ابن سبعین و «آرامش»
خبرگزاری آنا- آزاده پورحسینی: کودکان به طور طبیعی کنجکاو هستند و سوالات بیشماری در مورد جهان پیرامون خود میپرسند. فلسفه به آنها کمک میکند تا این کنجکاوی را ساماندهی کنند و برای پرسشهای خود پاسخهای منطقی و مستدل بیابند. آنها میتوانند از دیدگاههای مختلف بهرهمند شوند و از طریق مباحثه و یادگیری، مهارتهای انتقادی خود را تقویت کنند.
***
در این قسمت میخواهیم درباره ابن سبعین مطالبی جالب را یاد بگیریم. ابن سبعین مردی بود که مدتها پیش میزیست. ابن سبعین فیلسوف و عارف اهل اندلس بود. او بسیار عاقل بود و در مورد زندگی، دنیا و اینکه چگونه مردم میتوانند شاد باشند بسیار فکر میکرد.
خوشبختی خیلی مهم است. اینطور نیست؟
وقتی ابن سبعین مردم را در حال دعوا یا مشاجره میدید ناراحت میشد زیرا میخواست همه با هم دوست باشند.
او میخواست به مردم کمک کند تا احساس آرامش کنند و یکدیگر را بهتر درک کنند.
ابن سبعین کتابهای زیادی نوشت. او در کتابهایش عقاید خود را درباره عشق، دوستی و تفاهم به دیگران یاد میداد.
او معتقد بود که هر فردی در درون خود نور خاصی دارد و این نور به آنها کمک میکند تا با دیگران ارتباط برقرار کنند.
برای ابن سبعین عشق بسیار مهم بود. او فکر میکرد که عشق میتواند مشکلات را درمان کند و خوشبختی بیاورد.
ابن سبعین سعی میکرد با هرکسی که میدید مهربان باشد. او به مردم نشان میداد که چگونه از یکدیگر حمایت کنند.
او همچنین عاشق طبیعت بود! این فیلسوف معتقد بود گذراندن وقت در طبیعت به مردم کمک میکند تا در قلب خود آرامش پیدا کنند.
او به جاهای زیادی سفر کرد تا افکارش را به اشتراک بگذارد. این سبعین میخواست که مردم در همه جا پیام او را درک کنند. بسیاری از مردم به سخنان ابن سبعین گوش کردند و مهربانی را آموختند. ایدههای او در وُسع خودش جهان را کمی بهتر کرد.
مهربانی بسیار قدرتمند است. همه ما میتوانیم با انتشار عشق و صلح، اندکی شبیه ابن سبعین باشیم!
ابن سبعین معتقد بود که احساسات به ما کمک میکند تا دنیا را درک کنیم. بنابراین مهم است که به ندای قلب خود گوش دهیم.
او گمان میکرد که آرامش و خونسردی بسیار مهم است و میگفت :«وقتی آرام باشیم میتوانیم مسایل را بهتر درک کنیم.»
ایستگاه فکر
1-آرامش واقعی را چطور میتوان پیدا کرد؟
2-چه چیزهایی باعث ایجاد حس آرامش در ما میشوند؟
3-آیا ما نقشی در ایجاد آرامش برای دیگران داریم؟ اگر پاسختان بله است. چگونه میتوانیم باعث آرامش یکدیگر شویم؟
داستان کوتاه
روزی روزگاری در سرزمینی دور، نوجوانی به نام آریا زندگی میکرد. او به سفر و یادگیری چیزهای تازه بسیار علاقه مند بود.
آریا در یکی از سفرهایش با پسرعمویش به یک دهکده کوچک و زیبا رفت و مسئله مهمی را آموخت. او صبح خیلی زود برای چیدن تمشکهای سیاه و خوشمزه از خواب بیدار شد و از خانه بیرون رفت.
هنگام چیدن تمشک، پروانهای زیبا توجهش را جلب کرد. پروانه بال میزد و آریا و دوستش که محو زیبایی او شده بودند با نگاه پروانه را دنبال میکردند.
در حالی که پروانه را مشاهده میکردند، چشمشان به یک دریاچه کوچک افتاد. به سمت دریاچه رفتند. آریا با خودش فکر کرد حتما شنا کردن در این دریاچه، زیر نور گرم آفتاب بسیار لذت بخش خواهد بود.
او خود را در حال شنا روی دریاچه تصور کرد، مانند برگی که توسط آب حمل میشود.
پس به ندای قلبش گوش کرد و به درون دریاچه رفت. او شروع به شنا کردن کرد و روی آب غوطه ور شد. با این حال دوستش شنا بلد نبود. آریا دلش برای او سوخت، بنابراین او را با احتیاط به سمت آبهای کمعمقتر برد و به او شنا یاد داد.
آن دو مدتی را آبتنی کردند. وقتی آریا بعد از مدتی چشمانش را باز کرد، احساس شادابی کرد و به پروانهای که دورش آمده بود لبخندی زد.
از آن روز به بعد، آریا هر زمان که نیاز به آرامش داشت به دیگران کمک میکرد و به جاهای خوش آبوهوا و سرسبز میرفت.
او فهمید که گاهی به اندازه یک سفر کوتاه و کمک به یک دوست تا آرامش فاصله دارد.
انتهای پیام/