دیده بان پیشرفت علم، فناوری و نوآوری
ناگفته‌هایی از یک زندگی انقلابی

گریه یک فقیر به من انگیزه مبارزاتی داد

عالم فرزانه و عارف نظریه‌پرداز، زنده‌یاد آیت‌الله حاج شیخ محمدصادق(محی‌الدین)حائری‌شیرازی، از نماد‌های زمان آگاهی و اجتهاد روزآمد در میان روحانیت در دوران ما به شمار می‌رود
کد خبر : 245583

به گزارش گروه رسانه‌های دیگر آنا، عالم فرزانه و عارف نظریه‌پرداز، زنده‌یاد آیت‌الله حاج شیخ محمدصادق(محی‌الدین)حائری‌شیرازی، از نماد‌های زمان آگاهی و اجتهاد روزآمد در میان روحانیت در دوران ما به شمار می‌رود. آن بزرگ به رغم مبارزات پیگیر با رژیم طاغوت در دوران پیش از انقلاب و نیز تصدی 28ساله منصب خطیر نمایندگی ولی فقیه و امامت جمعه شهر شیراز، هماره از عرصه فرهنگ و تولید فکر غافل نبود و اساساً ترجیح می‌داد بیشتر در این میدان حاضر باشد و به نیاز‌های جامعه پاسخ گوید. یادش گرامی باد. گفت‌وشنودی که پیش رو دارید، چندی قبل و در مقام ثبت خاطرات سیاسی آیت‌الله حائری با ایشان انجام گرفته است. امید می‌برم انتشار این سند تاریخی در موسم رحلت آن بزرگوار، موجب شادی روح او و بهره‌گیری تاریخ‌پ‍‍‍‍ژوهان و علاقه‌مندان گردد.
به عنوان سؤال نخست بفرمایید چه شد به سمت گرایش‌های سیاسی سوق یافتید؟


بسم الله الرحمن الرحیم. تا جایی که به خاطر دارم، از دوران کودکی در برابر فقری که گریبانگیر مردم بود و ظلمی که بر آنان می‌رفت، فوق‌العاده حساس بودم. یادم هست قبل از سال 1331 روزی داشتم از سر کوچه‌مان می‌آمدم که دیدم مردی نشسته است و در حالی که گریه می‌کند، دستش را دراز کرده است که مردم به او کمک کنند. این منظره به‌قدری رویم تأثیر گذاشت که تا مدت‌ها گریه می‌کردم و از آن زمان زندگی‌ام تغییر کرد!


شما تعبیر جالبی با عنوان «انسان‌های به علاوه» و «انسان‌های منها» مطرح کرده‌اید. ظاهر مفهوم این تعبیر، از همان دوران‌ها در ذهن شما شکل گرفت. اینطور نیست؟


تقریباً. پس از اینکه دیپلم گرفتم و مشغول یادگیری دروس حوزوی شدم، عنوان اولین مطلبی که نوشتم، این بود. منظورم این بود که انسانی که تولیدش بیش از مصرف است، یک انسان به علاوه است و کسی که مصرفش بیش از تولید باشد انسان منهاست!


مثل وضعیت فعلی اقتصاد ما!


بله، بنده معتقدم قدرت پول ما به این علت اینقدر کاهش پیدا کرده و اقتصادمان به این روز افتاده است، دقیقاً همین است که جامعه منها شده‌ایم، یعنی به تولید اهمیت نمی‌دهیم، در حالی که در دنیای امروز، قدرت اقتصادی از قدرت نظامی خیلی مهم‌تر است.


علل دیگر گرایش‌های سیاسی در شما کدام بودند؟


اولین دلیل مقاومت مادرم بود در برابر بی‌حجابی اجباری رضاخان. ایشان حتی برای رفتن به حمام -که در کوچه خود ما هم بود- از خانه بیرون نمی‌رفت که یک وقت به حجابش هتک حرمت نشود. در خانه هم که حمام نداشتیم، بنابراین در آن دوره، دیگ‌های بزرگ را روی هیزم می‌گذاشتند و آب را می‌جوشاندند و ما را به این شکل می‌شستند. عامل بعدی، معلم دوره ابتدایی‌ام بود به نام آمیرزا احمد اثنی‌عشر. ایشان در لابه‌لای درس ادبیات، شور مبارزه با حکومت را در شاگردانش تقویت می‌کرد.


به چه شکل؟


مثلاً به منبری‌هایی اشاره می‌کرد که علیه رژیم حرف می‌زدند. آن روزها ضبط صوت نبود و مأموران رژیم پای منبرها می‌نشستند و یادداشت برمی‌داشتند.


و عامل دیگر؟


مطالعه قصص انبیا بود که پدرم برایم تعریف می‌کرد و درباره مقاومت آنان در برابر ستمگران و طاغوت‌ها و راه درست مبارزه صحبت می‌کرد. همیشه هم در خانه ما مجالس روضه برگزار می‌شد- که یکی از عوامل مهم آشنا شدن کسانی که اهل مبارزه علیه ظلم هستند- می‌تواند باشد. امکان ندارد انسان پای منبر امام حسین(ع) بنشیند و با کمی تفکر، حسین زمان و شمرها، ابن‌سعدها، خولی‌ها و یزیدها را تشخیص ندهد، کما اینکه مردم ما امام را به ‌درستی به ‌عنوان حسین زمان خود تشخیص دادند و با همراهی با ایشان، بزرگ‌ترین انقلاب تاریخ معاصر جهان را رقم زدند.


در بین متفکران و علما چه کسی روحیه مبارزه را بیش از همه در شما تقویت کرد؟


خود حضرت امام. خاطرم هست که در درس امام در مسجد سلماسی شرکت می‌کردم. حدود سال 1340 بود که امام روزی در خلال یکی از توصیه‌های اخلاقی خود، بحثی را مطرح کردند و فرمودند:«ما راه‌های اسلام را نشناختیم!» لحن ایشان به‌قدری تأثیرگذار بود که همه حضار در آن جلسه، از جمله آقای مصباح به‌شدت به گریه افتادند. لحن امام ظاهراً عادی بود، اما همه منقلب شدیم. شیوه امام برای ایجاد تحول اخلاقی در افراد، به همین شکل بود.


حضرت امام در دوران حیات آیت‌الله بروجردی، مسائل سیاسی را مطرح نمی‌کردند. در آن دوره شیوه سیاسی ایشان چگونه بود؟


همینطور است. مرحوم آیت‌الله بروجردی به مبارزه صریح اعتقاد نداشتند، البته همه تلاش ایشان مصروف تقویت حوزه می‌شد که پس از دوره رضاخان و بگیر و ببندهای او، هنوز قوام لازم را پیدا نکرده بود. ایشان بیم آن را داشت که با مطرح شدن مسائل سیاسی به شکل صریح، حوزه در معرض خطر قرار گیرد و قوام لازم را پیدا نکند. حضرت امام هم در این دوره و به حرمت ایشان، فقط به اشاراتی اکتفا می‌کردند و صحبت‌هایشان چندان رنگ و بوی سیاسی نداشت. ایشان در دوران حیات آیت‌الله بروجردی طی دروسشان، به تربیت افراد می‌پرداختند و همان کسانی که در آن کلاس‌ها متحول شده بودند، بعدها توانستند نهضت امام را پیش ببرند.


از نخستین حرکت‌های صریح سیاسی امام چه خاطراتی دارید؟


پس از رحلت آیت‌الله بروجردی، در سال1341 شمسی، لایحه انجمن‌های ایالتی و ولایتی توسط دولت علم مطرح شد. امام صراحتاً با این لایحه مخالفت کردند و خواستار لغو آن شدند. لحن امام دقیقاً نشان می‌داد که ایشان به هیچ‌ وجه سر آشتی با رژیم شاه را ندارند، در حالی که رژیم تصور کرده بود پس از رحلت آیت‌الله بروجردی، دیگر کسی برای مقابله با آن در میدان نخواهد ماند، اما حالا می‌دید امام و پیروان ایشان در میدان هستند و قاطعانه ایستاده‌اند و تا به هدف نرسند، از پای نخواهند نشست. ابتدا امام با شیب ملایمی مبارزه را شروع کردند و به‌تدریج بر آن افزودند. بعدها هم که در نجف بحث ولایت فقیه را صراحتاً مطرح و زمینه‌های براندازی رژیم را فراهم کردند. امام زمانی دست به چنین اقدامی زدند که حتی جسورترین مبارزان هم جرئت طرح براندازی رژیم را نداشتند.


مضافاً بر اینکه جریان چپ هم به‌شدت فعال بود.


همینطور است، حتی دانشجویان متدین دانشگاه‌ها هم به جریانات چپ تمایل پیدا کرده بودند. چپ‌ها هم در فکر براندازی رژیم بودند و با تبلیغات گسترده و پیگیر توانسته بودند 99 درصد جوانان را جذب کنند. در نتیجه تعداد جوانان نمازخوان و پیرو مراجع بسیار کم بودند. امام با بیان طرح براندازی، این امتیاز را از جریان چپ گرفتند و جوانان متدینی را که ممکن بود به گروه‌های چپ گرایش پیدا کنند، به جریانات اسلامی متمایل کردند و تحول عظیمی را پدید آوردند.


از روزهای نخست آشنایی خود با حضرت امام خاطره خاصی دارید؟


من هنوز معمم نشده بودم که به درس امام می‌رفتم. زیاد هم سؤال داشتم، اما در بین درس نمی‌پرسیدم و می‌گذاشتم حرف‌هایشان تمام شود و می‌رفتم و مقابل ایشان می‌نشستم و سؤالم را مطرح می‌کردم. جالب اینجاست که بار اول وقتی ایشان پاسخم را دادند، چنان محو زیبایی چهره ایشان شدم که اصلاً نفهمیدم چه می‌گویند! برای خود ایشان هم جالب بود که یک شاگرد غیرمعمم چطور اینقدر برای فهمیدن این مسائل شوق و شور نشان می‌دهد.


هنگامی که امام را تبعید کردند چه کردید؟


نتوانستم جای خالی امام را در قم تحمل کنم و به شیراز رفتم.


شیوه سایر مراجع چه تفاوتی با شیوه امام داشت؟


یادم هست که عده‌ای از بازاری‌های تهران به قم آمدند و سایر مراجع افرادی را به نمایندگی خود فرستادند که بروند و با بازاری‌ها صحبت کنند اما امام فرمودند: من نماینده ندارم و خودم صحبت می‌کنم.


آن بازاری‌ها با چه هدفی قصد ملاقات با مراجع را داشتند؟


آنها می‌خواستند تکلیف خودشان را از نظر فعالیت‌های سیاسی و مبارزاتی بدانند و با همین حرکت امام متوجه شدند که چه باید بکنند. آنها آمده بودند از ظلم و ستم حکومت بگویند و از روحانیون بپرسند: چرا سکوت اختیار کرده‌اند؟ و وقتی همه حریم گرفتند و امام سنت‌شکنی کردند و مستقیماً وارد میدان شدند، کاملاً برای همه مشخص شد که در زمینه‌های سیاسی باید از چه کسی پیروی کنند.


ویژگی ممیز ایشان از دیگر مراجع چه بود؟


ایشان از همان ابتدا مشروط حرکت نکردند، حتی شنیدم آقایان مراجع جلسه‌ای گذاشته بودند و امام نظر خود را در اعلامیه‌ای نوشته و به آنجا برده و گفته بودند: بدون هیچ ملاحظه و مسامحه‌ای، این اعلامیه را صادر خواهم کرد. هنگامی که ایشان علیه رفراندوم موضع‌گیری قاطعی کردند، مأموران رژیم در روز شهادت امام صادق(ع) به مدرسه فیضیه حمله کردند و ضمن کشتن یکی از طلاب، عده زیادی از طلبه‌ها را مورد ضرب و شتم قرار دادند و زخمی کردند. این مجلس را آیت‌الله گلپایگانی برگزار کرده بودند و خودشان هم در آنجا حضور داشتند که به ایشان هم اسائه‌ادب شد. داماد ما مرحوم آیت‌الله ملک حسینی هم در آن قضایا زخمی شدند. آقای ملک حسینی با آن بدن مجروح، عکس می‌گیرد و برای عشایر فارس -که بسیار به ایشان اعتماد و اعتقاد داشتند- می‌فرستد. این کار در برانگیختن عشایر علیه رژیم، تأثیر بسیار زیادی داشت.


حضرتعالی اشاره کردید پس از تبعید امام به شیراز رفتید. در آنجا مبارزات خود را چگونه ادامه دادید؟


یک روز مشغول پیدا کردن راهی برای رفع مزاحمت زنبورها از خانه بودم که برادرم مرا صدا زد و گفت: کسی جلوی در خانه با من کار دارد. رفتم و دیدم یک نفر آمده است و تقاضا می‌کند بروم و در جایی صحبت کنم.


کجا؟


مسجد شمشیر ‌گران!
مسجد شمشیر‌گران در انقلاب شیراز نقشی شاخص داشت. شنیدن ماجراهای مبارزاتی آن مسجد -که با مدیریت شما اداره می‌شد- در این بخش از گفت‌وگو برای ما مغتنم است.
عرض می‌کنم. آن روز که برای اولین بار به سخنرانی در مسجد دعوت شدم، نرسیده بودم درباره موضوعی مطالعه کنم و در راه مسجد با خدا گفت‌وگو می‌کردم که «پروردگارا! دستم خالی است! مرا دریاب. برای سخنرانی امروز چیزی تهیه نکرده‌ام!»


بالاخره درباره چه موضوعی صحبت کردید؟


از اتفاقاتی که موجب تحولات روحی برای خودم شده بودند، حرف زدم و از سؤالات و شبهاتی که برای انسان در طول زندگی پیش می‌آیند. فردا باز هم آمدند و از من خواهش کردند بروم و برایشان صحبت کنم. خلاصه اینکه حرف‌ها در آن جلسات، به صورت خودجوش مطرح می‌شد و بخش عمده آن هم به پرسش و پاسخ می‌گذشت، مخصوصاً فردی به اسم «مهدی بهادران»- که متواری بود و به اسم میرزایی در شیراز زندگی می‌کرد- خیلی سؤال می‌کرد.


حاج مهدی بهادران مؤتلفه؟


نمی‌دانم، به هر حال زیاد سؤال می‌کرد. بعد هم به خانه ما آمد و گفت: « این جواب‌هایی را که می‌دهید به خودتان نسبت ندهید، اینها را خداوند بر زبان شما جاری کرد.»


چرا مسجد شمشیر‌گران در فرآیند آگاه‌سازی جوانان در آن سال‌ها اینقدر اهمیت پیدا کرد؟


به خاطر اینکه وابسته به گروه، دسته، فرد، سازمان یا جمعیت خاصی نبود. موقعی هم که مرا دستگیر کردند، جلساتش تعطیل نشدند. جلسات سال‌های قبل از پیروزی انقلاب، معمولاً عمر زیادی نداشتند و رژیم آنها را تعطیل می‌کرد، اما جلسات مسجد شیشه‌گران حدود 10سال ادامه پیدا کرد و این فرصت خوبی بود تا جوانان زیادی تربیت شوند.


حضرتعالی همواره توانسته‌اید با نسل جوان رابطه مؤثری را برقرار کنید، در حالی که بسیاری از علما و اساتید در چنین ارتباطی مشکل دارند و می‌توان گفت انقطاع نسلی در شرایط فعلی ما، تبدیل به بحران شده است و بسیاری از نخبگان سیاسی و دینی ما قادر نیستند چنین رابطه‌ای را ایجاد و حفظ کنند. قطعاً تجربیات ارزشمند شما در این زمینه می‌تواند راهگشا باشد؟


جوانان دنبال سخن و مطلب تازه هستند و حرف‌های کهنه و تکراری آنها را دلزده می‌کند. از آن مهم‌تر اینکه جوانان به خاطر فطرت پاکشان، خیلی زود تشخیص می‌دهند آیا شما به حرفی که می‌زنید اعتقاد دارید؟ و به قولی دل و زبانتان یکی هست یا نیست؟ از همه مهم‌تر اینکه باید به اصل انسان‌شناسی فطرت و طبیعت‌ اعتقاد داشته باشیم، چون این یک نظام، دستگاه و بستر تحلیل است، بنابراین هر سؤالی را که به این دستگاه بدهید به شما جواب می‌دهد. برای پاسخ به سؤالات بی‌شمار جوانان هم باید از این دستگاه استفاده کرد.


درباره دستگاه فطرت و طبیعت بیشتر توضیح دهید.


دستگاه فطرت و طبیعت، همان شیوه سنجش عقل و جهل است که در قرآن آمده و قادر است به همه سؤالات پاسخ بدهد. جوان‌ها دلشان می‌خواهد شما به مسائل اصلی زندگی آنها بپردازید و به اصطلاح آنها در باغ باشید. به این ترتیب شما می‌توانید به فطرت آنها نزدیک شوید. جوانان حرف علمی و منطقی می‌‌خواهند و از کلی‌بافی و حرف‌های تکراری و مبهم خوشش نمی‌آیند. آنها می‌خواهند به نتایج روشن و قطعی برسند و از افتادن در دام اصطلاحات و تعابیر مبهم خوششان نمی‌آید. امام دقیقاً به این دلیل موفق بودند که روان و دقیق و متمرکز بر موضوع صحبت می‌کردند و به حاشیه نمی‌رفتند. هیچ‌وقت هم حرف تکراری نمی‌زدند. باید به جوانان اعتماد کرد و نسبت به آنها خوش‌بین بود. نباید همین که در آنها ضعفی را مشاهده کردیم، تصور کنیم مسلمان نیستند. جوانان دغدغه و سوز دارند و هیچ چیزی مهم‌تر از این نیست.


جنابعالی که با جوانان رابطه نزدیک داشتید، فکر می‌کنید چرا جوانان مسلمان و متدین ما در دوران نهضت به دام التقاط افتادند؟


جوانان ما برای مبارزه با رژیم شاه به مبارزه مسلحانه روی آوردند و برای دیدن آموزش‌های نظامی به فلسطین و لبنان می‌رفتند. در آنجا ابتدا به آنها آموزش‌های ایدئولوژیک می‌دادند و درباره چه‌گوارا و امثال او صحبت می‌کردند و اینها هم وقتی برمی‌گشتند، یک جورهایی چه‌گوارایی شده بودند! اوایل نمازشان را هم می‌خواندند، اما کم‌کم آن نگاه در شناخت آنها هم تأثیر گذاشت و دستگاه شناخت دیالکتیک را پذیرفتند. طبیعی است وقتی در شناخت انسان لغزش پیدا شود، دچار التقاط می‌شود و بین اعتقادات سنتی و شیوه‌های مبارزاتی او فاصله می‌افتد. کسانی که اعتقادات سنتی و مذهبی در آنها قوی‌تر بود، توانستند خود را مهار کنند و آنهایی که ضعیف‌تر بودند به سمت جریان التقاط کشیده شدند. مجاهدین خلق هم که با کسی شوخی نداشتند و وقتی می‌دیدند کسی حاضر نیست زیر بار مرام آنها برود، با او تسویه‌حساب می‌کردند و او را از میان برمی‌داشتند!


به نظر شما روشنفکران دینی در این ماجرا نقشی نداشتند؟


اگر منظورتان مرحوم بازرگان و جریان منتسب به اوست، باید بگویم ایشان یک مسلمان سنتی، مسجدرو و معتقد به امام زمان(عج) بود. خانواده‌اش هم متدین بودند. حساب ایشان با بسیاری از روشنفکران فرق می‌کرد و حالت روشنفکری حاد نداشت، منتها می‌خواست برای مسائل تعبدی، وجه تعقلی درست کند. شیوه تدریس ایشان هم بسیار جالب و فوق‌العاده و در واقع بر خلاف اساتید امروز-که دانشجویان کپی‌کار پرورش می‌دهند- شیوه مجتهدپروری بود؛ کپی‌کاری‌ای که امروز گریبان آموزش ما را گرفته است، مخصوصاً در علوم انسانی، مصیبت بزرگی است. ایشان وقتی می‌خواست درسی را شروع کند ابتدا مشکلی را مطرح می‌کرد و خودش جواب نمی‌داد و از دانشجو می‌خواست برود و جواب سؤال را پیدا کند. این شیوه علمی، دانشجو را قوی و صاحب تفکر پرورش می‌کرد. ایشان همین شیوه اثبات علمی را می‌خواست در مسائل و احکام دینی هم به کار ببرد که با مراجع تقلید دچار اصطکاک شد و مشکلاتی پیش می‌آمد.


نگاه مهندس بازرگان به جریان مجاهدین خلق چه بود؟


آقای بازرگان می‌گفت اینها جوان و خام هستند و اگر در برابر آنها صبر پیشه کنیم به‌تدریج با تجربه می‌شوند و اشکالاتشان برطرف می‌شود!


نظر امام در این باره چه بود؟


امام کتاب‌های اینها را مطالعه کرده بودند و می‌گفتند: مبنای شناخت اینها دیالکتیک است که با مبنای شناخت اسلام نمی‌خواند، بنابراین اختلاف آنها با اسلام، ریشه‌ای و مبنایی است و با تجربه و گذر زمان حل نمی‌شود.


به نظر شما غیر از علتی که ذکر کردید- که التقاط از خارج برای جوانان ما به ارمغان آورده شد- دیگر چه عللی در گرفتار شدن مجاهدین به التقاط مؤثر بود؟


بخشی هم به عدم فهم آنان از فقه برمی‌گردد. آنها وقتی می‌خواستند برای پیشبرد کارهایشان به بانک دستبرد بزنند، چون می‌دانستند یک فقیه چنین اجازه‌ای را به آنها نخواهد داد، مسئله تقلید را کنار گذاشتند و بر اساس استنباط خودشان عمل کردند. آنها در زمینه مبارزات سیاسی، خود را صاحب نظر می‌دانستند و می‌گفتند نیازی به پرسش از فقها نداریم!... و وقتی روحانیون به آنها اعتراض کردند، رابطه خود را با روحانیت قطع کردند. کار به جایی رسید که اگر کسی ارتباط خود را با روحانیون قطع نمی‌کرد، او را خودی نمی‌دانستند. روحانیون از نظر اعضای سازمان مجاهدین، عناصر بیگانه تلقی می‌شدند. ابتدای التقاط، از انقطاع مجاهدین خلق از روحانیت شروع شد و انتهایش به اینجا انجامید که اگر کسی نمازش ترک می‌شد، این را قدمی مثبت در سیر تکاملی او تلقی می‌کردند! بالاخره هم صراحتاً اعلام کردند مارکسیست شده‌اند و آب پاکی را روی دست همه ریختند و امتیاز بزرگی به رژیم شاه دادند. در مجموع التقاط از زمانی پررنگ شد که سازمان مجاهدین خلق مسئله مرجعیت و تقلید از مرجع را انکار کرد.


نظر شما درباره تأثیر آرای دکتر شریعتی بر طیف گسترده‌ای از جوانان چه بود؟


آن موقع که در مدرسه حقانی بودم، همیشه در جدالی که بین طرفداران و مخالفان دکتر شریعتی پیش می‌آمد، می‌گفتم: « روی فرد تکیه نکنید، ما که با افراد خصومت و تقابل نداریم، ما از اسلام حرف می‌زنیم، اگر آرای فردی مطابق اسلام بود چه بهتر، اگر نبود حرفش را رد می‌کنیم و نیازی نیست از خود او بد بگوییم.» بارها از من خواستند در تأیید یا تکذیب ایشان حرف بزنم و من اکیداً می‌گفتم: «درباره شخص حرف نمی‌زنم بلکه مبانی و اصول را بیان می‌کنم و صحت و سقم آرای افراد مشخص می‌شود. اگر در حیطه اشخاص افتادید، بیرون آمدن از این ورطه کار ساده‌ای نیست.»


علمای شیراز در انقلاب سهم زیادی داشتند. به نقش آنها در انقلاب هم اشاره‌ای داشته باشید.


بعضی از روحانیون شیراز به‌قدری قوی و مؤثر بودند که توانستند از آدم‌های خلاف، مؤمنین خوب و قوی بسازند. یکی از آنها آیت‌الله آمیرزا نورالدین شیرازی بود که روحانی بسیار معتقدی بود و برای اجرای امر به معروف و نهی از منکر، مجموعه قوی و خوبی را گرد خود جمع کرده بود. ایشان عالم جلیل‌القدری بود و رساله هم داشت. در مسائل اجتماعی هم در شیراز حرف اول را می‌زد. در هوای سرد، خودش برای فقرا زغال می‌برد و اگر کسی بیمار می‌شد، پزشکان را بسیج می‌کرد. موقعی که کسروی ادعا کرد هیچ یک از علما نمی‌توانند به من جواب بدهند، ایشان این کار را کرد. پاسخ‌هایش در کتاب «کسرِ کسروی» چاپ شده‌اند. ایشان قبل از انقلاب از دنیا رفت، اما اثرگذاری‌اش هنوز هم ادامه دارد. دیگری آیت‌الله حاج شیخ بهاءالدین محلاتی از علمای بسیار برجسته شیراز بود که همواره مواضع روشن‌بینانه‌ای را اتخاذ می‌کرد. دیگری شهید آیت‌الله سید عبدالحسین دستغیب است که روحانی پاک و مذهبی بود و به خودسازی علاقه زیادی داشت. ایشان عمیقاً به ولایت فقیه معتقد بود و ولایت امام را بر خود بسیار جدی می‌دانست. ایشان دعای کمیل‌های سوزناک و باحالی می‌خواند و بر تربیت جوانان اهتمام فراوان داشت. بین ایشان و آقای محلاتی تفاهم کاملی وجود داشت و به همین دلیل، روحانیت فارس دارای انسجام و هماهنگی کم‌نظیری بود.


مرحوم آیت‌الله ربانی شیرازی چطور؟


ایشان بیشتر در قم بود و بعد از پیروزی انقلاب، به عنوان نماینده امام به شیراز آمد و بعضی از نهادها را به وجود آورد. انسان بسیار مخلص و کم‌نظیری بود.


جنابعالی کلاً چند بار زندانی و تبعید شدید؟


اولین بار در سال 1345 دستگیر شدم، سپس در سال 1348. بعد هم مرا به فومن تبعید کردند. در سال 1351 دستگیر و به مدت هفت ماه زندانی شدم. آخرین بار در سال 1353 بود که در سوم آبان سال 1354 آزاد شدم.


قدری از نظر زمانی به جلو بیاییم. چه شد که پس از 28 سال از امامت جمعه شیراز استعفا کردید؟


قرار بود جراحی شوم و نامه استعفای خود را از امامت جمعه، خطاب به مقام معظم رهبری نوشتم. دلم می‌خواست مسئله انتقال امامت جمعه به صورت آرام انجام شود و شوکی وارد نشود. این کار موجب شد برایم فراغتی حاصل شود تا بیشتر به فعالیت‌های علمی خود و گفت‌وگو با جوانان و دانشجویان بپردازم.


به عنوان سؤال پایانی، تحلیل خود را از دوران رهبری آیت‌الله خامنه‌ای بفرمایید.


پاسخ شما را با یک خاطره می‌دهم. یک بار در اوایل سال 68 از ایشان پرسیدم:«بعد از اتمام دوره ریاست جمهوری، چه خواهید کرد؟» ایشان گفتند:«به حوزه برمی‌گردم و کار آخوندی می‌کنم، مگر اینکه امام مسئولیت دیگری را به عهده‌ام بگذارند. اگر ایشان به من امر کنند که بروم و رئیس عقیدتی سیاسی ژاندارمری سراوان هم شوم، تردید نخواهم کرد.» کس دیگری هم جز من و ایشان و خدا نبود که این سخن را بشنود. ایشان دو بار هم در دوران ریاست جمهوری به شیراز آمدند و نماز ایشان را از نزدیک مشاهده کردم که وقتی الله‌اکبر می‌گویند، از دنیا منفک می‌شوند. به هرحال در همان جلسه و در پاسخ بنده فرمودند: «همه چیز را به اختیار امام گذاشته‌ام و هر چه را که امر کنند، اطاعت خواهم کرد.» به نظر من همین خاطره، کلید شناخت حالات و روحیات ایشان است.


منبع: جوان


انتهای پیام/

ارسال نظر
قالیشویی ادیب