دیده بان پیشرفت علم، فناوری و نوآوری
28 بهمن 1397 - 10:56
امیرمحمد واعظی

وقتی سهراب می‌خواهد شاه را بکشد!

داستان «شاه‌کشی» نوشته ابراهیم اکبری دیزگاه، داستان مردمی است خسته از اسارت در چنگال کسانی که نه برای انسانیت ارزش قائلند و نه برای دین و مکتب.
کد خبر : 361252
مهدی کرد فیروزجایی.jpg

گروه فرهنگ و هنر خبرگزاری آنا ـ «گویند روزگاری بر سرزمینی، پادشاهی را مُلکی بود با مردمانی اهل توحید. لیک درد آن بود که شاه نه توحید می‌دانست و نه مردم! و چون چنین بود، هیچ‌کدام را قدر ندانستی و قول حفظ حکومت از بیگانه گرفتی و بر آیین مردمانش شوریدی و ظلم و جنایت نماند که نکرد و اهل توحید را آزار نماند که نداد. چون سالیانی اوضاع بر این احوال رفت، پیری دانا برخاست و فریاد کلمه توحید سر داد؛‌که ای مردم این پدرخوانده ملت را باید از خانه بیرون کرد، که «المُلکُ یبقی مع الکفر و لا یبقی مع الظلم» (مُلک و حکومت با کفر باقی می‌ماند ولی با ظلم نه!). چنین شد که مردمان آن دیار برخاستند و اساس ظلم را برانداختند و پرچم اهل توحید را بر فراز مُلک خداییشان برافراشتند».


داستان «شاه‌کشی» نوشته ابراهیم اکبری دیزگاه، هم روایتی است از زبان یکی از همین اهل توحیدی که سهراب‌وار می‌خواهد بر شاه کشورش حمله برد و امتی را از شرش آسوده کند! اما این‌بار رستمی نیست که پدر باشد و فرزند را به خطا بکشد، چرا که ظالم نه پدری بگذاشته نه خانه‌ای!



نویسنده به خوبی توانسته فضای تاریک و ظلمانی و خفقان حاکم در دوره پهلوی را به تصویر بکشد



داستان نمی‌خواهد چندان تاریخ را روایت کند (هرچند که به سبب تاریخی بودن ناگزیر اندکی این‌کار را انجام می‌دهد)‌؛ یا نکته‌ای از پیچیدگی‌های آن بگشاید، بلکه می‌خواهد حال و روز انسان‌هایی را در سیاه‌ترین روزهای تاریخ یک ملت وصف کند. داستان، داستان یک انسان است؛ انسانی افسرده از روزگار تلخ‌تر از زهر و خشمگین از ظلم و جوری که بر خودش، خانوده‌اش و مردمش رفته‌ است.


داستان، داستان مردمی است خسته از اسارت در چنگال کسانی که نه برای انسانیت ارزش قائلند و نه برای دین و مکتب، خسته از دیدن کبوترها و آشیان‌های خونین که تیغ جفای ظالم زخم بر تن و جانشان انداخته. داستان، داستان جوانی است که تقریباً همه‌چیزش را بر اثر مخالفت با استبداد از دست داده و تلخی زهر ظلم را با تمام وجود چشیده و حال می‌خواهد انتقام آن را از «اعلی حضرت» بگیرد.


داستان از میانه شروع می‌شود! از اطاقی در کناره تخت جمشید در شبی که قرار است فردایش شاه، 2500 سال پادشاهی بر ایران را جشن بگیرد و جوانی آمده برای رها کردن ملتی از 25 قرن ظلم شاهانه! با ادامه داستان و عقب و جلو رفتن‌ها در خط زمان به مرور شخصیت‌های مختلف و سرگذشتشان روشن می‌شود. نویسنده به خوبی توانسته است ذهن فردی آشفته، مضطرب و دل‌زده از زیستن و روزگار را به تصویر بکشد. پرش‌های ذهنی بی‌مقدمه،‌خیالات، کابوس‌ها و خاطرات بریده و به ظاهر نامرتبط همه‌وهمه انسانی خسته و رمیده از رنج را می‌‌نمایاند که نمی‌تواند مانع پرواز مرغ خیالش بشود.


در طول داستان و در طی مرور خاطرات در ذهن راوی، وقایع و شخصیت‌ها به مرور بیان می‌شوند و قصه به صورت لایه‌های نامنظم گشوده می‌شود. این بی‌نظمی نویسنده را در به تصویر کشیدن روح انسان و جامعه‌ای آشفته و افسرده بسیار یاری داده است.


داستان، شخصیت‌های بسیار متفاوتی را در خود دارد، از روحانی شهید طرفدار امام خمینی (ره) و جوانان پیوسته به توده‌ای‌ها و مردم ناسازگار با حکومت ولی ساکت تا افسران شاه‌دوست و ساواکی‌های در کمین و جوانان لوده جشن هنر شیراز برو! «سهراب» با جامعه‌ای متشکل از شخصیت‌های مذکور و همراه با خشم و خروش درونی او پیش می‌رود. شاید از برخی دیالوگ‌های داستان خنده‌تان بگیرد ولی باید بگویم که زمانی برخی واقعا می‌گفتند: «تنها شاه شیعه جهان»!


در برخورد اول خواننده با متن کتاب، سبک نویسندگی و روایت در داستان به خاطر پرش‌های ذهنی بی‌مقدمه و جلو و عقب رفتن‌ها در خط زمان، مقداری گیج‌کننده خواهد بود ولی با همراهی با داستان و زیستن با راوی از طبیعی و واقع‌نما بودن سبک روایت لذت خواهید برد!


البته سبک نویسندگی نویسنده از داستان قبلی وی چندان فرقی نکرده است ؛ شروع از میانه داستان، بازشدن لایه به لایه و پایان با اتفاقی خاص، همگی عناصری بودند که در داستان قبلی نیز حضور داشتند و هر چند که زیبا هستند ولی شاید بتوان گفت نیازمند تغییراتی برای عدم تکرار بودند.



کتاب «شاه‌کشی» به خواننده نشان می‌دهد که چگونه ظلم و استبداد، انسان‌های معمولی و بی‌آزار را به مبارزانی نترس و از جان‌گذشته بدل می‌کند



نویسنده به خوبی توانسته فضای تاریک و ظلمانی و خفقان حاکم پس از مرداد 32 و به‌ویژه پس از 15 خرداد 42 را بازسازی کند به نحوی در طی داستان گاهی احساس خنگی و خشم را همراه با راوی تجربه می‌کنید و فلاکت و خون از همه جای داستان می‌بارد. نویسنده تلاش دارد که با نمایاندن جو حاکم بر فضای آن سال‌ها فارغ از حرف‌های معمول کلی و جریان‌شناسانه درباره انقلاب، به خواننده نشان بدهد که چگونه ظلم و استبداد، انسان‌های معمولی و بی‌آزار را به مبارزانی نترس و از جان گذشته بدل می‌کند و همان کسی که تا دیروز می‌خواست کار خوبی پیدا کند و ازدواج بکند و کاری به کار کسی نداشته باشد امروز می‌خواهد ظالم را از اریکه قدرت به پایین بکشد.


باید بگویم که خواندن چنین داستانی برای همه کسانی که آن سال‌ها و روزگار را ندیده‌اند و اکثر چیزهایی هم که شنیده‌اند از بیان مورخان و جامعه‌شناسان و ... بوده‌است، بسیار مفید خواهد بود چرا که نه از بالا، بلکه از درون دل یکی از جوانانی که در آن روزگار قلم را زمین گذاشتند و سلاح برداشتند، سخن می‌گوید که چه شد که سهراب رفت را تا شاه را بکشد!


انتهای پیام/4072/4104/


انتهای پیام/

ارسال نظر
قالیشویی ادیب