دیده بان پیشرفت علم، فناوری و نوآوری
بمان تا حرف آخر، خون جواب داغ این خون است؛

شعر حماسی علی‌محمد مودب خطاب به دشمنان ایران/ «برقص بیرق عزت در اوج توفان‌ها»

در ابیاتی از شعر مودب آمده است؛ در این شبانه که گرگان چارسو هارند شکوهمند شبانان قصه بیدارند برقص بیرق عزت در اوج توفان‌ها رها برقص! علمدارهات هشیارند
کد خبر : 544678
637169352622681913_lg.jpg

به گزارش خبرنگار حوزه ادبیات گروه فرهنگ و هنر خبرگزاری آنا،  علی‌محمد مودب از شاعران مطرح و متعهد، شعری تازه در ارتباط با شهادت شهید فخری‌زاده منتشر کرد. در این اشعار می‌خوانیم:


به ایستادن، آن دم که سنگ می بارند
به کوه بودن، آن لحظه ها که دشوارند
به دیدگان مصمم، به سینه های ستبر
به بازوان دلیران که گرم پیکارند
به پهلوانی مردان مرد، گاه نبرد
که خم به ابرو و زانوی خود نمی آرند
به اضطراب دل مهربان شیرزنان
دمی که رو به خدا دست بر دعا دارند
به مشتها-گره دستهای نوزادان-
از آن نخست که پا روی خاک بگذارند
به جوهر قلم قاضیان راد آن دم
که حلق خائن در هر لباس بفشارند
قسم به خون شهیدان، به اشک راهروان
که روز واقعه گردان جنگ بسیارند
قسم که این همه ای بیرق عزیز امید
به هر چه قله تو را جاودانه می کارند
در این شبانه که گرگان چارسو هارند
شکوهمند شبانان قصه بیدارند
برقص بیرق عزت در اوج توفان ها
رها برقص! علمدارهات هشیارند


در شعر دیگری که از این شاعر در پی شهادت شهید محسن فخری‌زاده سروده شده نیز آمده است:


سواری بر زمین افتاد و اسبی در غبار آمد
بیا ای دل که وقت گریه بی اختیار آمد
به جز جان دادن و دل باختن راهی نمی‌ماند
سواران را بگو جز تاختن راهی نمی‌ماند
جراحت‌ها به تن‌ها جامه دیدار می‌دوزد
بکش ما را ز خون‌ ما چراغ لاله می‌سوزد
بکش ما را که با خون زنده است این باغ بارآور
خوشا در خون طپیدن، الأمان از مرگ در بستر
خضابی خوشتر از خون نیست مردان خدایی را
ببین در قتلگه سیمای عقل کربلایی را
کفن خون باد مردان را و تقدیر معین باد
چراغ عقل ابراهیم‌ها در شعله روشن باد
خوشا عقلی که در صفین با کرّار همراه است
خوشا عقلی که می‌ماند خوشا عقلی که جانکاه است
ز جان تن می زند تا خون دهد بستان ایمان را
که تا روشن نگه دارد چراغ عقل انسان را
خدایا یال اسبان مدتی شد خون نمی‌بیند
بیابانها خیابان‌های ما مجنون نمی‌بیند
خوشا با سر اشارات شهیدان بر سر نیزه
کلام این است و فقه این است خون بر منبر نیزه
ببین در کربلا در جوش، بحر خون خوبان را
چه فخری برتر از خون، چهرةگلگون خوبان را
چرا تن می‌زنی از عقل ای جان تشنه خون باش
اگر لیلی شناسی رو به صحرا آر ! مجنون باش
به شور این رودها تا ساحل موعود خواهد رفت
نترس از سد و صخره عاقبت این رود خواهد رفت
یکی بر ره نشسته صخره‌واری تا که ره بندد
شهیدی غرقه در خون بر خیال صخره می‌خندد
اگر کشتی ست عاشورا، در این خون غرقه باید زیست
ببین چشم شهیدان را، به جز خون هیچ راهی نیست
حسین ای نوح! ای توفان! مرا هم غرقه در خون کن
به خون قربانیان را از غل و زنجیر بیرون کن
بخوان تا عزم سر از گریه شبگیر بردارد
پدر بر خاک افتاده پسر شمشیر بردارد
هلا زین دم به جز خون، هیچ حرفی با منافق نیست
دهان زخم ما را دیگر آن لبخند سابق نیست
دگر حرفی نمانده گفتگوی آخرین خون است
بمان تا حرف آخر، خون جواب داغ این خون است


انتهای پیام /4143/


انتهای پیام/

ارسال نظر
قالیشویی ادیب