دیده بان پیشرفت علم، فناوری و نوآوری
18 شهريور 1395 - 11:41

روایت لطف‌الله میثمی از برخورد آیت‌الله طالقانی با فداییان اسلام

میثمی گفت: آقای طالقانی به این باور داشتند که همه انسان‌ها خداجو و فطرتاً حق‌طلب هستند، اما ممکن است فطرت‌های ثانویه مثل محیط و شرایط روی آن را بپوشاند. ایشان همه جامعه را به صورت امت واحد می‌دید؛ به این معنا که بعدها در آن انحراف به وجود آمد و طبقات و گودال‌های اجتماعی به وجود آمد.
کد خبر : 116677

به گزارش گروه سیاسی خبرگزاری آنا، روزنامه « همدلی» به مناسبت سالروز درگذشت آیت‌الله طالقانی با لطف‌الله میثمی، به گفت‌وگو نشسته است. وی یکی از مشهورترین مبارزان علیه رژیم ستم شاهی است که بعد از پیروزی انقلاب اسلامی نیز فعالیت‌های سیاسی خود را متوقف نکرده است. میثمی می‌گویدکه آیت‌الله طالقانی به حضور همه سلائق و گروه‌ها در عرصه جامعه احترام می‌گذاشت و به حذف «هیچ کس» اعتقادی نداشت. در ادامه مشروح این گفت‌وگو را می‌خوانید.


آنچه نسل جدید درباره آیت‌الله طالقانی می‌داند این است که ایشان عبایی داشتند که آن را بر سر جریان‌های مختلف فکری و سیاسی یعنی از نواب صفوی گرفته تا مجاهدین و مارکسیست‌ها می‌گرفتند. خود آقای طالقانی از لحاظ فکری و جهشی در چه گروهی قرار می‌گرفتند؟


زندگی آقای طالقانی فرآیند جامعه بدون حذف نیروها بود و این جامعه ایده‌آل قرآن است. هر کسی که با قرآن مانوس باشد متوجه می‌شود که خطاب خداوند در قرآن به ناس بوده است. خداوند کافر، مومن و منافق را هم جزء ناس می‌داند؛ اما در حرکت شتاب‌دار جامعه ممکن است عده‌ای مخالف این حرکت باشند و به ضدیت بپردازند. تا اینجا هیچ مشکلی نیست، ولی وقتی این ضدیت به تجاوز تبدیل شد، مرزبندی حق و باطل شروع می‌شود که به اصطلاح باید دفاع کرد. آقای طالقانی این دیدگاه را داشت که قرآن همه انسان‌ها را مخلوق خدا می‌داند و همه انسان‌ها خدا را قبول دارند. در آیه‌ای از قرآن هم آمده است که شیطان هم خالقیت خدا را قبول دارد و به عزت خدا هم قسم می‌خورد. قرآن کافر را پوشاننده حق می‌داند، یعنی خدا را قبول دارد، اما آن را می‌پوشاند. منافق هم حق‌نما است؛ یعنی، حق را قبول دارد، ولی دوگانه برخورد می‌کند و جهان‌بینی توجیه‌گر دارد.


آقای طالقانی به این باور داشتند که همه انسان‌ها خداجو و فطرتاً حق‌طلب هستند، اما ممکن است فطرت‌های ثانویه مثل محیط و شرایط روی آن را بپوشانند. ایشان همه جامعه را به صورت امت واحد می‌دید؛ به این معنا که بعدها در آن انحراف به وجود آمد و طبقات و گودال‌های اجتماعی به وجود آمد. به تعبیر مولوی از نیستان آن‌ها را ببریده‌اند. اصلی‌ترین کاری هم که باید کرد این است که با انفاق گودال‌ها و تبعیض‌های طبقاتی را پر کرد. این سه مرحله کل استراتژی قرآنی مرحوم طالقانی است. به عبارت دیگر آیت‌الله طالقانی معتقد به جامعه‌ای توحیدی بدون امتیازات طبقاتی بود. عملکرد ایشان هم همین‌گونه بوده است. در حوزه هم که بودند برخوردشان با علمای حوزه برخوردهای تعالی‌بخش بود. هرچند ایشان به آموزش‌های رایج در حوزه انتقاداتی داشتند اما هیچ‌وقت ضد آخوند نشدند. به تهران هم که آمدند به فداییان و نواب صفوی پناه دادند.


اتفاقاً یکی از سوالات ما درباره رابطه ایشان با فداییان اسلام است. آیت‌الله طالقانی به مصدقی‌بودن شهرت دارند. چطور می‌شود یک مصدقی به فداییان اسلام پناه بدهد و از آن‌ها حمایت کند؟


فداییان اسلام چند مرحله داشتند. آن‌ها قبل از ملی‌شدن صنعت نفت مدتی با نیروهای ملی و مذهبی بودند. در زمان ملی‌شدن نفت با نهضت ملی زاویه گرفتند. مثلاً می‌خواستند یک‌روزه همه مشروب‌فروشی‌ها تعطیل شوند و همه محجبه شوند. حتی این‌گونه که حاجی عراقی می‌گوید آن‌ها به ترور آقای کاشانی هم رسیده بودند. بعد از 28مرداد 1332 هم فداییان کودتا را تایید کردند، اما بعد که فهمیدند رژیم کودتا وابسته و منحط است و سر فداییان کلاهی رفته است، علیه شاه و دربار سخنرانی‌های تندی کردند. در نهایت همه آن‌ها در سال35 دستگیر و تبعید شدند. در دوره‌ای که فداییان تحت تعقیب و مراقبت بودند در منزل آقای طالقانی واقع در خیابان امیریه مخفی شدند. ظهرها نواب پنجره را باز می‌کرد و اذان می‌گفت. مرحوم طالقانی به نواب می‌گفت که این کارش باعث شناسایی آن‌ها می‌شود که نواب در جواب می‌گفت این امر واجب است. مدتی بعد از اینکه آن‌ها منزل آقای طالقانی را ترک می‌کنند، دستگیر می‌شوند. وقتی فداییان دادگاهی شدند، آقای طالقانی به قم رفتند و از امام خواستند با آقای بروجردی در این زمینه صحبت کنند تا این گروه دادگاهی نشود. آیت‌الله خمینی این موضوع را بعید دانست، ولی با این حال خواهش آقای طالقانی را اجابت کردند، اما باز هم موفق نشدند. آیت‌الله بروجردی هم دستور می‌دهند که وقتی فداییان به دادگاه می‌روند عمامه‌هایشان را از سر بردارند که به روحانیت توهین نشود. فداییان وقتی در خانه آقای طالقانی بودند به اشتباهات‌شان درباره مصدق و ترور فاطمی پی پردند.


این مسئله را آقای طالقانی نقل کرده‌اند؟


بله.


حتی خود نواب؟


بله. نواب و امثال واحدی اعتراف به اشتباه کردند.


به نظرتان این اعتراف به اشتباه تاثیر آیت‌الله طالقانی بود؟


هم آیت‌الله طالقانی نفسش حق بود و هم اینکه فداییان فهمیدند رژیم شاه کلاه سرشان گذاشته است. معمولاً این‌طور است که وقتی حرکتی می‌شود اول زرق‌ و برق و تبلیغاتی دارد.


شما فرمودید که فداییان به اشتباهات خودشان پی برده بودند. آیا در رابطه با ترورهایی مثل رزم‌آرا یا هژیر هم احساس ندامت کردند؟ موضع آقای طالقانی نسبت به این ترورها چه بود؟


این را نمی‌دانم که آیت‌الله طالقانی درباره ترورها صحبتی داشتند یا نه. بیشتر ملیون ترور رزم‌آرا را قبول داشتند، البته حقیقت بعدی نشان می‌دهد که این گلوله، گلوله خلیل طهماسبی نبوده بلکه گلوله آگاهی بوده و این ترور به نام خلیل طهماسبی تمام شد.


فداییان اسلام بچه مسلمان بودند و انگیزه‌های پاکی داشتند و اکثراً از جنوب شهر بودند. من با حاجی لباف که یکی از اعضای فداییان بود در سال 42 هم‌سلول بودم. آن‌ها به گونه‌ای بودند که وقتی نیمه‌شب به آن‌ها فرمان می‌رسید همه‌شان احضار می‌شدند. زندگی‌شان کف دستشان بود.


اما دیدگاه‌هایشان این‌گونه بود. چون مکتب مصدق انقلاب مشروطیت و قانون اساسی بود و قانون اساسی انقلاب مشروطیت از ایدئولوژی فداییان مترقی‌تر بود و آن‌ها با تمام ساده‌زیستی و دم‌زدن از اسلام به پای ایدئولوژی انقلاب مشروطیت نمی‌رسیدند. آقای طالقانی رهبری مصدق را قبول کرد. بعد از کودتا ایشان با آقای دکتر سحابی و مهندس بازرگان مثلثی را تشکیل دادند. هدف آن‌ها ایجاد پیوند میان سیاست، دین و علم بود.


بعدها این سه نفر در سال40 بنیانگذار نهضت آزادی شدند. به زندان هم که افتادند به این نتیجه رسیدند که شرایط خیلی پیچیده شده است و پیامی که آیت‌الله طالقانی، بازرگان و سحابی به بیرون دادند، آغاز حرکت مسلحانه بود.


در جریان انقلاب من یک بار شنیدم آقای طالقانی در بیمارستان سوم شعبان بستری شده‌اند. به ملاقات ایشان که رفتم، گفتم خدا بد ندهد، چه شده؟ گفتند «هم یک مقدار مریض بودم و هم می‌خواستم مقداری فکر کنم...» پرسیدم فکر چرا؟ گفتند: «آمدم فکر کنم که ما چه عیبی داشتیم که ساواک ما را آزاد کرد. نکند سازش کرده باشیم؟» بعد هم گفتند «مرتب جلوی خانه ما تظاهرات می‌کنند. گفتم نکند می‌خواهند من را در برابر امام قرار دهند و در رهبری انقلاب انشقاقی ایجاد کنند.»

نکته‌ای که وجود دارد این است که اساسنامه نهضت آزادی چهار رکن داشته است، اعضای نهضت خود را ایرانی، مسلمان، مصدقی و تابع قانون اساسی می‌دانستند. چطور می‌شود این گروه به قانون اساسی ابراز وفاداری کنند، اما پیام بدهند که از امروز حمله مسلحانه آغاز می‌شود؟


بله. اینجا نکته ظریفی وجود دارد. آقای بازرگان قانون اساسی را نفی نمی‌کرد. او پیش‌بینی می‌کرد که «ما آخرین گروهی هستیم که به قانون اساسی وفاداریم.» این پیش‌بینی‌شان هم به واقعیت پیوست. خودشان به قانون وفادار بودند. سال51 که با مهندس سحابی زندان بودیم، ایشان از پدرشان نقل کردند که دکتر سحابی و مهندس بازرگان به ساواک احضار شدند. رضا عطارزاده سربازجوی ساواک که نام مستعارش حسین‌زاده بود، به آن‌ها گفت شما که مبارزه مسلحانه را قبول ندارید، چرا آن را محکوم نمی‌کنید؟ آن‌ها هم پاسخ دادند شما به قانون اساسی عمل کنید آن موقع مبارزه مسلحانه از بین می‌رود. من خودم بعدها در سرمقاله 25 و 26 نشریه چشم‌انداز ایران به این نتیجه رسیدم که نفی قانون اساسی ما اشتباه بود و هم قانون اساسی می‌توانست باشد، هم مبارزه مسلحانه و هم زمین نگذاشتن اسلحه تا برقراری اجرای کامل قانون اساسی.


این کاری است که میرزا کوچک خان انجام داد. میرزا می‌گفت تا زمان برقراری قانون در سراسر ایران حرکت مسلحانه ادامه دارد. به نظر من حرکت مسلحانه تضادی با قانون اساسی نداشت. زمانی که مجریان مانع برقراری قانون می‌شدند، باید با زبان خودشان با آن‌ها سخن می‌گفتیم.


فرمودید در سال43 پیشنهاد مبارزه مسلحانه از سوی آیت‌الله طالقانی و سران نهضت آزادی از داخل زندان ابلاغ شد. این مسئله چقدر به اطلاعیه سازمان مجاهدین مبنی بر آغاز حرکت مسلحانه ربط دارد؟


بعد از آن پیام بود که بنیانگذاران به آن پیشنهاد توجه کردند. آن‌طور که خود سعید محسن می‌گفت، به اندازه یک اتاق دفاعیات مهندس بازرگان را تکثیر کرده بودند. بعد به این نتیجه رسیدند که توزیع این کتاب‌ها فایده‌ای ندارد و باید حرکت مخفیانه آغاز شود. او برای آنکه رژیم رد پایی از آن‌ها پیدا نکند، همه پلی‌کپی‌ها را از بین برده بود. لذا محسن می‌گفت «ما باید تکامل فکر و اندیشه را دنبال کنیم.» بعد هم پیام زندان به آن‌ها رسید که شرایط سنگین و پیچیده شده و باید مولود جدیدی متولد شود و ما می‌توانیم رحم آن مولد باشیم. این پیام رحم و مولد معروف است.


در زندگی مرحوم طالقانی فراز مهمی وجود دارد که آن سازمان مجاهدین خلق است. می‌خواهیم نسبت مرحوم طالقانی با این سازمان در زمان شکل‌گیری تا بعد از تغییر ایدئولوژی سازمان را از زبان شما بشنویم. دقیقاً نسبت مرحوم طالقانی با این سه دوره چه بود؟ آیا بعد از تغییر مواضع ایشان باز هم پدر طالقانی بودند؟


بله. بنیانگذاران سازمان سال47 بیرون از زندان با مرحوم طالقانی و آقای بازرگان ملاقات داشتند. آقای طالقانی از اینکه مطلع شدند چنین سازمانی وجود دارد، خیلی خوشحال شدند. حتی وقتی که بچه‌های سازمان هواپیماربایی کردند و آن 6نفر را از دوبی نجات دادند، آقای طالقانی برای مرحوم امام در نجف نامه نوشت که این 9 نفر اصحاب کهف هستند و از امام خواسته بود تا به آن‌ها کمک کنند. این پیام به دست آیت‌الله خمینی رسید. در مراحل بعدی حتی آقای بازرگان گفته بود که اگر لازم است من خانه‌ام را بفروشم و خرج چریک‌های مجاهد کنم. این مسئله را مهندس سحابی، آقای بسته‌نگار و آقای محمدمهدی جعفری نقل کرده‌اند.


دستگیری مجاهدین در سال50 باعث ناراحتی آقای طالقانی شد تا جایی که در شب‌های احیاء مسجد هدایت گفتند محمدها و اصغرهای ما در زندان هستند. به خاطر همین حمایتی که آقای طالقانی از مجاهدین کردند ایشان را به سیستان و بعداً بافق تبعید کردند. سال52 که من از زندان عادل‌آباد شیراز آزاد شدم، آقای طالقانی را در عروسی خواهر شهید شامخی و برادر شهید توسلی دیدم. برادر و خواهر عروس و داماد از مجاهدین بودند. آیت‌الله طالقانی ریش‌هایش سفید شده بود. از من خواستند که ایشان را ببینم. ما یک چهارشنبه صبح تا ساعت12 میهمان ایشان بودیم. در آن روز درباره مسائلی مثل زندان با هم صحبت کردیم. حمایت ایشان از مجاهدین خیلی کامل بود؛ مثلاً وقتی ما می‌گفتیم که بی‌سیم درست کرده‌ایم، خیلی خوشحال می‌شد. بعضی‌ها به ایشان برای پرداخت وجوهاتی به سازمان رجوع می‌کردند، اما ایشان به آن‌ها می‌گفتند این مبلغ را مستقیماً پرداخت کنید که بین شما و سازمان پیوند تشکیلاتی برقرار شود.


زمانی هم که در سال54 بیانیه تغییر ایدئولوژی مجاهدین منتشر شد، آقای طالقانی در زندان اوین بودند. وقتی آنجا این قضیه را می‌فهمند از علما می‌پرسند: «ما برای این جوانان چه کار کردیم؟ گفتند اقتصاد گفتیم نداریم، گفتند تشکیلات گفتیم نداریم، گفتند شناخت و معرفت گفتیم نداریم، هرچیزی خواستند که ما گفتیم نداریم، این که نشد آن‌ها را باز هم بخواهیم بکوبیم.»


یعنی باز هم طرف مجاهدین را گرفتند؟


طرف نسل جوانی را گرفتند که می‌خواست راه باز کند. ایشان می‌گفت: «ای کاش حنیف‌نژاد زنده بود و این راهی که شروع کردند ادامه پیدا می‌کرد تا به اینجا نمی‌رسید.» حنیف‌نژاد هم به ما گفته بود اگر این راهی را که ما شروع کردیم نتوانیم ادامه دهیم، ارتجاع فکری ما را می‌بلعد؛ اما ماه رمضان سال58 که من رفتم منزل آقای طالقانی گفتند: «مجاهدین می‌خواهند ما را دنبال خودشان بکشند و ما آن‌ها را حمایت کنیم. اینکه ما از آن‌ها حمایت می‌کنیم برای این است که مجاهدین به خانه تیمی نروند و دست به اسلحه نبرند.»
بنابراین این نوع رفتار آیت‌الله طالقانی و حمایت از فداییان منافاتی با مصدقی‌بودن نداشت. ایشان سیر تعالی‌بخشی با همه نیروها داشتند. مثلاً وقتی انقلاب شده بود در جمعی که دکتر شیبانی هم بود، از آیت‌الله طالقانی پرسیدند اختلاف شما با امام چیست؟ ایشان پاسخ دادند: «ما در تمام مراحل با هم اختلاف فکری داشتیم، اما بعداً دیدم که نظر امام درست‌تر است، اما یک مورد اختلاف‌مان سر مارکسیست‌هاست. امام بر روی مارکسیست‌ها حساسیت فلسفی دارند، اما من می‌گویم این‌ها انسانند و فرضیه‌ای روی آن‌ها سوار شده است. ممکن است این فرضیه درست یا غلط دربیاید.» ایشان می‌گفت فرضیه ممکن است با آب و صابون پاک شود. اتفاقاً خود مارکس هم به انگلس وصیت کرده بود که سر مزارش بگوید او مارکسیست نبود. مارکسیسم یک فرضیه است، ممکن است درست یا غلط در بیاید. این نباید به دین تبدیل شود، اما مارکسیست‌های ایرانی اشتباه کردند و آن را ایدئولوژیک کردند.


در جریان انقلاب من یک بار شنیدم آقای طالقانی در بیمارستان سوم شعبان بستری شده‌اند. به ملاقات ایشان که رفتم، گفتم خدا بد ندهد، چه شده؟ گفتند «هم یک مقدار مریض بودم و هم می‌خواستم مقداری فکر کنم...» پرسیدم فکر چرا؟ گفتند: «آمدم فکر کنم که ما چه عیبی داشتیم که ساواک ما را آزاد کرد. نکند سازش کرده باشیم؟» بعد هم گفتند «مرتب جلوی خانه ما تظاهرات می‌کنند. گفتم نکند می‌خواهند من را در برابر امام قرار دهند و در رهبری انقلاب انشقاقی ایجاد کنند.»


می‌دانید که امام هم در نجف به حاج‌آقا مصطفی گفته بودند «اگر می‌خواهی قرآن تفسیر کنی، حتماً پرتویی از قرآن را مطالعه کن.» آقای دعایی هم می‌گویند «من ندیدم که امام کتابی را به این مطلقی تایید کند.» این مطلب ابتدای جلد اول «پرتویی از قرآن» هم چاپ شده است.


آقای طالقانی این دیدگاه را داشت که قرآن همه انسان‌ها را مخلوق خدا می‌داند و همه انسان‌ها خدا را قبول دارند. در آیه‌ای از قرآن هم آمده است که شیطان هم خالقیت خدا را قبول دارد و به عزت خدا هم قسم می‌خورد. قرآن کافر را پوشاننده حق می‌داند، یعنی خدا را قبول دارد، اما آن را می‌پوشاند

جریان نامه هفت‌نفره‌ای که گفته می‌شود آیت‌الله طالقانی هم در آن مشارکت داشت چیست؟ در این نامه مارکسیست‌ها نجس خوانده شدند. در صورتی که متن این نامه با منش آیت‌الله طالقانی کمی منافات دارد.


من درباره نامه هفت‌نفره از آیت‌الله طالقانی و منتظری پرسیدم. آن‌ها گفتند «ما چیزی امضا نکردیم. این فضاسازی ساواک بود. از رساله‌ای در نامه آمده بود که هرکس خدا را قبول ندارد نجس است. ما در زندان گفتیم اینکه با قرآن نمی‌خواند، چرا که شیطان هم خدا را قبول دارد. پس آن پاک است؟ شکنجه‌گر ساواک هم نماز می‌خواند، آیا آن پاک است؟ ما خیلی سر آن نامه مقاومت کردیم، بعد فهمیدیم ابتکارش با ساواک بود.»
من زمانی که در شیراز زندان بودم، بچه‌های مذهبی و مارکسیست با هم زندگی می‌کردند و غذا می‌خوردند. یک عده از بچه‌های مذهبی می‌گفتند با مارکسیست‌ها نباید هم‌سفره شد. آن‌ها از آیت‌الله بهاءالدین محلاتی در شیراز استفتا کردند و ایشان گفته بودند به هیچ‌وجه از هم جدا نشوید، اما اگر کسی می‌خواهد خیلی احتیاط کند بدون اینکه کسی بفهمد بعد از غذا خوردن با مارکسیست‌ها، مقداری آب در دهانش غرغره کند و دور بریزد. بعد این‌طور شد که مذهبی‌ها و مارکسیست‌ها مجدداً با هم هم‌سفره شدند. من همان سال52 که منزل آیت‌الله طالقانی رفتم، ماجرا را به ایشان گفتم. ایشان هم گفتند «اکثر مراجع این را قبول دارند کسی که خدا را قبول ندارد نجس است، اما از طرقی هم می‌توان با کمک قرآن کارهایی کرد.» ما در سال55 به استناد قرآن جلوی این مسئله ایستادیم. بعداً هم خود امام در تفسیر الحمدشان گفتند که همه انسان‌ها خداجو هستند، حتی دزد سر گردنه و کارتر، رئیس‌جمهور امریکا.


آیا مرحوم طالقانی درباره مسعود رجوی صحبت خاصی داشت؟ اصلاً آن دو در سال54 یا بعد از انقلاب با هم دیدار کردند؟


رجوی بعد از آزادی از زندان آقای طالقانی را دیده بود. من در گفت‌وگویشان نبودم، اما آقای طالقانی در آخرین ملاقاتی که در ماه رمضان58 داشتیم به من این‌طور گفتند که رجوی می‌خواهد ما را دنبال خودش بکشد. بیایند داخل انقلاب ما هم حمایت‌شان می‌کنیم.


تاریخ می‌گوید شما پای تغییر ایدئولوژی سازمان نایستادید و معتقد بودید که سازمان مجاهدین باید مسیر سابق خود را طی می‌کرد و برای همین نهضت مجاهدین خلق ایران را تشکیل دادید. آیا هنوز هم این اندیشه را قبول دارید؟


بله. ما از سال55 از جریان رجوی انشعاب کردیم. رجوی به این نتیجه رسیده بود که در واکنش به جریان شهرام باید به سمت تمرکز شدید رفت و کسی ساز مخالف نزند. در این تمرکز شدید به دام دیکتاتوری افتاد و هر انتقاد ایدئولوژیکی را توطئه شهرام می‌دانست. مثلاً آقای محمدی در اوین انتقاد داشت. وقتی هم ما می‌گفتیم چرا 90درصد بچه‌ها مارکسیست شدند به او شک می‌کردند. هرکس می‌گفت اشکالی در درون سازمان است آن‌ها به او بدبین می‌شدند و او را بایکوت می‌کردند. ما هم انشعاب کردیم و نهضت مجاهدین خلق ایران را تشکیل دادیم. همه دستاوردهایمان هم به این نام منتشر می‌شد. مثلاً کتاب وجود یا مبنا و کتاب «مکتب؛راهنمای عمل» و نشریه راه مجاهد که ارگان نهضت مجاهدین خلق ایران بود و سال72 حجت‌الاسلام روح‌الله حسینیان در دادگاه روحانیت آن را توقیف کرد. چهار سال بعد هم سعید مرتضوی ما را تبرئه کرد و از سال 77 به بعد هم نشریه‌مان را با نام چشم‌انداز ایران منتشر کردیم.


تصویری از مرحوم طالقانی وجود دارد که احتمالاً درباره آن شنیده‌اید. ایشان در مجلس خبرگان روی زمین نشسته‌اند. در این باره افراد مختلفی به اظهارنظرهای گوناگونی پرداخته‌اند مثلاً عده‌ای روایت کرده‌اند که ایشان به اصل ولایت‌فقیه معترض بودند. نظر شما در این باره چیست؟


ایشان به تشریفات آنجا اعتراض داشتند. مهندس سحابی می‌گفتند در کمیسیون مربوط به ولایت‌فقیه در مجلس خبرگان حضور داشتند. روایت مهندس سحابی این بود که خودش و یک نفر دیگر مخالف بودند، اما آقای طالقانی چیزی درباره آن نمی‌گفت.


به عنوان سوال آخر اگر بخواهید مرحوم طالقانی را در یک جمله خلاصه کنید درباره ایشان چه می‌گویید؟


می‌گویم خدا رحمتش کند، فرآیند یک جامعه بدون حذف بود.


انتهای پیام/

ارسال نظر
قالیشویی ادیب