شهید ابراهیم هادی و درس الله اکبر
به گزارش خبرنگار حوزه حماسه و مقاومت گروه فرهنگ و هنر خبرگزاری آنا، شهید جاویدالاثر ابراهیم هادی در اردیبهشت سال ۱۳۳۶ در تهران و حوالی میدان خراسان به دنیا آمد.
وی چهارمین فرزند خانواده بود.در سال ۱۳۵۵بعد از گرفتن دیپلم ادبی به کار در بازار تهران پرداخت و پس از انقلاب در سازمان تربیتبدنی مشغول بهکار شده و بعد از آن به آموزش و پرورش منتقل شد. با آغاز جنگ، به جبهههای حق علیه باطل شتافت و سرانجام در ۲۲ بهمن ۱۳۶۱ و در جریان عملیات والفجر مقدماتی در فکه به شهادت رسید.
خاطره زیر به نقل از یکی از همرزمان این شهید بزرگوار در صفحه 129 کتاب «سلام بر ابراهیم» نقل شده است:
حضور در کنار ابراهیم، اخلاق و رفتار ما را کاملاً تغییر داد. ما شخصی را بهعنوان الگو میدیدیم که دنیا و با ارزشترین مواهب آن برایش هیچ ارزشی نداشت.
بارها دیده بودم که ابراهیم، تسبیح شاه مقصود گران قیمت خریده. واقعاً هم آن تسبیح زیبنده دست ابراهیم بود. وقتی یکی از دوستان میگفت: چه تسبیح زیبایی داری، بلافاصله ابراهیم تسبیح را هدیه میکرد. نه تنها تسبیح که بارها حتی پیراهنش را بخشیده بود!
من یک انگشتر زیبا داشتم که مادرم از مشهد برایم آورده بود. خیلی مراقب انگشترم بودم. تا این که یک روز رزمندهای به انگشتر من خیره شد! خیلی خوشش آمد. یکباره انگشترم را درآوردم و به او هدیه دادم. تنها چیزی که آن لحظه در ذهنم بود، کارهای ابراهیم بود. یقین داشتم که اگر او بود همین کار را میکرد؛ اینها تأثیر غیرمستقیم کارهای اوست.
اما یکی از درسهایی که از محضر ابراهیم گرفتم و برایم کاربرد زیادی داشت، درس «الله اکبر» بود. این ذکر شریف را بارها و بارها در نماز تکرار کرده بودم اما نه به آن صورتی که ابراهیم به حقیقت «الله اکبر» توجه میکرد.
ابراهیم میگفت: میدانی الله اکبر یعنی چه؟ یعنی خدا از هرچه که در ذهن داری بزرگتر است خدا از هر چه بخواهی فکر کنی با عظمتتر است یعنی هیچ کس مثل او نمیتواند من و شما را کمک کند. اللهاکبر یعنی خدایی به این عظمت در کنار ماست، ما کی هستیم؟ اوست که در سختترین شرایط ما را کمک میکند.
برای همین به ما یاد داده بود که در هر شرایط بهخصوص وقتی در بن بست قرار گرفتید: فریاد بزنید الله اکبر!
خودش نیز در این عملیاتها با همین ذکر، حماسههای بزرگی آفریده بود میگفت:با بیان این ذکر توکل شما زیاد میشود.
سال 1361 ابراهیم به خاطر مجروح شدن در تهران بود. در عملیات مسلم بن عقیل، گردان ما قرار بود که به منطقهای به نام «میان تنگ» نفوذ کند. سه گروهان بودیم که باید از مسیر شخص شده جلو میرفتیم. گروهان ما وسط قرار داشت. به دلایلی فرماندهان روی گروهان ما حساب نمیکردند آنها فکر نمیکردند که ما به اهداف خودمان برسیم لذا برای فرماندهان دو گروه مجاور صحبت کردند که وقتی منطقه را تصرف کردید محور وسط را نیز پاکسازی کنید.
درگیری آغاز شد. ما به میدان مین برخورد کردیم و چند شهید و مجروح دادیم. عملیات در محور ما بهسختی پیش میرفت. در محورهای مجاور که دو گروهان دیگر بودند نیز همین وضعیت بود.
ما جلو رفتیم. دو سنگر تیربار و آر پی جی دشمن جلوی راه ما را بسته بود. اگر این دو سنگر را میگرفتیم پشت سر آنها خالی و قابل تصرف بود، اما آنها شدیداً مقاومت میکردند.
فاصله ما با دشمن کمتر از بیست متر بود. ما در چندین سنگر گیر افتاده بودیم. جرئت این که سرمان را بالا بیاوریم نداشتیم. یکباره یاد ابراهیم افتادم. یاد فریادهای الله اکبر. با خودم گفتم اگر ابراهیم اینجا بود حتماً.... نیروهای ما ده پانزده نفر بیشتر نبودند.گفتم: بچهها با اعتقاد فریاد بزنید الله اکبر!
با صدای بلند شروع کردیم به فریاد زدن. یک باره صدای تیراندازی عراقیها قطع شد. بهسختی سرمان را بالا آوردیم. دیدیم عراقیها از تپه سرازیر شده و مشغول فرار هستند!
سنگرها و محورهای میانی را پاکسازی کردیم. با همان نیروی کم و با قدرت الله اکبر، محور چپ را هم آزاد کردیم تا گروهان سمت چپ جلو بیاید. بعد به سراغ محور سمت راست رفتیم. با همان فریاد، دشمن بلافاصله عقب نشینی کرد.
گروهانی که هیچ امیدی به موفقیت نداشت، با درسی که ابراهیم به آن آموخته بود، محورهای بقیه گروهان را نیز آزاد نمود.
انتهای پیام/4104/ن
انتهای پیام/