دیده بان پیشرفت علم، فناوری و نوآوری

بانوی تازه مسلمان روس از زندگی جدید خود روایت می‌کند

یلنا ترویتسکیخ متولد ۱۹۸۷میلادی در یکی از شهرهای مرکزی روسیه است. در دیار تزارها در یک خانواده مسیحی به دنیا آمده و دست سرنوشت او را میهمان دیار خورشید شرق کرده است.
کد خبر : 278688

به گزارش گروه رسانه‌های دیگر خبرگزاری آنا، من در یکی از شهرهای مرکزی روسیه در یک خانواده مسیحی به دنیا آمدم. خانواده چهار نفره ما اهل هنر و موسیقی هستند. پدرم کارگر کارخانه آهن و مادرم پرستار سالمندان بود. خواهرم که از من بزرگ‌تر است معلم آواز و موسیقی در مدرسه است. من هم حدود پنج سال موسیقی خواندم و پیانو می‌نواختم. بعد هم در مدرسه‌ای به فراگیری آواز پرداختم. قبل از ورود به دانشگاه، موسیقی را رها کردم و تحصیلات دانشگاهی را در رشته معلمی زبان انگلیسی و شیمی ادامه دادم.


*جبهه رسانه‌ای علیه اسلام


ماجرای مسلمان شدن من هم شاید برایتان شنیدنی باشد، از این جهت که تلاش دیگران برای انصراف من از تصمیم بر مسلمان شدن ناکام ماند. ماجرا از این قرار بود که در زادگاه من بنا به اقتضائات سیاسی، مردمی با ملیت‌ها و ادیان مختلف زندگی می‌کردند. بیشتر مسلمانان در کشورهای کنونی آسیای میانه مانند تاجیکستان و ترکمنستان زندگی می‌کردند که با مردم دیگر مذاهب شوروی(سابق) در ارتباط بودند. این ارتباط موجب شد تا مردم بیشتر با اسلام آشنا شوند، این درحالی بود که تبلیغات منفی علیه اسلام در رسانه‌ها منتشر می‌شد. با این وجود من معتقد بودم که نباید بدون دلیل قضاوت کنم. این عقیده به من کمک کرد تا به تحقیق درباره اسلام بپردازم. هرچه از دیگران می‌پرسیدم همه تبلیغات منفی علیه اسلام بود. اما باز هم کوتاه نیامدم و به تلاش برای کشف حقیقت ادامه دادم.


*نگرانی‌های مادرانه


مادرم خیلی نگران بود و می‌گفت در ایران نسبت به زنان خشونت وجود دارد و سعی می‌کرد مانع من شود؛ به همین دلیل وقتی خانواده‌ام متوجه شدند خیلی ناراحت شدند؛ بخصوص مادرم خیلی مخالف بود و حتی اینترنت را قطع کرد و کتاب هایم را از من گرفت. اما من برای رسیدن به حقیقت کوتاه نیامدم؛ اما پدرم زیاد مخالفت نمی‌کرد خیلی خوب می‌فهمید که مذهبی شده‌ام و جای نگرانی نیست و قبول کرد. مدتی که گذشت و اصرار و دلایل من را برای مسلمان شدن فهمیدند، دیگر در برابر من مقاومت نکردند و اعتقادم را پذیرفتند.


بعد از ازدواج از خانواده‌ام دور شدم و دلتنگ خانواده‌ام می‌شوم، این دلتنگی را تنها در حرم امام رضا(ع) می‌توانم سپری کنم.


*حاجتی که زود برآورده شد!


برایم جالب بود که بین ادیان آسمانی، اسلام تا این اندازه به خانواده اهمیت می‌دهد. اطرافم خانواده¬های مسلمان را می‌دیدم که چه اندازه به هم وابسته‌اند و بنیان خانواده مستحکمی دارند. در دنیای پرتلاطم امروز این پایبندی برای من خیلی ارزشمند بود. مجموع این باورها مرا برای شناخت اسلام مصمم‌تر کرد. برای آگاهی بیشتر شروع به تهیه کتاب و جزوه کردم، چون کسی که بتواند به پرسش‌های من پاسخ دهد حضور نداشت؛ البته اینکه مشاور و همراهی نداشتم موجب شد برخی پرسش‌ها و ابهام‌ها بی پاسخ بماند. از خدا می‌خواستم که کمکم کند تا راه روشن را بیابم. از خدا خواستم کسی را سر راهم قرار دهد که اسلام را بشناسد و مسلمانی و زندگی درست را به من آموزش دهد. فقط چند روز از این خواست من از خدا گذشته بود که با همسرم آشنا شدم.


*همراه دین، همراز زندگی


رشته درسی من انگلیسی بود برای همین در سایتی که به صورت آنلاین به بحث آموزش زبان انگلیسی می‌پرداخت ثبت‌نام کردم و آنجا با همسرم آشنا شدم. ایشان خیلی خوب درباره اسلام حرف می‌زد. آن زمان من چیزی از زندگی درک نمی‌کردم، به بن‌بست رسیده بودم. به هدف زندگی و اینکه من از کجا هستم و به کجا می‌روم فکر می‌کردم. وقتی سراغ کتاب‌های مختلف می¬رفتم به هیچ نتیجه‌ای نمی‌رسیدم که مفهومی داشته باشد. پرسش‌ها و کنجکاوی‌های من زیاد بود و همسرم به آن‌ها جواب می‌داد. این بود که پس از تحقیق و با کمک ایشان دیدم اسلام دینی کامل و خوب است. اگر آن زمان ایشان به کمک من نمی‌آمد، خودم به نتیجه‌ای درباره حقیقت اسلام دست پیدا نمی‌کردم. برای شناخت شیعه آقای جهانی(همسرم) کتابی را به من معرفی کرد که درباره اسلام واقعی و ناب بود، با کمک ایشان حقیقت شریعت را یافتم و با تشیع آشنا شدم. وقتی حقیقت را یافتم خدا را نزدیک‌تر به خود می‌دیدم، با او صحبت می‌کردم زیرا می‌دانستم او صدای مرا می‌شنود و پاسخم را می‌دهد، این بهترین حس زندگی من بود. یک سال طول کشید تا به یقین رسیدم و تصمیم گرفتم مسلمان شوم. وقتی آقای جهانی از تصمیم من مطلع شد گفت که به روسیه می‌آید، به او گفتم چه بیایی و چه نیایی من مسلمان می‌شوم، نمی‌خواهم به خاطر تو مسلمان شوم. اما همسرم به مسکو آمد و با هم به سفارت ایران رفتیم در همان جا شهادتین را به زبان جاری کردم و مسلمان شدم. همان روزی که شهادتین گفتم در محل سفارت به عقد هم درآمدیم. چون مشکل ثبت ازدواج در روسیه وجود داشت برای ثبت و انجام مراسم رسمی به ایران آمدیم. آن زمان من 21ساله بودم و آقای جهانی 26سال داشت.


*خانواده‌ام را یافتم


الان حدود9 سال است که مسلمان شده‌ام و به ایران مهاجرت کرده‌ام. یکی از الطاف خداوند خانواده مهربان همسرم است. وقتی به ایران آمدم، فهمیدم که اینجا همان جایی است که باید باشم. با اینکه خانواده همسرم از کشور دیگر و با فرهنگ متفاوت با فرهنگ زادگاه من بودند اما چنان برخورد انسانی و مهربانی با من داشتند که اصلاً متوجه نشدم که در ایران خارجی هستم و اصلاً احساس غربت نکردم.


*قلبم را به امام رضا(ع) سپردم


من تشیع را با قلبم قبول کردم. کتابی از آیت الله موسوی لاری درباره تشیع خواندم که به بسیاری از پرسش‌های من پاسخ گفت. به وسیله آن کتاب بود که جایگاه امام و اهل بیت(ع) را فهمیدم و با همه وجود به آن‌ها علاقه‌مند شدم. زمانی که به مشهد آمدم اولین مکانی که رفتم حرم امام رضا(ع) بود، اما امام را نمی‌شناختم. همسرم به من توضیح داد که امام رضا(ع) چه شخصیت معنوی ارزشمندی هستند. وقتی وارد حرم شدم آرامش عجیبی پیدا کردم که در همه عمر تجربه نکرده بودم. هنوز هم وقتی به زیارت می‌روم همان حس به من دست می‌دهد. وقتی برای اولین بار به امام رضا(ع) سلام دادم قلبم به آرامش بی نهایتی رسید. زیارت امام رضا(ع) برای من دستاورد معنوی مهمی داشت زیرا در اولین دیدار از خدا خواستم که همان صبر و ایمانی را که امام رضا(ع) داشتند، حتی به اندازه جرعه‌ای به من عنایت کند چون شبیه امام رضا(ع) بودن به من خیلی آرامش می‌دهد. خدا را شکر خداوند آرامشی را که می‌خواستم در جوار امام هشتم(ع) به من هدیه کرد. به لطف امام رضا(ع) مادر دو فرزند به نام‌های زینب و عباس شده‌ام. من در این شهر قلبم را به امام رضا(ع) سپرده‌ام و هر وقت دلتنگ خانواده‌ام می‌شوم به حرم پناه می‌برم.


منبع: قدس آنلاین


انتهای پیام/

ارسال نظر
قالیشویی ادیب