دیده بان پیشرفت علم، فناوری و نوآوری
10 اسفند 1398 - 13:05

طعم تلخ آزادی بعد از 1280 روز محاصره در یک کتاب منتشر شد

کتاب «پانصد صندلی خالی» روایتی واقعی و مستند از روزهای تلخ محاصره منطقه الفوعه در سوریه، روایتی از انتظار لحظه به لحظه مرگ و از همه مهمتر روایتی از تاریخ مظلومیت شیعه است.
کد خبر : 474941
65897.jpg

به گزارش خبرنگار حوزه ادبیات و کتاب گروه فرهنگ و هنر خبرگزاری آنا، «پانصد صندلی خالی»؛ روز نوشت‌های زنی است به نام لیلی علام الدین اسود که در محاصر سه سال الفوعه نوشته شده و با ترجمه رقیه کریمی توسط انتشارات شهید کاظمی منتشر شده است.


یادداشت‌های محاصره روایت زندگی در سه سال محاصره کامل جبهه النصره است. محاصره سنگین و کامل دو روستای شیعه نشین کفریا و الفوعه که ساکنانش مردم عادی و زنان و کودکان بی دفاع بودند. روز نوشت‌هایی از قلب محاصره. خاطراتی بین مرگ و زندگی و لحظات دست و پنجه نرم کردن با گرسنگی و مرگ مردمی که یکباره با سقوط ادلب به محاصره افتاده بودند و حالا گذران زندگی برای آنها دیگر شبیه سابق نبود.


«پانصد صندلی خالی» به قلم زنی از الفوعه نگاشته شده است. خانم لیلی علام الدین اسود معلم روستای الفوعه که با دو دختر و همسرش در روزهای سخت محاصره در الفوعه زندگی می‌کند. آنچه جهان خارج از الفوعه و کفریا از این محاصره سنگین سه ساله می‌دانند چیزی جز کلیات نیست و تقریباً می‌توان گفت تنها نوشته‌هایی که از جزئیات محاصره سه ساله این دو منطقه شیعه نشین وجود دارد همین روزنوشت‌هاست.


یادداشت‌های این کتاب جزئیات و لحظه به لحظه بیم و امید این مردم را مجسم می‌کند. شاید بتوان گفت یادداشت‌های محاصره نوع کم سابقه‌ای از نوشته‌های مقاومت است. و شاید نسخه‌های شبیه آن را نتوان پیدا کرد چرا که لازمه خلق آثاری از این دست زیست در وسط محاصره و از طرفی توانایی نگارش است و از آنجا که این شرایط معمولاً شرایط عادی نیست آثاری از این دست نیز آثار معدودی هستند و شاید بتوان گفت یادداشت‌های محاصره یکی از بهترین نمونه‌های این روز نوشت‌هاست. آنچه در یادداشت‌های محاصره می‌بینیم فقط روایت سه سال محاصره کامل و بیم و امید و گرسنگی و سایه مرگ بالای سر ملتی در محاصره کیلومترها دور تر از ایران نیست . یادداشت‌های محاصره یک قسمت از تاریخ است . قسمتی دردناک و سخت از تاریخ پر فراز و نشیب شیعه
در قسمتی از این کتاب می‌خوانیم: «همه از خانه‌ها وحشت زده بیرون زدیم. همه از همسایه‌ها سوال می‌پرسیدیم «چه خبر شده؟ از ادلب چه خبر؟» بعد فهمیدیم ارتش تا مرکز استان ادلب عقب نشینی کرده. نیروهای امنیتی هم تا شهر «مسطومه» عقب کشیده‌اند و چند روز بعد تا «اریحا». عقب می‌رفتند و عقب‌تر و نا امیدی به جان ما چنگ می‌انداخت. باز هم عقب¬تر. دست آخر تا «جورین» هم ارتش عقب‌نشینی کرد. حالا ما مانده بودیم و ما. بین وحشت و ناباوری. گوشه خانه‌هایمان کز کرده بودیم. تنها ... در روستایی که حالا به محاصره افتاده بود. بدون برق .. بدون تلفن .. حالا یک تماس تلفنی سخت تر از این حرف‌ها شده بود. ما در خانه‌هایمان زندانی شدیم. در روستای خودمان. روزهای اول باورمان نمی شد. خیلی امیدوار بودیم. بعد کم‌کم رنگ از روی امیدمان. مدام می‌گفتیم «فردا ارتش بر می‌گرده» برنگشت. فقط دورتر و دورتر می‌شد. مدام عقب‌تر می‌رفت. اولین روزی که هواپیما آمد و نان ریخت برای ما همه باور کردیم که واقعا به محاصره افتاده‌ایم. محاصره‌ای که هیچ کس جز خدا ن می‌داند ... دقیقاً کی به آخر می‌رسد».
«پانصد صندلی خالی» در قطع رقعی و 88 صفحه، توسط انتشارات شهید کاظمی منتشر شده است.


انتهای پیام/4028/


انتهای پیام/

ارسال نظر
قالیشویی ادیب