دیده بان پیشرفت علم، فناوری و نوآوری
شهین تسلیمی:

امام حسین (ع) شگفت‌ زده‌ام کرد

شهین تسلیمی گفت:‌ قبل از سفر خیلی‌ها می‌گفتند، نرو! داعش آنجاست و خطرناک است؛ اما تا وارد کربلا شدم احساس امنیت و آرامش کردم. انگار دور و برم پر از مراقب است، انگار هیچ خطری تهدیدم نمی‌کند. یکباره همه ناراحتی‌ها از دلم رفت، یکباره سبک شدم.
کد خبر : 230637

به گزارش گروه رسانه‌های دیگر آنا، شهین تسلیمی زنگ می‌زنم مثل همیشه صدایش پر است از مهربانی و انرژی! با صبر و حوصله جواب سوالات را می‌‌دهد. می‌گوید در کربلا مریض شد، اما از امام حسین (ع) خواست که گذرش را به بیمارستان نیندازد و همین‌طور هم شد.


شب خوابید و صبح سرحال بیدار شد. الان هم که برگشته حالش خوب است. تسلیمی با آن بیان شیرینش از تجربه‌ سفرش به کربلا برایمان گفت.


اربعین امسال، اولین سفرتان به کربلا بود و حتما امام حسین (ع) طلبیده که راهی شدید؟


دقیقا طلبیدن مرا! اصلا انتظار چنین سفری را نداشتم.آقای محمدرضا شفیعی، تهیه‌کننده با من تماس گرفت و گفت: گذرنامه‌ات را بفرست برای سفر کربلا! اول شگفت‌زده شدم که چطور می‌شود به یکباره برنامه سفر به کربلا برایم پیش بیاید! ‌از بچگی عاشق امام حسین(ع) بودم، پدرم هم عاشق سید‌الشهدا بود؛ مدام با خودم می‌گفتم امام حسین(ع) عاقبت طلبید مرا!‌ سرکار بودم و گروه تصویربرداری همکاری کرد و برایم برنامه نگذاشتند و من عازم سفر کربلا شدم. با دختر آیت‌الله مهدوی‌کنی و همسرشان و خانم‌ها آفرین عبیسی و رابعه مدنی همسفر بودم و چه سفر لذت‌بخشی! ‌همه به ‌هم کمک می‌کردند، آن‌ هم در ازدحام و شلوغی که باید از نزدیک ببینی تا باور کنی.


اول رفتید نجف؟


بله! با هواپیما تا نجف رفتیم. از نجف تا کربلا هم چند ایستگاه و عمود است که خیلی‌ها این مسافت را پیاده می‌روند. اما قرار شد ما تا عمود 444 با اتوبوس برویم و وقتی همه بازیگران و هنرمندان در این ایستگاه جمع شدند، پیاده برویم تا کربلا. من، خانم مدنی و خانم عبیسی نمی‌توانستیم زیاد پیاده‌روی کنیم به همین دلیل بیشتر راه را با اتوبوس رفتیم. کربلا به هتل جواهر رفتیم که پنجره‌‌های اتاق‌هایش روبه حرم امام حسین(ع) باز می‌شد. کربلا جای سوزن انداختن نبود و هوا هم بسیار گرم بود، اما تا وارد این شهر شدم احساس امنیت و آرامش زیادی کردم. انگار دور و برم پر از مراقب است و هیچ خطری مرا تهدید نمی‌کند. انگار همه ناراحتی‌ها از دلم رفت، سبک شدم. احساس می‌کردم وارد خانه پدری‌ام شده‌ام. با هیچ چیز احساس غریبگی‌ نمی‌کردم. قبل از سفر خیلی‌ها بهم گفتند، نرو! داعش آنجاست و خطرناک است. گفتم: عمر دست خداست، تا زمان مرگ نرسیده باشد امکان ندارد برایت اتفاقی رخ دهد.


در مسیر راهتان چیزهایی هم بود که شما را شگفت‌زده کند؟


جمعیت آن‌قدر زیاد بود که باورم نمی‌شد! و رزق و روزی که در مسیر رسیدن به کربلا و خود این شهر وجود داشت. همه جا نذری می‌دادن!‌ میوه و چایی و غذا و... مردم عراق تلاش می‌کردند که میزبان خوبی برای زائران امام حسین(ع) باشند. مردم بدون این که در نظر بگیرند اهل کجا هستند و با چه زبانی صحبت می‌کنند، به‌ هم کمک می‌کردند. خیلی‌ها با پای برهنه به سمت کربلا می‌رفتند اما جالب بود که احساس درد و خستگی نمی‌کردند و خیلی‌ شاداب و سرزنده بودند. عراقی‌ها چای عربی می‌دادند که خیلی هم خوشمزه بود. خلاصه هیچ‌کس را خسته و درمانده ندیدم.


سفر زیاد رفته‌اید هم داخلی و هم خارجی، این سفر با آن سفرها چه تفاوتی داشت؟


اتفاقا تصمیم دارم یک بار دیگر به کربلا بروم! آن‌قدر شلوغ بود که نتوانستم آن‌جور که دوست داشتم توی حرم امام حسین(ع) بنشینم و با حضرت درددل کنم. گفتند بهمن ماه وقت مناسبی است برای رفتن به کربلا و با خاطر جمعی زیارت‌کردن. راه زیارت امام حسین(ع) را یاد گرفتم راه خیلی دوری نیست! حیف است این دیدار و زیارت را از دست بدهی.


شما مکه هم رفته‌اید؟


بله! مکه رفتنم هم خاص بود، ‌خواب دیدم رفته‌ام مکه! وقتی جوان بودم بی‌دلیل از رفتن به مکه می‌ترسیدم اما وقتی خواب دیدم همه اسباب سفر مهیا شد و مردادماه رفتم مکه. گرما عاجزم می‌کند اما گرمای مکه و مدینه اصلا اذیتم نکرد. زیارت همیشه احساس خوبی در من به‌وجود می‌آورد.


دلتان هم به شما کمک می‌کند...


وقتی از ته دل با خدا صحبت کنی و از او چیزی را بخواهی محال است که نشود!


پس چرا بعضی وقت‌ها خدا حاجت‌‌ها را نمی‌دهد؟!


برخی آدم‌ها خیال می‌کنند به خدا نزدیک هستند و او را پرستش می‌کنند. من مدام با خدا صحبت می‌‌کنم. خدا همه چیز من است؛ فرزند، همسر و... دلم برای خدا تنگ می‌شود، تنهایی را دوست دارم چون در تنهایی با خدا بیشتر صحبت می‌کنم. وابستگی به هیچ چیز دنیا ندارم بجز خدا هیچی نمی‌خواهم.


شاید به این دلیل که تا الان هر چی از خدا خواسته‌اید به شما داده و به اصطلاح زیاد سخت نگرفته به شما؟


هر چه مصیبتی که فکر کنی سرم آمده است! یک دخترم مبتلا به سرطان شد و یکی از دخترهایم دچار یکی از بدخیم‌ترین رماتیسم‌ها که مفصل‌ها عفونت می‌کند. فراز و نشیب در زندگی زیاد دیده‌ام، اما استقامتم زیاد بود و اکنون که به گذشته نگاه می‌کنم متوجه می‌شوم در همه مشکلات خداوند کنارم بوده و از من حمایت کرده است. همه آدم‌ها با مشکل روبه‌رو می‌شوند. نمی‌دانم چرا گاهی باید در زندگی سختی زیادی ببینیم، اما این را می‌دانم که خدا ما را بسیار زیاد دوست دارد. بعضی مشکلات زندگی را خودمان به‌وجود می‌آوریم اما خدا هیچ‌وقت ما را تنها نمی‌گذارد. همیشه دعا می‌کنم که خدا از طمع‌ورزی و دنیادوستی دورم کند. وقتی با یک بشقاب غذا سیر می‌شوی و در جایی به اندازه یک تختخواب می‌توانی بخوابی و استراحت کنی، حرص زدن و بیشترطلبیدن معنایی ندارد.


یعنی خواسته‌ای از خدا ندارید؟


همه چیز خودش بهم داده است! مدام خدا را شکر می‌کنم، حرص پول نمی‌زنم و همیشه احساس می‌کنم پولدارترین آدم دنیا هستم، صورت و صدای خوب بهم داده است. راه را هموار کرد که بازیگر شوم و مردم دوستم داشته باشند. همه اینها لطف خداست، مدام خوبی‌هایی را که بهم داده در زندگی پیدا می‌کنم. از خدا می‌خواهم مرا در ردیف آدم‌های حسود که برای دیگران بدی می‌خواهند قرار ندهد. یاد بگیریم فقط خوبی‌های دنیا را ببینیم. خدا برای هیچ‌کس بدی نمی‌خواهد.


منبع: جام‌جم



انتهای پیام/

ارسال نظر
گوشتیران
قالیشویی ادیب