قربانی تنم را میکشیدند
دست مرا بستند و از پا میکشیدند
میخواستم خونم به پای رب بریزد
گل در مسیر محمل زینب بریزد ...
محسن ناصحی
کوفه با مردان خیلی مرد ، بد تا میکند
با حسینت بی برو برگرد ، بد تا میکند
آی مسلم دردهایت را به نا اهلان مگو
کوفه با مردان اهل درد بد تا میکند
بعد حیدر گرمی از دلهای مردم رفته است
کوفه از وقتی که شد دلسرد ، بد تا میکند
نخل میثم را ببین و بعد لب وا کن که شهر
با کسی که لب به حق وا کرد ، بد تا میکند
جرم هانی از تو گفتن بود، این شهر فریب
با کسی که از تو نام آورد ، بد تا میکند
با تو بد تا کرد دنیا ، مطمینم تا ابد
با دل ما غصهات ای مرد ، بد تا میکند
اعظم سعادتمند
با اینکه روزی داشتی کاشانه در این شهر
اینجا نیا،دیگر نداری خانه در این شهر...
یادم میآید تا کجاها کیسهای نان را
میبرد آن شبها علی بر شانه در این شهر
وقتی تمام مردمانش عاقلاند ای عشق!
پیدا نخواهی کرد یک دیوانه در این شهر
آواره، گشتم کوچهها را یک یک اما نیست
جز طوعه هرگز قامتی مردانه در این شهر
هر کس که روزی نامهٔ یاری برایت داد
شد نیزهدار لشکر بیگانه در این شهر
دورت بگردم! بادهای شام آوردند
انگار با خود قحطی پروانه در این شهر
این نامه از مسلم به دستت میرسد اما
کشتند او را ناجوانمردانه در این شهر
قاسم نعمتی
هر بلایی سرم آمد به فدای سر تو
به فَدایِ پرِ قنداقِ علی اصغرِ تو
حاضرم بر سر بازار به خیرات روم
ننشیند پَرِ خاکی به سرِ خواهرِ تو
بر سر من ، همه تفریح کنان سنگ زدند
وای بر صورت چون برگِ گُلِ دختر تو
از همین جا همه تقسیم غنائم کردند
در کمینند به تاراج برند لشگر تو
ترسم این است که گرفتار شوی در گودال
میشود با نوک نیزه زیر و رو پیکر تو
انتهای پیام/4028/
انتهای پیام/