مرندی: گفتم به خدمت در ارتش شاهنشاهی افتخار نمیکنم!
به گزارش گروه جامعه خبرگزاری آنا، سید علیرضا مرندی، وزیر اسبق بهداشت در برنامه "روایت سپید" که به میزبانی کیانوش جهانپور به بررسی تاریخ شفاهی نظام سلامت کشور در دهه های اخیر می پردازد، با اشاره به سوابق خانوادگی اش گفت: من متولد ۱۲ آذر ۱۳۱۸ در اصفهان هستم. خانواده ام بسیار مذهبی و از نظر طبقاتی در سطوح پایین بودند. هیچ وقت پدرم در زمان حیات منزلی نداشت. ۹ سال درس خوانده بود و برای مادرم که به مدرسه نرفته بود، در منزل شرایط تحصیل را فراهم کرده بود. پدرم زبان فرانسه می دانست و خیلی خوش خط بود و برای ما سرمشق می نوشت. هر دو تاکید خیلی زیادی روی اعتقادات مذهبی که بُعد اجتماعی آن خیلی پر رنگ بود، داشتند.
مرندی افزود: پدرم انسان بسیار ساده ای بود. از ویژگی های مهمش این است که من از وی حتی یک دروغ نشنیدم. می گفت دروغ گفتن در زندگی ضرورتی ندارد و من هم یادم نمی آید جایی نیازی شده باشد که غیر واقعیت را بگویم.
وی عنوان کرد: مادرم وقتی می خواست مرا مدرسه بفرستد، گاهی نخودچی یا انجیر برایم می گذاشت و تاکید زیادی داشت که تنها نخورم و به همکلاسی هایم هم تعارف کنم؛ می گفت اگر کم آمد، تنها کسی که نخورد خودت هستی! همیشه در ذهنم دیگران را مهمتر از خودم جلوه می داد و آنقدر این تکرار شده بود که جزو خلقیاتم شد و این را موهبت الهی می دانم.
محیطی که زندگی می کردیم، فقیرنشین بود
مرندی اظهار کرد: محیطی که زندگی می کردیم، فقیرنشین و به محله کهنه چین ها معروف بود. لباس ها و پارچه های مندرس را جمع آوری و از همین طریق امرار معاش می کردند و اکثر همکلاسی های من از همین دست بودند. دبستان را در مدرسه "علیه" اصفهان گذراندم و بعد دبیرستان سعدی تحصیل کردم که مشهورترین مدرسه پایین شهر بود. همکلاسی های خارق العاده ای هم داشتم و در شهر به درس خوان بودن و تلاشگری مشهور بودیم. آن زمان قیمت کتاب ها بالا بود و سرگرمی دیگری نداشتم و تاسف می خورم که تابستان های زیادی را هدر دادم و تنها کاری که می کردم، مطالعه درس های سال بعد بود.
رئیس فرهنگستان علوم پزشکی اظهار کرد: پسر دایی ام که با ما زندگی می کرد، از من ۵ سال بزرگتر بود، و پزشکی می خواند. خیلی به وی علاقه مند بودم و یکی از دلایلی که دوست داشتم پزشکی تحصیل کنم، او بود؛ دلیل دیگر هم طبیبی بود به نام دکتر میرعلایی که پزشک محله مان بود و ما هر زمانی مریض می شدیم نزد وی می رفتیم؛ رفتار و منشش بر من تاثیر گذار گذاشته بود بنابراین از اول به فکر کنکور پزشکی بودم و هم دانشکده اصفهان و هم تهران امتحان دادم.
وی افزود: از شانس بد آن زمان حصبه گرفتم؛ تشخیص ها دیر انجام می شد و درمان ها طولانی بود و به دلیل مشکلات مالی، نقاهت طولانی داشتم. ولی عازم تهران شدم. در اتوبوس جای نشستن نبود و مجبور شدم روی یک حلبی بنشینم. تهران که رسیدم چون کرایه تاکسی نداشتم، از ناصرخسرو تا دانشکده دهقان پیاده رفتم. نان خریدم و نصف آن را خوردم و با نقاهت خیلی زیاد به دانشکده رسیدم؛ نام نویسی کردم و دوباره با اتوبوس به اصفهان برگشتم و در یک فاصله زمانی برای امتحان به تهران برگشتم.
نماینده اسبق مجلس افزود: پدرم آدم سیاسی نبود، ولی خیلی ملی گرا بود. آن زمان حزب مذهبی نداشتیم؛ حزب توده و جبهه ملی بود؛ او طرفدار ملی شدن صنعت نفت، آیت الله کاشانی، مرحوم مصدق، دکتر فاطمی و ... بود. هر روز مرا می فرستاد روزنامه باختر امروز که از دکتر فاطمی بود بخرم. خودم هم این ذهنیت های سیاسی را بر ضد شاه و ملی شدن صنعت نفت داشتم و اعلامیه های مربوط به مرحوم مصدق را پخش می کردم. حتی پدر و مادرم خبر نداشتند، البته کارهای جدی تری انجام ندادم.
مرندی گفت: عباس شیبانی فرد مبارزی بود. شنیده بودم دانشجوی پزشکی تهران است و به دلیل مبارزات ضد شاه زندان شده است؛ به این دلیل دلم خواست در دانشکده ای باشم که وی دانشجوی آن بود و این را برای خودم افتخار می دانستم. به تهران آمدم و با دکتر ایرج فاضل و دکتر کلانتر معتمدی در اصفهان همکلاس شدم و بعد از آن، در سال دوم کوی دانشگاه رفتم.
گفتم به خدمت در ارتش شاهنشاهی افتخار نمی کنم!
وی با اشاره به زمان خدمتسربازی، اضافه کرد: بعد از دانشکده پزشکی من به سپاه بهداشت رفتم تا بتوانم خدمت کنم؛ چهار ماه آموزش دیدم و برای خدمت به روستایی به نام "کنجه جان" در اطراف گلپایگان رفتم.
مرندی با اشاره به خاطره ای از دوران سربازی اضافه کرد: شبی ما را به فرمانداری بردند و حلقه گل گردن مان انداختند و گفتند از افتخارات شما این است که در ارتش شاهنشاهی خدمت می کنید؛ گفتم ما که هیچ افتخاری نمی کنیم! آن روز سکوت کردند، اما روز بعد مرا فرمانداری بردند. دیدم روسای شهربانی و دژبانی جمع شده اند و منتظر من هستند. گفتند دیروز چرا این حرف را زدی؟ خدا به زبانم این حرف را آورد که "همه همکلاسی های من سرهنگ هستند، اما من ستوان دو" اما گفتند ما منظورت را فهمیده ایم، ولی چون پدرت را می شناسیم از این حرفت میگذریم.
مرندی درباره وضعیت ارائه خدمات بهداشتی پیش از انقلاب اذعان کرد: آن زمان خبری از واکسیناسیون نبود؛ تنها واکسیناسیونی که انجام می شد آبله بود؛ اما در ارتباط با خدمات دیگر چیزی به ذهنم نمی رسد. مردم وقتی خیلی بیمار می شدند و کاری از دست شان برنمی آمد، به پزشک مراجعه می کردند؛ چون تعداد پزشکان کم بود. روستایی که در آن خدمت می کردم یک گرمابه زیرزمینی داشت که تمیز نبود بنابراین اول آن را لوله کشی کردم و گرمابه دوشی و یک درمانگاه ساختم و روستایی ها را مجبور به جاده سازی می کردم.
ماجرای رفتن به آمریکا و تحصیل در رشته کودکان
وزیر اسبق بهداشت افزود: دی ماه ۴۳ تزم را از دکتر قریب گرفتم؛ زمانی که خواستم آزمون بدهم، بدون امتحان به من نمره ۱۸ داد و خواست که دستیارش شوم. گفتم برای من افتخار است، اما وضعیت مالی ام مناسب نیست، می خواهم ازدواج کنم. او مرا معرفی کرد که آمریکا بروم که هم می توانستم درس بخوانم و هم حقوق بگیرم.
وی تاکید کرد: به دلیل آشنایی با دکتر قریب و علاقه ام به کودکان تصمیم داشتم خون اطفال بخوانم. دکتر قریب آدم متدین و سیاسی بود و به مردم و محرومان اهمیت زیادی می داد؛ آن زمان مرگ و میر عادی بود، اما وقتی بچه ای فوت می کرد، اشک در چشمانش جمع می شد؛ این صفات را در دیگر اساتید نمی دیدم؛ اهل مطالعه، با سواد و جامعه نگر بود؛ مشکلات همه روزه جامعه را به ما به عنوان دانشجو، انترن و دستیار آموزش می داد و درباره آن بحث می شد، مباحثی که در ذهنمان ماندگار بود.
نماینده اسبق مجلس افزود: با معرفی دکتر قریب به آمریکا رفتم و آنجا با دکتر کلانتر معتمدی در یک بیمارستان بودیم. سال بعد ایشان، دنبال جراحی بود و من دنبال تخصص کودکان و خوشبختانه دانشکده پزشکی ویرجینیا قبول شدم. من تنها پزشک خارجی این رشته بودم و باید خیلی بیشتر تلاش می کردم.
با اینکه خارجی بودم شهرت زیادی داشتم
مرندی افزود: تصمیم گرفتم بهداشت عفونی اطفال بخوانم که یک بیمارستان در آمریکا مختص آن بود ولی موفق نشدم و بنابراین با توجه به اینکه علاقه ام به نوزدان بود، در شهر دیتون اوهایو، هم برد اطفال و هم فوق تخصص نوزادان را گرفتم.
وی اضافه کرد: آنجا عضو هیئت علمی دانشگاه، استادیار و دانشیار، رئیس بخش کودکان و مراقبت های ویژه نوزادان شدم و با اینکه خارجی بودم شهرت زیادی داشتم. اول فول تایم دانشگاه بودم؛ سال های بعد به دلیل اینکه تقاضا زیاد بود به مطب رفتم. متخصصان شهر به دلیل رضایت از کارم که البته از ترس خدا بود، نوزادان را برای درمان می فرستادند که وقتم پر می شد و بعضی ها را به شرکای دیگر می دادم. صبح و عصر مطب می رفتم که بعد یکسره شد. از ماه اول دومین درآمد و در ماه های دیگر تا ۹ سال بیشترین درآمد را داشتم، اما بین همه تقسیم می شد که اینها همه لطف خدا بود.
مرندی با بیان اینکه آنجا انجمن اسلامی داشتیم که از آن کتاب و کاست های آیت الله مطهری و خامنه ای را می خریدم، گفت: سال های آخر (۵۶) انجمن اسلامی پزشکان مقیم آمریکا و کانادا را راه اندازی کردیم که رئیس آن بودم و نشریه می زدیم؛ دکتر محمد انواری و دو سه نفر دیگر بودند که عضو هیئت مدیره شدند و دکتر هدایت الیاسی که بعدها با ما ایران آمد و استاد دانشگاه شهید بهشتی بود. فریدون عزیزی و دکتر محمد رضا کلانتر معتمدی که هنوز هستند، نیز عضویت داشتند.
گفتنی است، بخش دوم گفتگوی دکتر مرندی در برنامه روایت سپید، به فعالیت های او در دهه شصت در مقام معاونت بهداشت وزیر بهداری در زمان دکتر محمد منافی، و تصدی وزارت بهداشت، درمان و آموزش پزشکی اختصاص دارد.
انتهای پیام/۴۱۶۱
انتهای پیام/