دیده بان پیشرفت علم، فناوری و نوآوری
28 ارديبهشت 1394 - 13:04

حضور بسیجیان واحد زنجان در مناطق عملیاتی غرب/ روایتی دردناک از رزمنده‌ اسیر در چنگال کومله

جمعی از اعضای پایگاه بسیج کارکنان سرلشکر شهید احمد کاظمی دانشگاه آزاد اسلامی واحد زنجان در آستانه سوم خرداد سالروز آزادی خونین شهر، برای پاسداشت رشادت‌های فرزندان غیرتمند ایران اسلامی از مناطق عملیاتی غرب کشور و کربلای ۱۰ دیدار کردند.
کد خبر : 18516

گزارش خبرنگار خبرگزاری آنا، مسئول بسیج کارکنان دانشگاه آزاد اسلامی واحد زنجان گفت: اولین کاروان بسیجیان پایگاه شهید احمد کاظمی و تعدادی از اعضای هیئت علمی این دانشگاه به مدت دو روز از مناطق عملیاتی غرب کشور بازدید کردند و از نزدیک با این مناطق آشنا شدند و برخی از اعضا که از نیروهای دوران دفاع مقدس بودند بازدیدشان پس از سال‌ها تجدید شد.


حسن محمدی افزود: این بازدید در قالب اردوی راهیان نور و هدف از برگزاری آن بازدید از مناطق عملیاتی غرب کشور و پاسداشت و آشنایی هرچه بیشتر با رشادت‌ها و فدارکاری‌های رزمندگان و بسیجیان دوران دفاع مقدس بود.


مسئول بسیج کارکنان دانشگاه آزاد اسلامی واحد زنجان گفت: ۳۰ نفر از این دانشگاه به مناطق بولحسن، سیران بند، بلکه و کوخان در مناطق مرزی بانه و سردشت اعزام شدند.


محمدی تاکید کرد: مزار تعدادی از شهدای غریب و گمنام هشت سال دفاع مقدس در منطقه سیران بند قرار دارد که در ۱۷ رمضان سال ۱۳۶۱ در این منطقه مرزی به دست دشمنان انقلاب اسلامی ایران با ‌‌نهایت ددمنشی به درجه رفیع شهادت نایل آمده بودند دیدار و زیارت کردند.








هادی‌نژاد: گروهگ‌های ضد انقلاب مناطق غرب و شمالغرب را به گونه‌ای اشغال کرده و ناامنی ایجاد کرده بوند که تامین امنیت منطقه از نگاه مستشاران نظامی امری دشوار و محال بود ولی رزمندگان مظلوم و غریب ایرانی از اقصی نقاط کشور توانستند با لطفا الهی منطقه را از لوث وجود گروهک‌ها پاکسازی کنند

وی، مداحی، قرائت دعای توسل و زیارت عاشورا را از برنامه‌های این اردوی دو روزه در مناطق عملیاتی غرب کشور بیان کرد.


محمدی در پایان از حمایت‌های سردار جهانبخش کرمی فرمانده سپاه انصار المهدی (عج)، دکتر رجائی رئیس دانشگاه آزاد اسلامی واحد زنجان، سرهنگ قاسم محمدی معاون هماهنگ کننده سپاه استان زنجان و فرمانده سپاه شهرستان بانه و مجموعه عوامل نظامی و امنیتی شهرستان بانه برای تامین امنیت اردوی راهیان نور قدردانی کرد.


در این بازدید سرهنگ رحمان هادی‌نژاد فرمانده بسیج کارمندی حوزه مقاومت حضرت امام خمینی (ره) استان زنجان با بیان رشادت‌های دوران دفاع مقدس گفت: امنیت و آسایش همه ملت ایران مدیون ایثارگری‌های رزمندگان دوران دفاع مقدس است. رزمندگان ایران اسلامی در اوج مظلومیت از عزت و شرف و کیان کشور دفاع کردند.


رزمنده دوران دفاع مقدس گفت: گروهگ‌های ضد انقلاب مناطق غرب و شمالغرب را به گونه‌ای اشغال کرده و ناامنی ایجاد کرده بوند که تامین امنیت منطقه از نگاه مستشاران نظامی امری دشوار و محال بود ولی رزمندگان مظلوم و غریب ایرانی از اقصی نقاط کشور توانستند با لطفا الهی منطقه را از لوث وجود گروهک‌ها پاکسازی کنند.


در این بازدید ابوبکر خضرنژاد یکی از رزمندگان پیشمرگ کرد مسلمان با ذکر خاطراتی با توجه به خوی وحشی‌گری عوامل ضد انقلاب اظهار کرد: شرایط دشواری داشتیم وقتی به گذشته نگاه می‌کنم احساس می‌کنم اگر خدا با ما نبود، در مقابل دشمنان اسلحه و آذوقه‌ای برای دفاع از کشور نداشتیم.



وی که به «ببرکردستان» مشهور است، افزود: کسی که طعم زندان، شکنجه و ناملایمات را نچشیده باشد درک درستی از امنیت و سلامت و رفاه نخواهد داشت.


آزاده دوران دفاع مقدس با توجه به شرح ماجرای شکنجه‌های کومله علیه خود، گفت: شهرهای مناطق غرب و شمال غرب کشور باوجود اینکه در آن زمان ناامن بود اما با همراهی و مقاومت مردم منطقه به امنیت رسید.


روایت دردناک خضرنژاد از جنایاتی که در شمال غرب کشور اتفاق افتاد


خضرنژاد تشریح کرد: پاییز سال ۱۳۶۵ در یکی از شب‌ها خبر رسید که حدود ۷۰ نفر از عوامل ضد انقلاب وارد شهر بانه و اطراف آن شده‌اند مأموریت شناسایی و یافتن محل اختفای آنان به من و دو تن از برادران به نام‌های کاک توفیق و کریم علی‌پور محول شد. برای انجام مأموریت ابتدا من به سمت محلی در بیرون شهر حرکت کردم ولی هنوز از شهر خارج نشده‌ بودم که با ضدانقلاب درگیر شدم و به اسارت آن‌ها درآمدم. اغلب آنهایی که در چنگشان گرفتار شده بودم، مرا می‌شناختند چون همشهری، هم‌لباس و همزبان خودم بودند از همین رو بیش از دیگران مورد نفرت و غضب آن‌ها قرار گرفتم.


پا‌هایم را به زمین دوختند
همان لحظه اول که در اطراف شهر اسیر شدم مرا به دشتی که پشت شهر بود انتقال دادند و با لوله تپانچه یک اسلحه کمری تعدادی از دندان‌‌هایم را خرد کرده و در دهانم ریختند و در آن هوای خیلی سرد لباس‌هایم را درآوردند. از‌ آنجا مرا به روستای ترخان آباد بردند. آنجا در یک خانه‌ای نشستند و مشغول غذا خوردن شدند من هم در کنار آن‌ها بودم در حالی که به علت خرد شدن دندان‌هایم به شدت از دهانم خون جاری بود. ساعتی بعد از یک کوه بالا رفتیم بالای کوه که رسیدیم آنجا مرا در کنار درختی نگه داشتند کنار یک درخت بلوط و دو نفری پایم را گرفته و با گل‌ میخ‌هایی که با آن چادرهای بزرگ را روی زمین مهار می‌کنند محکم به زمین چسباندند میخ بزرگ از پایم رد شد و به زمین فرو رفت حدود دو ساعت به همین وضع در آنجا ماندم و خونی که از پایم به زمین داشت می‌ریخت با چشمان خودم می‌دیدم.


یک کوله‌پشتی از سنگ بر دوشم گذاشتند
بعد از روشنایی هوا آن‌ها کوله پشتی‌هایی داشتند که یکی از آن‌ها را پر از سنگ کرده و روی پشتم قرار دادند و به سمت عراق حرکت کردیم تقریبا ۱۰ روز طول کشید تا به خاک عراق رسیدیم قبل از اینکه به اولین پایگاه نیروهای ارتش بعث عراق برسیم من و چند تن از اسرای دیگر را توجیه کردند و گفتند: اینجا نباید بگویید اسیر ما هستید چون اگر نیروهای عراقی از این موضوع اطلاع پیدا کنند شما را از ما تحویل می‌گیرند و هیچ وقت نمی‌توانید از اسارت خلاص شوید. ما هم به خیال اینکه شاید آنان راست می‌گویند در پاسخ به سوالات آن‌ها گفتیم آمده‌ایم پیش مرگ شویم. آن‌ها هم به ما خوش آمد گفتند کیک و نوشیدنی هم دادند و خوردیم و پس از آن به زندان کیله در عراق رفتیم.


سبیل و ابرو‌هایمان را خشک خشک تراشیدند
روزی که به زندان رسیدیم اولین کاری که کردند ما را به نوبت خواباندند روی یک سکویی، مثل سکوی غسال‌خانه‌ها و بیش از ۷۰ ضربه کابل بر پشتمان زدند. گفتیم چرا ما را می‌زنید گفتند برای اینکه شما رام شوید چون مثل وحشی‌ها هستید و بعد از این هرچه گفتیم به حرفمان گوش کنید. سپس سبیل و ابروهای ما را خشک خشک تراشیدند خیلی سوزش داشت و دردآور بود بعد از آن ما را بردند بین سایر اسرا. زندان‌ها اتاق‌های خیلی کوچکی بودند و شاید در هر اتاق ۳۰ تا ۴۰ نفر به صورت بسیار فشرده حبس شده‌ بودند داخل اتاق هوا آلوده و گرم بود بچه‌ها احساس خفگی می‌کردند گاهی به خاطر گرما و تنگی جا به گریه می‌افتادند.


برای مدتی ناشنوا شدم
روزی یک بار اجازه داشتیم به دستشویی برویم غذا هم می‌آوردند آبش را ما می‌خوردیم و گوشتش را آنان. در اسارت صبح تا شب به کارکردن مجبور بودیم و مسائلی در‌ آنجا اتفاق افتاد که نمی‌توان بیان کرد. یک روز سر خوردم و به شدت به زمین افتادم بلند که شدم خون از گوش و بینی و دهانم جاری شد در این لحظه یکی از نگهبانان محوطه به جای اینکه کمکم کند سیلی محکمی به گوشم زد. به نحوی که پرده گوشم آسیب دید و برای مدتی ناشنوا شدم.
زمانی که رزمندگان ایران در عملیاتی «ماووت» و اطراف آن را به تصرف خود درآوردند ما آنجا بودیم که افراد ضد انقلاب سریع همه را به شهر «سیره میرگ» انتقال دادند. در یکی از روز‌ها که آنجا برای هواخوری در محوطهٔ زندان قدم می‌زدیم، یک رشته سیم خاردار حلقوی دیده می‌شد که خار‌هایش از سیم خاردارهای ساده بلند‌تر بود. یکی از نگهبانان زندان برای آزار دادن من و سرگرمی خودش، رو کرد به من و گفت «من این سیم خاردار را به پایین می‌اندازم و تو باید بدوی و آن را بیاوری پیش من».


دست‌هایم را که می‌دیدم دچار تهوع می‌شدم
خیلی خواهش و تمنا کردم که از این کار و شکنجه صرف‌نظر کند، ولی بی‌فایده بود. جایی که ایستاده بودیم یک شیب نسبتا تندی داشت و عده‌ای از‌ آنان هم در کنار ما سرگرم بازی والیبال بودند. وقتی که سیم خاردار را با لگد به پایین غلتاند، من هم بلافاصله دنبالش دویدم و سیم خاردار را با حرص زیاد گذاشتم روی شانه‌ام و آوردم بالا و انداختم روی زمین. تیغ‌های سیم خاردار دست‌هایم را زخمی کرد و به علت عدم مداوا، دو سه روز بعد زخم‌هایم عفونت کرد و جوری چندش آور شده بود که دیگر نه کسی با من غذا می‌خورد و نه پیشم می‌نشست. حتی خودم هم وقتی دست‌هایم را که می‌دیدم دچار تهوع می‌شدم. بیش از دو هفته از این جریان می‌گذشت که به اصطلاح سرکرده گروهک برای بازدید به زندان آمد.


در هوای برفی، عریان به داخل حوض انداخته شدم
من به خیال اینکه مرا این قدر اذیت و آزار ندهند، رفتم پیش او و گفتم این درست است که شما که به قول خودتان اسلام راستین را می‌خواهید، مرا که هم دین، هم زبان، و هم شهری و هم لباستان هستم این جوری شکنجه می‌کنید؟ اعتراض من نه تنها سودی نداشت بلکه او را خشمگین کرد. در نتیجه در آن هوای سرد و برفی دستور داد که مرا عریان کرده و داخل حوضی که در آنجا بود انداختند، نیم ساعتی توی حوض بودم. بدنم دیگر بی‌حس شده بود. بیرون هم که آوردند حدود یک هفته با کابل و شلاق مرا می‌زدند.
روز‌ها، هفته‌ها و ماه‌ها را زیر سخت‌ترین شکنجه‌ها گذراندم تا اینکه بعد از حدود دو سال تصمیم به اعدام من گرفتند، ولی در آخرین لحظات خدا سرنوشت من و همه چیز را به به کلی تغییر داد؛ در مرزبانه، محلی است به نام سور کوه که تعدادی از نیروهای ضدانقلاب در هنگام تردد روی مین رفته و پنج نفرشان کشته شده بودند که پسر سرکرده‌ گروهک نیز در میان کشته‌شدگان بود. در آن زمان پدر پیرم به ملاقات من آمده بود، رهبر سازمان مرا خواست و گفت: اگر تو بتوانی به واسطه‌ پدر و دوستانت از پسرم خبر موثقی یافته و به من اطلاع بدهی، تو را با پسرم معاوضه خواهم کرد.
بعد از سه ماه به لطف خدا و تلاش‌های جدی و بی‌وقفه مسئولان امر به ویژه سردار شهید نصرالهی، فرمانده‌ وقت سپاه بانه و سایر مسئولان ذی‌ربط، جسد آن چند نفر با من معاوضه شد و من به آغوش نظام جمهوری اسلامی و خانواده بازگشتم.


انتهای پیام/

ارسال نظر
قالیشویی ادیب