واکنش خلبان تیزپرواز به مهمانی غیراسلامی
به گزارش خبرنگار حوزه حماسه و مقاومت گروه فرهنگ و هنر خبرگزاری آنا، شهید عباس بابایی متولد آذرماه 1329 و در قزوین به دنیا آمد. پس از پشت سرگذاشتن تحصیلات مقدماتی در قزوین، در سال 1348 در دانشگاه پزشکی قبول شد، اما به رشته خلبانی روی آورد. پس از گذراندن آموزشهای مقدماتی برای دورههای تکمیلی عازم ایالات متحده آمریکا شد.
پس از بازگشت به ایران، از معدود خلبانهایی ایرانی بود که به خاطر مهارت و هوش بالا برای پرواز با هواپیماهای پیشرفته اف-14 انتخاب شد. با پیروزی انقلاب اسلامی به دلیل تعهد و شایستگی و با توجه به سوابق مبارزاتی در دوران پیش از انقلاب در مردادماه سال 1360 فرمانده پایگاه هشتم هوایی اصفهان شد. با شروع جنگ تحمیلی، پروازهای عملیاتی فراوانی را انجام داد، به گونهای که از سال 1364 تا زمان شهادتش در سال 66 بیش از 60 مأموریت جنگی را با موفقیت پشت سرگذاشت. این خلبان تیزپرواز ایران اسلامی، سه ماه بعد از این که در اردیبهشتماه سال 66 به درجه سرتیپی رسید، در پانزدهم مردادماه سال 1366 و در صبح روز عید قربان در جریان بازگشت از مأموریت در مرز هوایی ایران و عراق مورد هدف گلولههای تیربار ضدهوایی قرار گرفت و به شهادت رسید.
کتاب «پرواز تا بینهایت» راوی زندگی سردار شهید عباس بابایی از کودکی تا زمان شهادت در سه فصل است که از زبان خانواده، نزدیکان، همکاران و همرزمان او بیان شده است. در بخشی از این کتاب از زبان خانم صدیقه حکمت همسر شهید عباس بابایی، چنین میخوانیم:
سال 1355 که یک سال از زندگی مشترک من و عباس میگذشت، روزی از طرف یکی از دوستان عباس به مهمانی دعوت شدیم.
در روز مقرر، من و عباس با دختر 40 روزه خودمان به مهمانی رفتیم. پس از ورود، دریافتیم که مجلس، مهمانی معمولی نیست بلکه جشنی است که به مناسبت سالگرد ازدواج میزبان ترتیب داده شده، ولی با شناختی که از روحیه عباس داشتهاند به دروغ به او گفته بودند که یک مهمانی ساده و معمولی است.
وضع زنندهای در مجلس حاکم بود. یک لحظه عباس را دیدم که صورتش سرخ شده و از شدت خشم تاب و تحمل را از دست داده است. چند دقیقهای با همان وضع گذشت. آنگاه عباس از میزبان عذرخواهی کرد و از خانه بیرون آمدیم.
عباس در آن تاریکی شب به تندی به طرف خانه میرفت. وقتی وارد خانه شدیم بغضش ترکید و پیوسته خودش را سرزنش میکرد که چرا در آن مجلس شرکت کرده است. سپس لحظهای آرام گرفت و به فکر فرو رفت. بعد از جا برخاست. وضو گرفت و شروع به خواندن قرآن کرد.
آن شب او میگریست و قرآن میخواند. شاید میخواست تا با تلاوت قرآن غبار کدورتی را که به خاطر شرکت در آن مهمانی بر روح و جانش نشسته بود بزداید.
انتهای پیام/4072/
انتهای پیام/