دیده بان پیشرفت علم، فناوری و نوآوری

میوه‌فروشی که ایام انتخابات معروف شد: امروز قرار است آقای روحانی را ببینم

آهنگ پیشواز تلفن میرزاآقا قطع می‌شود و گوشی را برمی‌دارد. می‌گوید فارسی صحبت کردن برایش سخت است اما همه تلاشش را می‌کند تا جواب سوال‌ها را به فارسی بگوید. حالا دیگر همه او را می‌شناسند. روزی که رییس‌جمهور در اردبیل دیدار مردمی گذاشته بود میرزا آقا در صف اول عکس روحانی را در دست گرفته بود و با چشم‌های گریان حرف‌هایش را گوش می‌کرد.
کد خبر : 181372

به گزارش گروه رسانه های دیگر آنا از اعتماد، در کلیپ‌هایی که بعد از دیدارش با او منتشر شد علت حمایتش از روحانی را از بین رفتن تحریم‌ها اعلام کرد. اینکه روحانی توانسته پول ایرانی‌ها را از بانک‌های خارجی بهشان برگرداند. اسم کاملش میرزا موسی طالب قشلاق است و ٥٣ سال سن دارد. میرزا آقا از روزهای زندگی‌اش گفت که غمگین می‌گذرد اما امید به بهبود دارد.



‌ چه شد که آن روز برای دیدار آقای روحانی به ورزشگاه رفتی؟


من آقای روحانی را خیلی دوست دارم، آقای هاشمی خدارحمت کند را هم همینطور. چندین سال پیش روزی هم که آقای خاتمی آمده بودند توی ورزشگاه اردبیل خیلی دوست داشتم بروم و ببینمش اما دیر رسیدم و رفته بود. به خاطر همین وقتی شنیدم آقای روحانی برای سخنرانی به ورزشگاه آمده بودند دویدم تا او را ببینم. آن روز صبح از میدان بار با چرخ ٢٠٠ کیلو سیب‌زمینی و پیاز را به میدان مادر برده بودم برای فروش. اما همین که شنیدم آقای روحانی دارد به باشگاه تختی می‌آید همه را کنار خیابان رها کردم و تا باشگاه دویدم.


‌ چقدر عملکرد آقای روحانی را در دولت دنبال می‌کردی؟


چند روز قبل از اینکه آقای روحانی به اردبیل بیاید من عکس‌هایش را گرفته بودم و روی چرخ دستی کنار سیب زمینی‌ها و پیازهایی که به مردم می‌فروختم نشان می‌دادم و می‌گفتم که به او رای بدهند. هر کسی از من سیب زمینی و پیاز می‌خرید را قسم می‌دادم که تو را به خدا به روحانی رای بدهید.


‌ گویا قرار است به زودی آقای روحانی را ببینی. به او چه می‌گویی؟


من پسر جوانم را ١٧ ماه است که ندیده‌ام او تهران کار می‌کند. امشب (دیشب) ساعت ٨ حرکت می‌کنم تا بیایم تهران و با هم فردا صبح زود به صدا و سیما برویم و مصاحبه کنیم. بعد هم برای‌مان قرار گذاشته‌اند که رییس‌‌جمهور را ببینیم. می‌خواهم به آقای روحانی بگویم که برای پسرم کاری دست و پا کند.


‌ چطوری متوجه شدی عکست در کانال‌ها منتشر شده و تو را می‌شناسند؟


آن روز طبق معمول صبح زود سیب زمینی و پیازهایم را از میدان اصلی خریده بودم و داشتم روی چرخ جابه‌جای‌شان می‌کردم. کارمند جوانی که در بانک همان نزدیکی کار می‌کرد گوشی‌اش را نشانم داد و گفت که عکسم را در موبایل‌ها انداخته‌اند.


‌ وضعیت زندگی‌ات الان چطور است؟


من یک دختر دارم که ازدواج کرده و بچه‌دار هم شده. یک پسر هم دارم. پسرم هم با ٢٧ سال سن سال‌هاست که به تهران رفته و آنجا کار می‌کند. من از همان روزهای جوانی در میدان مادر اردبیل با وانت کار می‌کردم. تا همین چند سال پیش روی وانت میوه می‌فروختم تا اینکه یک روز شهرداری آمد سر بساطم و همه‌چیز را به هم می‌ریخت. البته کار همیشگی شان بود. دیگر پولی نداشتم تا به میدان بروم و خرید کنم. خرید هم می‌کردم اجازه نمی‌دادند کنار خیابان میوه بفروشم، ورشکسته شده بودم. یک وام چهار میلیونی با ٢٠ درصد سود گرفتم تا زندگی‌ام را ادامه بدهم. برای این وام هر ماه صدو شش هزار تومان پرداخت می‌کردم. زندگی‌ام روی روال افتاده بود تا اینکه چند ماه پیش یکی از چرخ‌دستی‌هایم را گرفتند و تکه تکه کردند و پشت کشتارگاه انداختند. یکی از چرخ هایم را هنوز دارم و با آن کار می‌کنم. از وقتی که دخترم ازدواج کرده و به خانه بخت رفته من زیر بار قرض‌هایش هستم. با درآمد روزی ٢٠ تا ٣٠ هزارتومان که نمی‌شود یک زندگی را با آن همه قرض اداره کرد. اما باز هم خدا راشکر.


‌ بیمه درمانی هم داری؟


من جانباز ١٥درصد هستم و از طرف بنیاد جانبازان بیمه درمانی شده‌ام. اما بیمه شغلی ندارم.


میرزا آقا دلش نازک است. هر از گاهی میان مصاحبه ناگهان بغض می‌کند و اشک می‌ریزد. از دلتنگی پسرش، از قرض‌هایی که برای جهیزیه دخترش باید بدهد، از روزهای خوبی که قرار است در آینده بیاید. میرزا آقا غمگین است اما امیدوار...



انتهای پیام/

ارسال نظر
قالیشویی ادیب