دختر پادشاه را میخواهم!
گروه اجتماعی خبرگزاری آنا؛ محبت خداوند همه تعلقها را در قلب من در شعاع خود قرار میدهد و از بین میبرد.
به عالمی نفروشم غم محبت جانان
که این متاع گرامی به نقد عمر خریدم
خیلی زحمت کشیدم تا مورد این محبت خاصه واقع شدم که پروردگار گوهر شب چراغی به من بدهد که تمام تعلقها را کنار بزند. آن وقت اگر اینطور شدی، ...
گفت من دختر پادشاه را میخواهم. تاریخ نوشته. رفت پیش عالمی، گفت راهی دارد؟
گفت دختر پادشاه چه ربطی به تو دارد عموجان من؟
گفت نه، میخواهم.
گفت برو نمازت را اول وقت بخوان.
به شما گفتهام، نه یک دفعه، نه دو دفعه، جوانی بود که فکرش هم جوان بود. از او که توقعی نداریم. گفت میخواهم اول شوم.
گفتم نمازت را اول وقت بخوان. گفتم دستت را بده به من. معاهده میکنیم.
اینها تابع عقیده شماست مردم، دلیل این که حاجتهای شما روی زمین مانده، این است که عقیده ندارید. عقیده به امام حسین(ع) و زیارت عاشورا.
کسی پا در کفش بنده کرده بود, کاری رجوع شده بود و او پا در کفش من کرده بود. گفتم به او بگو تو مقام بزرگی داری اما من یک زیارت عاشورا میخوانم.
بیشتر بخوانید؛
عابد کیست آقاجون؟/ فرصت، غنیمت است
پروردگار در قلب توست، باباجون!
خدا رحمت کند پدر آقای جاودان ما، آقای آشیخ مرتضی - رضوان الله علیه - فرمود من مباهله میکنم. یک دعا تو کن، یک دعا من.
گفتم یک زیارت عاشورا میخوانم، تو را از کار میاندازم. عقیده دارم و این کار را میکنم و او ترسید. به این سفتی که آمدم، ترسید. فهمیدید؟
نه، عزیز من. این روی عقیده است. یک ارزن عقیده هم میخواهد عزیز من. قربانت بروم، جانم. من زیارت عاشورا خواندم و او نخواند.
امام - علیهالسلام - فرمود: طواف کردی، به این نکتهها توجه کردی؟
عرض کرد نه، یا ابن رسول الله.
فرمود طواف بیت نکردی عزیز من.
کجا خواندی؟ باید طوری بخوانی که امام زمان - صلواتالله علیه - بفرماید زیارت عاشورا.
دلیل این که حاجتهایت مانده
بالاخره نماز اول وقت خواند و چند مرتبه برای شما گفتهام، وارد شد و امتحان شفاهی که داد، استاد گفت وقتی آمدی، مثل آهنربا که براده آهن را جذب میکند، قلب مرا جذب کردی. تو چه کردهای؟ چهکارهای؟
از آن نماز اول وقت بود.
نماز اول وقت را خواند و بالاخره دختر پادشاه را به او دادند. این که جناب عالی هی به وسیلهها متشبث میشوی، چون عقیده نداری، لبّاً عقیده نداری عزیز من. عقیده، نیست.
همینطور است که حضرت در مکارم الاخلاق میگوید: «و عمّرهم ما کان عمری بذلة مخاطاعتک». آی عبدالکریم روسیاه، آی معصیتکار، یک وقت هم نفس و خودت را موعظه کن. تا کی در خطا معتکف هستی؟
فردا، پسفردا، امشب، فرداشب. آیا شده خودت را موعظه کنی و این دل را خلوت کنی؟
تو را به خلوت دل بود مسکن و من غافل
به هرزه در طلبت گرد هر دیار دویدم
واعظ رفت بالای منبر، موعظه کرد. یک نفر پیراهن خود را از یقه تا پایین درید. واعظ گفت حضرت گفته قلبت را با حکمت بشکاف، نه لباست را.
پرسید یا رسول الله، پروردگار کجاست؟
حضرت فرمود: فی قلبک.
تنظیم: ایمان جابری
انتهای پیام/4076/
انتهای پیام/