حس چریک عارف در هنگامه نبرد
به گزارش خبرنگار حوزه حماسه و مقاومت خبرگزاری آنا، دكتر مصطفی چمران در سال ۱۳۱۱ در تهران به دنیا آمد. تحصیلات متوسطه را در دارالفنون و البرز گذراند؛ در دانشكده فنی دانشگاه تهران ادامه تحصيل داد و در سال ۱۳۳۶ در رشته الكترومكانيك فارغالتحصيل شد. یک سال بعد با استفاده از بورس تحصيلی شاگردان ممتاز به آمريكا اعزام و موفق شد دكترای الكترونيك و فيزيك پلاسما را از دانشگاه معروف بركلی با ممتازترين درجه علمی اخذ کند.
وی سالها در جنوب لبنان در کنار شیعیان لبنانی به فعالیتهای نظامی و اقدامات عامالمنفعه اجتماعی پرداخت. شهید چمران با پيروزی انقلاب اسلامی ايران به وطن بازگشت و همه تجربيات انقلابی و علمی خود را در خدمت انقلاب گذاشت.
این فرمانده دفاع مقدس نقش مهمی در آرام کردن ناآرامیهای کردستان ایفا کرد و با شروع جنگ تحمیلی نیز در سمت وزارت دفاع حضور گستردهای در جبهههای غرب و جنوب داشت. شهید مصطفی چمران در اولين دوره انتخابات مجلس شورای اسلامی، از سوی مردم تهران به نمايندگی انتخاب شد. وی نماینده امام خمینی (ره) در شورايعالی دفاع نیز بود و سرانجام در سی و یکم خردادماه سال ۱۳۶۰ در دهلاویه به شهادت رسید.
درکتاب «رقصی چنین میانه میدانم آرزوست» که مجموعه دستنوشتههای شهید چمران و شامل متنهای نیایشگونه و همچنین رویدادنگاری آزادسازی سوسنگرد است، وی در این کتاب احساسات خود را نسبت به فضای جبهه و جنگ و جانفشانی رزمندگان اسلام از یک سو و جنایات رژیم بعث صدام از سوی دیگر بیان میکند. در بخشی از این کتاب و در صفحه بیست و سوم آن چنین میخوانیم:
در بیست و ششم آبان سال 1359 حمله ما برای آزاد کردن سوسنگرد آغاز شد. برای درهم شکستن کفر و ظلم و جهل، برای بیرون راندن ظلمه صدام کثیف، برای نجات جان صدها نفر از دوستان محاصره شده ما، برای پاک کردن لکه ذلت از دامان خوزستان،برای شرف، برای افتخار، برای انقلاب و برای ایمان.
توپخانه دشمن به شدت میکوبید و ما هم به سوی سوسنگرد در حرکت بودیم جوانان همراهم را تقسیم کردم چند نفر سیصد متر به جلو، چند نفر به چپ، چند نفر به راست، چند نفر به عقب و بقیه نیز مشتاقانه به جلو میتاختیم. شوق دیدار دوستانم در سوسنگرد در دلم موج میزد و هنگامی که شجاعت و مقاومتهای تاریخی آنان در نظر جلوه میکرد قطره اشکی بر رخسارم میغلتید.
ستوان فرجی و ستوان اخوان را به یاد میآوردم که با بدن مجروح، با آن روحیه قوی از پشت تلفن با من صحبت میکردند، در حالی که سه روز بود غذا نخورده و حاضر نشده بودند بدون اجازه حاکم شرعی، دکانی یا خانهای را باز کرده و از نان موجود در محل، سد جوع نمایند. آن دو صرفاً پس از این که حاکم شرع اجازه داد که رزمندگان به شرط نوشتن صورتحساب میتوانند اموال مردمی که از شهر گریختهاند را بردارند، حاضر شدند پس از سه روز گرسنگی وارد یک دکان شوند و بعد از نوشتن فهرست مایحتاج خود از آن استفاده کنند، این تقوا در این شرایط سخت از طرف این جوانان رزمنده و مقاوم آن چنان قبلم را میلرزاند که سر از پا نمیشناختم.
به یاد میآوردم خاطرههای دردناک بیحرمتیهای سربازان صدام به مردم شرافتمند و عربزبان منطقه را که حتی به زنان و کودکان خردسال هم رحم نکردند. مرور این خاطرات آن قدر مرا عصبانی و نفرت زده کرده بود که خونم میجوشید!
به یاد میآوردم خاک پاک وطنم جولانگاه غولان و وحشیان شده است و صدام کثیف، این مجرم جنایتکار در نیمه روز روشن حمله همه جانبه به خود را علیه ایران شروع کرده در حالی که ارتش ما اصلاً آمادگی نداشت. این مجرم یزیدی سبب شد که منابع کثیری از ایران و عراق نابود شود و استعمار و صهیونیسم به ریش همه ما بخندند!
این کافر بیدین، ایرانیان را مجوس و کافر خواند و خود را بیشرمانه ابن حسین (ع) و ابن علی(ع) قلمداد نمود که برای نجات اسلام قیام کرده است! این جانی مجرم بدون ذرهای خجالت اعلام کرد که اصلاً ایران به عراق حمله کرده است!
... و بالاخره شب تاسوعا بود و به استقبال عاشورا لحظهشماری میکردم. کربلا در نظرم مجسم میشد و میدیدم که چگونه اصحاب حسین (ع) یک تنه به صفوف دشمن حمله میکردند و با چه شجاعتی میجنگیدند و با چه عشقی در خاک شهادت میغلتیدند و با اراده آهنین و ایمان کوهآسا و سلاح شهادت چگونه سیل لشکریان ابنسعد و یزید را متلاشی و متواری میکردند و چطور به قدرت ایثار و حقانیت خود داغ باطل ذلت و نکبت بر جبین یزید و یزیدیان عالم میزدند و میدیدم که حسین (ع) با آن همه عظمت و جبروت بر مرکب زمان و مکان میراند. شمشیر خونینش سنت تاریخ را پاره پاره میکند و فریاد رعدآسایش زمین سخت را چنان به لرزه در میآورد که موجهایی بر زمین به وجود میآید که تا بینهایت ادامه دارد ... .
انتهای پیام/4072/
انتهای پیام/