روایت خواندنی شهید مدافع حرمی که همنام عموی شهیدش است
به گزارش گروه رسانههای دیگر آنا، روایت زندگی شهید حججی و شهید قمی در این مدت بارها از سوی رسانهها نقل شده است؛ ما این بار پای صحبتهای بختیار و هما تاج بخش پدر و مادر پاسدار شهید محمد تاج بخش نشستیم و از رشادتهای این رزمنده گمنام کشورمان گفتیم؛ رشادتی که در این خانواده نسل به نسل و سینه به سینه به ارث رسیده است. حماسه ای مثال زدنی که از شهادت عباس و ابراهیم تاج بخش، دایی های محمد شروع میشود و تا شهادت خودش ادامه پیدا میکند. نقطه اوج این حماسه اما حکایت عمو و برادرزاده ای است با یک نام : محمد ؛ با یک نام خانوادگی : تاج بخش.
عمو و برادرزاده ای که هیچوقت همدیگر را ندیده اند اما هردو یک راه رفته اند، دریک مسیر قدم برداشته اند و نصیب هر دو هم شهادت بوده. یکی ، 29 سال پیش در جزیره مجنون شهید شده و حالا همه او را با عنوان آخرین شهید دفاع مقدس گتوند میشناسند و دیگری ، همین 48 روز پیش در مهلکه تدمر ، در حمله بی رحمانه نیروهای تکفیری در سوریه آسمانی شده و حالا همه او را با عنوان اولین شهید مدافع حرم گتوند میشناسند.
آقای تاج بخش محمد چطور مدافع حرم شد؟
این مسیری بود که خودش انتخاب کرد، مسیری که در خانواده ما وجود داشت. از وقتی که محمد جذب سپاه شد این مسیر به رویش گشوده شد.
چند سال عضو سپاه بود؟
بیشتر از دوسال.
چطور سپاه را انتخاب کرد؟
با توجه به همان سابقه ای که در خانواده ما وجود داشت . خود من حدود 5 سال سابقه پاسداری دارم و اولین مجروح دفاع مقدس شهرستان گتوند هستم.
چه تاریخی مجروح شدید؟
28 آبان سال 59. تقریبا دوماه از شروع جنگ تحمیلی گذشته بود. از طرف دیگر پدربزرگ مادری ایشان آقای عبدالمحمد تاج بخش هم جانباز 30 درصد دفاع مقدس هستند. دوتا از دایی های ایشان شهید هستند. برادر کوچکتر خودم که همنام محمد است، اواخر جنگ داوطلبانه به جبهه رفت و در تاریخ 15 مهر 1367 شهید شد و الان آخرین شهید دفاع مقدس شهرمان است.
محمد بعد از شهادت عمویش به دنیا آمد؟
بله محمد 16 تیر 68 به دنیا آمد و من دقیقا به خاطر زنده نگهداشتن یاد و نام برادر شهیدم اسم پسرم را محمد گذاشتم که البته همان موقع بقیه اعضای خانواده مخالفت هایی هم داشتند اما من معتقد بودم که محمد برازنده ترین نام برای این پسر است. همانطور که میبینید خانواده ما هیچوقت از فضای جنگ و دفاع مقدس دور نبود و محمد هم در همین فضا رشد کرد.
فرزند چندم شما بود؟
پسر دومم بود. بجز محمد سه پسر دیگر هم دارم.
فکرش را میکردید که یک روزی شهید بشود؟
پدر شهید : نه...فکرش را نمی کردم. البته الان که نگاه میکنم میبینم محمد واقعا بچه خاصی بود و انگار این خاص بودن باید در سرنوشتش هم دیده میشد. از همان دوران کودکی هم این خاص بودن در رفتارش مشخص بود. مثلا یکی از ویژگی هایش که او را زبانزد کرده بود پایبندی اش به نماز صبح بود. حتی قبل از رسیدن به سن تکلیف یعنی از وقتی 11-12 ساله شد اگر نماز صبح بیدارش نمی کردیم، زمین و زمان را بهم میریخت. وای به اینکه ماه رمضان برای سحری بیدارش نکنیم.یعنی از نظر ایمان و اعتقاد از همان دوران خیلی قوی بود. وقتی که کمی بزرگتر شد ، همیشه در کانون قرآن پایگاه محل فعال بود. یعنی از سن تکلیف دیگر بصورت مستمر در این پایگاه حضور داشت. البته یک اخلاق خاص دیگرش هم این بود که هیچوقت کاری را که انجام میداد، در بوق و کرنا نمی کرد. همیشه بدون سروصدا کارهایش را انجام میداد چون معتقد بود اگر یک کاری برای رضای خداست ضرورتی ندارد بندگان خدا از آن مطلع شوند و ما تازه بعد از شهادتش متوجه شدیم که چقدر کار خیر انجام میداده ولی در زمان حیاتش علنی نمی کرده و بصورت پنهانی بوده.
مادر شهید : محمد هیچوقت با ما از شهادت حرف نمی زد ، ملاحظه ما را میکرد، اما بعد از شهادتش دوستانش گفتند که بارها او را در گلزار شهدا دیده بودند، ما آن موقع بود که فهمیدیم محمد هر هفته 5 شنبه بدون استثنا به گلزار شهدا میرود و چند ساعت آنجا سر مزار شهداست.
بحث اعزام به سوریه را کی با شما مطرح کرد؟
چند روز قبل از اعزامش، یعنی عید فطر امسال بود که خبر داد با اعزامش موافقت شده. حتی اینجا هم باز از من خواست کسی از رفتن مطلع نشود، التماس کرد که به هیچ کس نگویید من برای دفاع از حرم به سوریه میروم. بگذارید بروم و برگردم بعد.
شما چه واکنشی نشان دادید؟
در همان روزها تازه بحث ازدواج آقا محمد مطرح شده بود و برایش خواستگاری رفته بودیم، من گفتم که محمد حداقل صبر کن ببینیم مساله ازدواجت چه میشود؟ گفت ازدواج تکلیفی است که باید انجام بدهم اما اول میروم سوریه. بعد برمی گردم . ما هم به این فکر میکردیم که بعد از برگشتنش محمد را داماد میکنیم. البته همان روزها بطور سربسته با پدربزرگش درباره تصمیمش صبحت کرده بود، ایشان هم گفته بودند که پسر خوب ما سه تا شهید دادیم، دیگر این خانواده تحمل داغ تازه ندارد. محمد هم در جواب گفته بود که اعمال هرکسی برای خودش نوشته میشود.
آقای تاج بخش وقتی محمد به شما گفت که میخواهد مدافع حرم بشود، از انگیزه این کار هم حرفی زد؟
محمد هدفش تنها و تنها برای رضای خدا بود، یعنی این کار را یک تکلیف برای خودش میدانست و معتقد بود که باید برای رضای خدا در راه اسلام و دفاع از مظلومان بجنگد. به خاطر همین داوطلبانه به سوریه اعزام شد و من هم طبق قولی که به او داده بودم ، تازه دو هفته بعد از اعزامش با بقیه خانواده مطرح کردم که به سوریه رفته یعنی حتی برادرانش هم قبل از این مطلع نبودند.
خانم تاج بخش شما چطور؟ وقتی شنیدید که محمد میخواهد به سوریه برود چه واکنشی نشان دادید؟
راستش محمد مستقیما به من نگفت که میخواهد برود سوریه .گفت میخواهم بروم تهران ماموریت. من هم فکر نمی کردم که برود سوریه. اما خداحافظی اش طوری بود که خیلی ناراحت شدم. با خودم گفتم چرا این دفعه این طوری خداحافظی میکند.
مگر چطور خداحافظی کرد؟
روزی که میخواست اعزام شود، نماز صبح را که خواندم دیدم محمد هم نمازش را تمام کرده. بعد آمد جلوی من پای سجاده زانو زد. دست هایم را گرفت بوسید، صورتم را بوسید. من همین جا یک حال غریبی شدم. گفتم مادرجان تو هر دفعه میرفتی تهران ماموریت، هیچوقت اینطوری خداحافظی نمی کردی. گفت این دفعه ماموریتم طولانی تر است دلم برای شما تنگ میشود. من دیگر چیزی نگفتم ، بلند شدم قرآن آوردم و از زیر قرآن ردش کردم ، بعد که محمد رفت برگشتم سر سجاده و ناخودآگاه گریه کردم. انگار همان موقع همان خداحافظی به من الهام کرده بود که این دیدار آخرمان است.
کی اعزام شد؟
پدر شهید : دقیقا یک هفته بعد از اینکه موضوع رفتنش را مطرح کرد. یعنی شانزدهم تیرماه .
مادر شهید: که البته روز تولدش هم بود، یعنی محمد درست روز تولد 28 سالگی اش به سوریه اعزام شد.
خانم تاج بخش شما کی فهمیدید که به سوریه رفته؟
دو روز بعد از رفتنش زنگ زد ، پرسیدم مامان کجایی؟ گفت حرمم ؛ تعجب کردم. پرسیدم حرم؟ مگر تو تهران نبودی؟ کی رفتی مشهد؟ گفت نه حرم امام رضا(ع) نیستم، حرم حضرت زینب (س) هستم. گفتم پس چرا به من نگفتی میخواهی بروی سوریه. گفت میترسیدم تو ناراحت بشوی طاقت نیاوری. گفتم حالا که فهمیدم چطور طاقت بیاورم؟ گفت قرآن بخوان مادر...هروقت دلت تنگ شد قرآن بخوان.
آقای تاج بخش بعد از رسیدن به سوریه از وضعیت آنجا ، شرایط جنگ و ...با شما صحبت میکرد؟
بیشتر با مادرش تلفنی صحبت میکرد. با من زیاد حرف نمی زد چون من پیگیر بودم و میپرسیدم که آنجا اوضاع چطور است، مستقیما در جنگ حضور داری یا نه؟ به خاطر اینکه جواب این سوال ها را ندهد ، کلا با من کمتر حرف میزد تا جایی که حتی یک هفته قبل از شهادتش فرصتی پیش نیامد که ما با هم حرف بزنیم.
خانم تاج بخش محمد با شما درباره چه چیزهایی حرف میزد؟
فقط زنگ میزد حال و احوال میپرسید، حال تک تک اعضای فامیل را. حال برادرانش را. میپرسید نهار چه چیزی پختی؟ یادم است یک روز قبل از شهادتش که صحبت کردیم من نهار ماکارونی پخته بودم که محمد خیلی دوست داشت.
می دانستید کدام منطقه است ؟
بله در این حد میدانستیم که اول رفته دمشق و بعد رفته تدمر. در آن یک ماهی هم که در سوریه بود در همین تدمر مستقر بود.البته من میدانستم که جنگ در تدمر شدید است، شاید به خاطر همین محمد با من صحبت نمی کرد چون من پیگیر میشدم تا ببینم وضعیتش آنجا چطور است.
از شهادتش چطور با خبر شدید؟
حقیقتش را بخواهید خبر خیلی ساده به من رسید، همان صبح روز شانزدهم مرداد ، یکی از دایی هایش با من تماس گرفت و گفت در خانه بمانید کارتان دارم میآیم به شما سرمی زنم. نیم ساعت منتظر شدم دیدم خبری نشد، خودم تماس گرفتم و گفتم اگر کار واجبی داری خودم بیایم پیش شما. گفت نه در خانه بمانید شما از خانه بیرون نیایید من میآیم پیش شما. باورکنید من با همین جواب، با همین تاکید ایشان بر خانه ماندن فهمیدم که محمد شهید شده است. انگار همانجا شهادت محسن به من الهام شد. بعد فهمیدم که از همان سر صبح خبر شهادت محمد در اینترنت منتشر شده بود و همه مردم شهر خبر داشتند، اما چون تلفن همراه من یک گوشی ساده است، من خبردار نشده بودم.
از شنیدن خبر شهادت محمد چه احساسی پیدا کردید؟
پدر شهید : بگذارید این طوری جواب بدهم که من فکر میکنم هرچیزی که خدا میدهد امانت است دست ما، خودش داده ، خودش هم میتواند بگیرد ، محمد هم امانت خودش بود. اصلا فرق این بچه هم با بچه های دیگر همینجا معلوم شد. همه آدم ها میگویند فرزندان ما سرمایه ما هستند. من هم به این موضوع اعتقاددارم که فرزندانم سرمایه من هستند، اما بین آنها، محمد سرمایه آخرت من شد؛نهایت سرمایه ای که یک پدر میتوان داشته باشد. محمد من را در این دنیا و آن دنیا سرافراز کرد.
مادر شهید: این روزها دلم برای محمد تنگ میشود...هنوز باورم نشده که محمد نیست... اما افتخار میکنم که پسرم در راه حق قدم برداشت و در همین راه جانش را فدا کرد. هروقت دلم تنگ میشود میروم گلزار شهدا، با محمد حرف میزنم. با برادران شهیدم حرف میزنم. میدانم محمد آن دنیا تنها نیست. همه آنجا هوایش را دارند.
منبع:جامجمآنلاین
برچسبها : مدافع حرم شهید محمد تاج بخش دفاع از حرم سوریه شهید محسن حججی شهید حسین قمیداعش
انتهای پیام/