وقتی نظریهاسلامی در برابر فلسفه غرب قدعلم میکند
به گزارش خبرگزاری آنا،سیدجواد میری با حضور در استودیوی پخش زنده برنامه «سوفیا» درباره فلسفه علوم اجتماعی و رابطه این علوم با حوزه فلسفه اظهار کرد: گاه فلسفه علوم اجتماعی به یک رشته تحصیلی اشاره دارد؛ اما آیا میتوان امر و هستی اجتماعی را به روشِ علومِ طبیعی مورد مطالعه قرار داد؟!
برخی معتقدند این کار شدنی است؛ به عنوان مثال همان طور که پدیدههای طبیعی را مورد مطالعه قرار میدهیم، با همان متد و روش میتوان هستی انسانی را شناخت. اما در این بین سه گروه ذیل فلسفه علومِ اجتماعی شکل میگیرد.
نخست همان رشتههایی هستند که به عنوان پوزیتیویسم شناخته میشوند و تاکید دارند با متدهای طبیعی میتوان هستی اجتماعی را نیز مورد بحث و بررسی قرار داد.
نگاه دیگر فلسفه اجتماعی را بر اساس پراگماتیسم بررسی میکند؛ یعنی آن را به عنوان یک داده در نظر میگیرد و فارغ از بحث بر سر حق و حقیقت، صرفا به نمایشِ دادهها توجه دارد.
وی خوانش سوم را بر اساس تفسیر و تأویل مورد بحث قرار داد و افزود: مهمترین مسئله در این جا، متدهای عمومی است که تشریح، تئوریزه کردن و آزمودن را در خود جای میدهد.
بحث کلیدی دیگر، جمع و فرد گرایی است و شهید مطهری نیز در بابِ آن بسیار سخن به میان آورده است. نکته دیگر مبنای تاریخی نظریهها و مفاهیم در علوم اجتماعی است و فلسفه علوم اجتماعی بر همین مبناست.
در این جا علوم طبیعی و علومِ اجتماعی را در نظر میگیرند ولی علومِ اجتماعی که مبتنی بر جهانِ بینی علوم طبیعی است، صحیح میباشد که ریاضی و فیزیک و شیمی و... را مبنا و معیار قرار میدهند ولی در این برنامه باید مبنای فلسفه علوم اجتماعی را در جهان سنجید.
نگاه اسلام در برابر نگاه افلاطون
میری در بخشی دیگر از مصاحبه با رادیو گفتگو با اشاره به این که در دنیای غرب علوم اجتماعی را به عنوانِ علومِ روحی میپندارند، گفت: این علوم با ظرفیتهای انسان بر بستر تاریخ استوار است.
در تاریخ بشر تحولات بسیاری شکل گرفته؛ چون انسان را تنها موجودی میپندارند که توان خلق فرهنگ را دارد و یا به بیان علامه طباطبایی (ره) انسان موجودی است که اعتباریات را خلق کرده و منجر به پیچیده شدن جوامع بشری میشود.
اما اگر این علوم را در ظرف تاریخ بنگریم، شاهد نیرویی برای شکل دادن به جهان مدرن هستیم که غربیها آن را با مفهومِ بورژوازی میشناسند که رابطه انسان با طبیعت و تاریخ را بر اساس اشرافیت در نظر نمیگیرد.
مثلا در انقلاب فرانسه با طبقه اشراف، نجبا و پادشاهان رو به رو بودیم ولی با ظهور نظام سرمایه داری طبقهای شکل گرفت که به هیچ یک از این سه متصل نبود؛ بلکه در حاشیه شهرها شکل گرفت و دست به تجارت و خرید و فروش زده و بازرگانی میکرد.
به گفته میری از نگاه افلاطون پستترین گروه، کسانی بودند که به تجارت و بازرگانی میپرداختند؛ در حالی که در نگاه اسلامی، تجارت جایگاهی ویژه دارد.
اما بورژوازی وقتی اقدام به ساخت شهرها کرد و قدرت را در دست گرفت، به عقلانیت نیاز پیدا کرد که در علومِ اجتماعی شکل گرفته و تاریخ انسانی باید آن را به جوامع تحمیل میکرد.
وقتی پای علوم جدیده به ایران باز شد
در ادامه رحیم محمدی، عضو انجمن جامعه شناسی روی خط ارتباطی رادیو گفتگو حاضر و پاسخگوی برنامه "سوفیا" شد.
وی با استناد به علوم اجتماعی ایرانی که پیچیدگیهایی خاص داشته و فاقد تاریخی یکدست است، افزود: حدود ۲ قرن پیش، ایرانیان به این نتیجه رسیدند که علوم جدیده را فرا گیرند؛ در آن دوران عباس میرزا -نائب السلطنه- در تبریز بود و قائم مقام فراوانیِ پدر به این نتیجه رسید که گویی در عالم علومِ جدیدی پیدا شده که از سنخِ علوم قدیمه نیست.
در آن دوران تصور میشد ایران عقب افتاده و دیگران پیش رانده اند و لذا تصمیم بر فراگیریِ علومِ جدیده گرفتند. پس سالانه تعدادی از جوانان مستعد ایرانی را برای آموختن این علوم به اروپا فرستادند.
محمدی یادآور شد: از آن دوران تا ۴۰ سال بعد، دارالفنون تاسیس شد و تا ۶۰ سال بعد از آن نیز دانشگاه تهران شکل گرفت. در دوران انقلاب مشروطه و انقلاب اسلامی رخدادی بزرگ در حوزه علومِ اجتماعی در ایران رقم خورد که همانا انقلاب فرهنگی بود و نوعی گسیختگی در تاریخ فلسفه و جامعه شناسی و علوم اجتماعی پدید آمد.
درپی انقلاب فرهنگی، دانشگاهها عملا تعلیق شدند که تا مهر ۶۳ ادامه یافت و مهمترین عنصر در ذهن کنش گرانِ انقلاب فرهنگی، بی فایده بودنِ دانشگاه موجود، علوم انسانی و علومِ اجتماعی بود؛ چراکه این علوم را تماما غربی میدانستند.
وی افزود: ما علوم انسانی، جامعه شناسی، روانشناسی و اقتصاد را اسلامی میخواستیم و این گسست موجب شد با پدید آمدن انقلاب فرهنگی، نوعی تحول ایجاد شود.
انقلاب فرهنگی و پاکسازی دانشگاه
محمدی با اعتقاد بر اینکه درپی انقلاب فرهنگی پروژه حرکت علم در کشور ما متوقف شده بود، افزود: بر اساس سیاستِ وحدت دانشگاه و حوزه، نهادهای علمی دانشگاهی پاکسازی شد و جذب هیئات علمی اتفاق افتاد و سیاست جدیدی برای جذب دانشجویان در نظر گرفتند.
بسیاری متون و دانشجویان و نیز اساتید، از دانشگاه بیرون ریخته شدند؛ بنابراین گویا دریافت و تصور جدیدی از علومِ جدیده و علومِ اجتماعی در دانشگاه پدید آمد.
پس اگر در دوران عباس میرزا، تصور میشد علت عقب ماندگی، فقدانِ علومِ جدیده است، در جایی از تاریخ به این باور رسیدیم که علوم جدیده ما را بیشتر عقب رانده است؛ اما چرا ایرانیان در مقطعی از تاریخ به آن نتیجه رسیدند و در ادامه دریافتند که چنین دانشگاه و علومی را نمیخواهند؟!
این استاد دانشگاه به رادیو گفتگو گفت: با تعطیلی دانشگاه حوزه علمیه و علوم قدیمه جایگزین علوم جدیده شده و علوم قدمایی و حوزه، پشتوانه نظم سیاسی و تدبیرِ امور کشور قرار گرفت.
اما در حاشیه آن، تحولِ پروسه علم اتفاق افتاد که فرایندی تاریخی و غیر ارادی است و اندکی تحت تاثیر تحولات جهان میباشد، اما پروژه علم، یک پدیده رسمی و حکومتی بود و حکومت نخواست تاریخ علوم جدیده ادامه یابد.
از آن پس بدبینی به توسعه و رشد شکل گرفت، چون رشد و توسعه مبتنی بر علوم انسانی و دانشگاهی بود ولی وقتی به این نتیجه رسیدیم که علومِ دانشگاهی مختص بیگانگان بوده و به درد ما نمیخورد، عملا پروژه توسعه هم متوقف شد.
محمدی مدعی شد رفته رفته به این نتیجه رسیدیم که حتی سند چشم انداز ۱۴۰۴ که خود، آن را نوشته ایم، به درد نمیخورد و آن را کنار گذاشتیم؛ چون در واقع نظام سیاسی و اندیشهای رسمی ما پروژه علم را قبول نداشت و توقف این پروژه، منجر به توقف پروژه توسعه شد و از این رو الگوی ایرانی اسلامی پیشرفت را جایگزین آن کردند.
وضعیت علوم اجتماعی در ایران
همچنین آیدین ابراهیمی، عضو انجمن جامعه شناسی در ارتباط زنده تلفنی با رادیو گفتگو با بیان این که علوم اجتماعی گویی علمی است که چیستی و چرایی آن مشخص نیست و فلسفه قصد روشن سازی آن را دارد، اظهار کرد: فلسفه علمی است که توانایی تبیین کنشهای انسانی را داراست.
از این رو از دل فلسفه علوم اجتماعی، مکاتبی خارج میشود که روشهای تحلیلی و پژوهشی را تبیین میکند.
وی درباره نسبت فلسفه اجتماعی با جامعه ایران گفت: اصولا مکاتب هستند که نظریه و روشها را به وجود میآورند؛ یعنی یک مکتب داریم که حاصل آن پژوهش درباره یک جامعه است.
ایران در ۲۰۰ سال اخیر احساس عقب ماندگی میکرد و تجربه مواجهه با غرب برای آن نسل جدید بود و میخواست به نقطه مطلوب توسعه یافتگی دست یابد.
ابراهیمی به رادیو گفتگو گفت: از روزی که علوم اجتماعی به وجود آمد، تحت سنتهایی خاص قرار گرفت. مثلا اساتید به فرانسه رفتند و سنتی خاص از جامعه شناسی فرانسوی را در ایران شکل دادند و گویی در سنت علوم اجتماعی نوعی الهیات پدید آمد.
اما هر جامعهای باید با توجه به نیازهای ضروری خود سراغ علوم اجتماعی برود؛ از این رو گسستها و افراط و تفریطهایی در علوم اجتماعی شکل گرفت.
این استاد دانشگاه خاطرنشان کرد: از زمانی که صرفا تحلیلهای گفتمانی و محتوایی مبتنی بر روشهای کیفی ارائه شد، هیچگاه یک مکتب، خاصِ علوم اجتماعی در ایران شکل نگرفت؛ ولی سنت علوم اجتماعی در غرب ادعا دارد که فلان دانشگاه، سنتی خاص از علوم اجتماعی را تدریس میکند.
ابراهیمی خاطرنشان کرد: فلسفه علوم اجتماعی در ایران بر اساس ضرورت جامعه شکل نگرفت و بر اساس احتمال و تصادف بود ولی سنتهای تحلیل رفته و کوچک درپی آن شکل گرفت.
انتهای پیام/