دیده بان پیشرفت علم، فناوری و نوآوری
14 خرداد 1395 - 09:55
آنا گزارش می‌دهد؛

افزوده شدن فالگیری به مشاغل کاذب مترو: هم با سرعت به مقصد برسید، هم از آینده خود مطلع شوید!

چند سالی می‌شود که مدیریت شهری هر روز قول می‌دهد وضعیت دستفروشان در مترو را سامان دهد. اما این قول‌ها به جایی که نمی‌رسد هیچ، مسافران هر روز شاهد افزایش دستفروشان در مترو هم هستند. یکی آخرین مدل لوازم آشپزخانه تبلیغ شده در شبکه‌های ماهواره‌ای را در مترو می‌فروشد و دیگری با انواع ترفند‌ها قصد دارد به مسافران تلقین کند ریمل در دست‌اش را بازیگران معروف زن ایران استفاده می‌کنند. این روزها اما دامنه تبلیغ و فروش در مترو آنقدر گسترده شده که مسافران می‌توانند با یک تیر دو نشان بزنند؛ هم با سرعت بیشتری به مقصد خود برسند و هم فالی بگیرند و از آینده خود مطلع شوند.
کد خبر : 90614

الهه خانی- گروه اجتماعی: ساعت 8 صبح را نشان می‌دهد و مترو مثل هر روز شلوغ است. اما این غلغله بودن مترو و اینکه جایی برای نفس کشیدن هم وجود ندارد، مانعی نمی‌شود تا فروشندگان با صدای بلند اجناس خود را تبلیغ نکنند. در میان این همهمه زنی که تازه وارد مترو شده است کارت‌های کوچکی را در میان مسافران پخش می‌کند و با پچ پچ از آنها می‌خواهد با شماره‌های روی کارت تماس بگیرند تا گره‌ها و مشکلات زندگی‌شان رفع شود. روی کارت آبی رنگ نوشته شده سرکتاب، استخاره، دعای بخت گشایی، مهر و محبت و...


مسافران کارت را به یکدیگر نشان می‌دهند و هر کس نظری می‌دهد. یکی از مسافران که انگار پای ثابت سفرهای شهری مترو است، می‌گوید:« اینکه فقط تبلیغ است. زن جوانی در متروست که هر روز از صبح تا شب با دریافت مبلغی برای مسافران فال می‌گیرد.»


وسوسه تماس با شماره‌های روی کارت قلقلکم می‌دهد. با سه بوق تماس برقرار می‌شود و مرد پشت خط علت تماس‌ام را جویا می‌شود. می‌گویم:« سال‌هاست می‌خواهم خانه‌ای بخرم اما موفق نمی‌شوم. دیگران معتقدند در کارم گره افتاده است. می‌توانی برایم کاری انجام دهی؟» مرد میانسال پاسخ می‌دهد:« برای خانه خریدن پول هم داری یا فقط قصدش را» از داشتن پول آن هم به میزان لازم مطمئنش که می‌کنم، می‌گوید:« دور روز دیگر ساعت 10 صبح به آدرسی که روی کارت است بیا تا به امید خدا مشکل‌ات را حل کنم.»


به خدا اطمینان کنید


وقتی از مرد می‌خواهم مطمئنم کند کارش تاثیرگذار است و من صاحب خانه می‌شوم، می‌گوید:« خانم وقتی شما سوار یک ماشین می‌شوی، مطمئنی که سالم از آن پیاده می‌شوی که حالا از من می‌خواهی که به تو ضمانت بدهم؟» می‌پرسم: « پس من چه طوری به کارتان اطمینان کنم و پول بدهم، بی‌آنکه نتیجه‌اش را بدانم؟» مرد با ته مایه‌ای از خنده پاسخ می‌دهد:« ما با استفاده از آیات قرآنی کار می‌کنیم؛ شما باید به خدا اطمینان کنی!»


در نهایت به بحث هزینه که می‌رسیم به هیچ طریقی حاضر نیست مبلغ دریافتی‌اش را اعلام کند. می‌گوید:« باید حضوری بیایی با هم حرف بزنیم و بینیم به چه تعداد دعا نیاز داری تا در نهایت سر یک قیمت به توافق برسیم» بحث بی‌فایده است، تماس را قطع می‌کنم و می‌روم سراغ زن جوانی که می‌گویند در مترو فال می‌گیرد.


استخاره در مترو


در تلفن صدای شاد زن جوانی پخش می‌شود. زمانی که علت تماس‌ام را به او می‌گویم، پاسخ می‌دهد:« من فال نمی‌گیرم، فقط استخاره می‌کنم. اگر می‌خواهی بیا یکی از ایستگاه‌های مترو تا برایت استخاره کنم.» بالاخره در ایستگاه شادمان قرار می‌گذاریم.



ساعت 5 که به ایستگاه شادمان می‌رسم با آدرس‌هایی که از خودش داده است، در انتهای ایستگاه با کودکی که در آغوش دارد، پیدایش می‌کنم. می‌پرسد:« چه کسی او را به من معرفی کرده است؟» که پاسخ می‌دهم: «یکی از مسافران مترو» خوشحال می‌شود و با ذوقی که در چهره و صدایش کاملا مشهود است، می‌گوید: « هر روز تعداد زیادی از مسافران مترو از همین طریق من را می‌شناسند و به من مراجعه می‌کنند.» می‌پرسم:« تنها در همین خط کار می‌کنی؟» پاسخ می‌دهد:« بیشتر در این خط کار می‌کنم. مسافران خط‌های دیگر سر پول خیلی بحث می‌کنند اما در این خط مسافران با رضایت پول می‌دهند.»


باز شدن گره‌های زندگی با یک طلسم


کودک در آغوش‌اش ناآرامی می‌کند. تسبیح آبی‌اش را که از ابتدا در دست داشت به من می‌دهد و می‌گوید:« نیت کن. بعد هم تعدادی مهره انتخاب کن و به من بده.» گفته‌هایش را اجرا می‌کنم وقتی تسبیح را از دستم می‌گیرد زیر لب چیزهایی می‌گوید و بعد مهره‌ها را جا به جا می‌کند.


بعد با نگاه دلجویانه ادامه می‌دهد:« نمی‌دانم نیتت چی بود، اما در کارت گره افتاده است. البته غصه نخور؛ پدرم سید است. دست سبکی دارد و گهگداری طلسم و دعایی هم می‌نویسد. اگر خواستی تو را به او معرفی می‌کنم با یک دعا ان‌شاءالله گره از کارت باز می‌شود.»


«خودت چند سال است که این کار را انجام می‌دهی؟» پاسخ می‌دهد:« دو سالی می‌شود. این کار ار از پدرم یاد گرفته‌ام. پدرم در رباط کریم زندگی می‌کند، با اینکه نمی‌تواند به خوبی فارسی حرف بزند و یا متوجه شود اگر کسی مشکلی داشته باشد من برایش ترجمه می‌کنم و او دعا می‌نویسد.» وقتی متوجه می‌شود علت فارسی متوجه نشدن پدرش برایم سوال برانگیز است، ادامه می‌دهد:« ما اهل خوزستانیم، با اینکه چند سالی است که به تهران آمدیم اما پدرم هنوز فارسی یاد نگرفته است.»



من استعداد فال دارم


می‌گویم:« چرا استخاره؟ تو هم مثل بقیه جنسی بیاور و در مترو بفروش» انگار حرفم به مذاقش خوش نمی‌آید که می‌گوید:« من استعداد این کار را دارم چرا باید دستفروشی کنم. شوهرم پیک موتوری است و برای اینکه بتوانیم اجاره یک خانه کوچک در اطراف ترمینال جنوب را بدهیم، باید دو نفری کار کنیم.»


چند قطار آمده و رفته است و کودک زن جوان هم گریه‌هایش شدت پیدا کرده است. در حالی که کودکش را به آغوش می‌کشد، می‌گوید:« شماره‌ام را که داری، اگر خواستی پیش پدرم بروی تنها یک تماس کافی است.» هزینه استخاره‌اش را از ابتدا 8 هزار تومان شرط کرده‌ایم. پول را که می‌دهم با گفتن «خدا برکت بدهد» می‌رود و در میان جمعیتی که تازه از قطار پیاده شده‌اند، گم می‌شود و من در حالی که منتظر قطار بعدی هستم فکر می‌کنم در آینده باید منتظر بروز چه مشاغل دیگری در مترو باشیم؟



انتهای پیام/

ارسال نظر
قالیشویی ادیب