دیده بان پیشرفت علم، فناوری و نوآوری
گزارش آنا از نشست «غزل در ادب پارسی»؛

بینش: غزل افغانستان در دنیای مهاجرت با ایران سیر دیگری گرفت

بینش: غزل افغانستان در دنیای مهاجرت با ایران سیر دیگری گرفت
سید حکیم بینش، شاعر افغانستانی گفت: شعر مهاجرت و مقاومت باعث شد تا شاعران مهاجر اقبال خوبی به قالب غزل نشان دهند. اکثر این شاعران در ایران شعر و شاعری را آغاز کرده و بالیده‌اند.
کد خبر : 871841

به گزارش خبرنگار فرهنگ و جامعه خبرگزاری علم و فناوری آنا، نشست ادبی «غزل در ادب پارسی» شامگاه جمعه ۱۴ مهر ماه، با حضور جمعی از شاعران و ادیبان حوزه ایران فرهنگی با مدیریت علیرضا قزوه و اجرای سید مسعود علوی تبار به میزبانی گروه بین المللی هندیران برگزار شد.

در ابتدای مراسم سید مسعود علوی تبار شاعر و کارشناس تاریخ و تمدن ملل بیان داشت: چیزی که من اندر نیابم، چرا باید گفت؟! ، شاید بتوان این جمله یعقوب لیث صفاری را در قرن سوم هجری سبب ساز تولد غزل در قرن ششم هجری به صورت مستقل توسط عطار و سنایی دانست. مستقل هم از جهت استقلال در ماهیت غزل که جزئی از قصیده به عنوان تغزل نباشد و هم اینکه در این برهه توجه ویژه‌ای به سرایش شعر در این قالب به عنوان قالبی برگزیده و غالب نشان داده می‌شد.

وی افزود: زمانی که رویگر زاده سیستانی در سال ۲۵۱ موجبات انشقاق داخلی خوارج سیستان را فراهم می‌آورد و قیام عمار خارجی سرکرده این جماعت را به راحتی سرکوب می‌کند، شعرا به رسم معمول زمان اشعاری عربی در مدح یعقوب لیث صفاری می‌سرایند. یعقوب لیث صفاری با گفتن جمله‌: «چیزی که من اندر نیابم، چرا باید گفت؟» سبب می‌شود که دبیر رسائل او محمد بن وصیف سگزی به تعبیر برخی من جمله به تأیید کتاب تاریخ سیستان اولین شعر و اولین قصیده‌ زبان فارسی را با مطلع "«ای امیری که امیران جهان..» در مدح امیر خود بسراید.

علوی تبار ادامه داد: غزل تحت عنوان تغزل و تحت سیطره و در بند ابیات ابتدایی قصیده تا قرن ششم هجری پیش می‌آید تا اینکه در این برهه زمانی کم کم غزل ماهیت مستقلی به خود می‌گیرد و از بطن قصیده زاده می‌شود که از این حیث قصیده را می‌توان مادر غزل دانست. در قرن ششم هجری قصیده سرایانی مانند خاقانی شروانی، انوری ابیوردی، و ظهیرالدین فاریابی تعداد قابل توجهی غزل از خود بر جای می‌گذارند و سپس بزرگانی همانند سنائی و عطار توجه اصلی خود را معطوف به سرودن غزل می‌کنند. در این دوره قصیده افول می‌کند و غزل به عنوان قالبی غالب فراگیر می‌شود.

وی در پایان گفت: غزل در لغت به معنای سخن عشق، حدیث عشق، و عشق بازی است و محتوای اصلی غزل هم چیزی جز عشق نیست به گونه‌ای که حتی در غزلیات عارفانه محتوای اصلی عشق ورزی بنده عاشق با حضرت معشوق ازل است. بی شک در این دو مضمون عاشقانه و عارفانه به ترتیب از سعدی و حافظ به عنوان بزرگترین غزل سرایان تاریخ ادب پارسی یاد می‌شود.

سید حکیم بینش شاعر افغانستانی در رابطه با سیر تطور غزل در افغانستان عنوان کرد:. سیر تطور غزل در افغانستان پیوسته نیست. در یک دوره شاعران به آن اقبال نشان داده و در یک دورۀ دیگر نه. تا جایی که گاهی می‌بینیم چراغ غزل کم فروغ است. شاعران بزرگی مانند خلیل الله خلیلی نمی‌گذارد چراغ غزل خاموش شود. اما غزل افغانستان در دنیای مهاجرت، در جمهوری اسلامی ایران سیر دیگری دارد. شعر مهاجرت و مقاومت متولد می‌شود و شاعران مهاجر اقبال خوبی به قالب غزل نشان می‌دهند. اکثر این شاعران، در این ایران شعر و شاعری را آغاز کرده و بالیده‌اند. آن‌ها تحت تأثیر فضای غزل ایران، پرشورترین غزل‌ها را می‌سرایند، اما نیم نگاهی به وضعیت کشورِشان هم دارند. بعضی از آن‌ها مانند محمدکاظم کاظمی، ابوطالب مظفری، سیدرضا محمدی، سیدضیا قاسمی، محمد شریف سعیدی سبک و سیاق خود را در غزل دارند و اتفاقا تأثیرات زیادی هم بر شاعران میزبان می‌گذارند. مثلا سید رضا محمدی در شعر زبان روزنامه‌ای دارد و مخاطب هم با شعر این شاعر ارتباط خوبی پیدا می‌کند.

ارتباط شاعران مهاجر با شاعران داخل افغانستان ره‌آورد خوبی دارد و ما تأثیرات این ارتباط‌ها را در آثار شاعران می‌بینیم.

بینش افزود: لازم به یاد آوری است که در دو ـ سه دهۀ اخیر غزل در افغانستان جان تازه می‌گیرد. به گونه‌ای که غزل مدرن در این کشور سیمای خوش و قامت بلندی پیدا می‌کند؛ بخصوص در این دو دهۀ اخیر. چرا که فضا برای فعالیت‌های ادبی مناسب شده است و شاعران می‌توانند جلسات ادبی خود را داشته باشند. البته بازگشت بسیاری از شاعران در افغانستان و فعالیت‌های آن‌ها تأثیرات خود را داشته است. قابل یاد آوری است که فضای مجازی نیز تأثیرات زیادی در روابط شاعران زبان پارسی داشته است؛ می‌بینیم که باعث ارتباط بیشتر شاعران و ادبای ایرانی و افغانستانی شده است و این خود در رشد و بالندگی غزل امروز افغانستان مؤثر بوده است.

در این نشست که با بداهه نویسی مسعود ربانی همراه بود، شاعران، خوشنویسان و هنرمندانی همچون علیرضا قزوه، رضا اسماعیلی، صالح محمد خلیق، عبدالرحیم سعیدی راد، ایرج قنبری، امیر عاملی، سید مسعود علوی تبار، سید مهدی طباطبایی، سید مهدی بنی هاشمی لنگرودی، سید حکیم بینش، محمد علی یوسفی ، نغمه مستشار نظامی، خدیجه دیلمی، مریم فروزان کیا، سارا عبداللهی، فاطمه نانی زاد، عاطفه جعفری، مهسا ایمانی، نازنین فاطمه صادقی، فاطمه ناظری، لیلی حضرتی، و زیبا فلاحی حضور داشتند.

همچنین شاعران پارسی زبان برخی از غزلیات خود را در این برنامه ارائه دادند که تعدادی از آن‌ها را با هم مرور می‌کنیم.

علیرضا قزوه

ما کتاب کهنه‌ای هستیم … سرتا پا غلط!
خواندنی‌ها را سراسر خوانده ایم، امّا غلط!
سال‌ها تدریس می‌کردم … خطا را با خطا
سال‌ها تصحیح می‌کردم، غلط را با غلط.
بی خبر بودم … دریغا از اصول الدین عشق!
خط غلط، انشا غلط، دانش غلط، تقوی غلط!
دین اگر این است! بی دینان زِ ما مؤمن ترند
این مسلمانی ست آخر؟! لا غلط … الّا غلط!
روز اوّل درس مان دادند، یک دنیا فریب …
روز آخر … مشق ما این بود: یک عُقبىٰ غلط!
گفتنی‌ها را یکایک هر چه باد و هر چه بود
شیخنا فرمود …، امّا یا خطا شد … یا غلط..!
گفتم از فرط غلط‌ها … دفتر دل شد سیاه!
گفت می‌دانم … غلط داریم، آخر، تا غلط!
روی هر سطری که خواندیم از کتاب سرنوشت
دیده‌ی من یک غلط می‌دید و او صد‌ها غلط!
یا رب از تو مغفرت زیباست، از ما اعتراف
یا رب از تو مرحمت می‌زیبد و از ما غلط!
...
صالح محمد خلیق (افغانستان)

دلم این روز‌ها آکنده از عشق است و ایمان است
به رنگ چشمه‌ی خورشید، از یاد تو جوشان است
دل من در هوای تو پر است از‌های و هو، هر چند
به سان خانقاه مولویِ بلخ ویران است
به دست مهر خود کی می‌نوازی؟ می‌تپد بسیار
دلم این روز‌ها مانند آهویی هراسان است
چه وقتی می‌کنی مهمان غریب بی نهایت را؟
که با چشم گرسنه چشم بر راه فراخوان است
کنم، چون باد‌ها،‌ای کاش! بو گلدسته هایت را
ببوسم مرقدت را که دری از باغ رضوان است
همیشه گرچه سجاده نشین شهر مولایم
سر من در هوای سجده‌ی خاک خراسان است

..
ایرج قنبری

اگر چه زرد، چون برگ خزانم.
ولی سبز ست از عشق تو جانم
الفبایی نمی‌دانم جز این حرف
اگر نام تو شد ورد زبانم
در این غربت تویی بال و پر من
وگرنه تا ابد بی آسمانم
به من تاب و تب پروانگی بخش
که مشتاق هوای بوستانم
برای دیدن روی تو عمری ست
به فکر یک طلوع ناگهانم
مکن از عطر و بویت بی نصیبم
که نزدت چند روزی میهمانم
بهار من نشان منزلت کو
که من هم بلبلی بی آشتیانم
قناری کن زبان الکنم را
که تا عمری برای تو بخوانم.
سید مهدی طباطبایی

بغض‌های کال من شوق رسیدن داشت، نه؟
اشک من دیدن که نه ...، امّا شنیدن داشت، نه؟
از همان روزی که آدم دل به حوّا داده بود
رقصِ گندم‌دانه‌ها در خوشه دیدن داشت، نه؟
قصر، زندان، قعرِ چاه؛ اصلاً چه فرقی می‌کند
نازِ یوسف هرکجا باشد، خریدن داشت، نه؟
کاشکی باور کنی تقصیر چشمانم نبود
آن انارِ گونه‌ها از دور چیدن داشت، نه؟
راستی یادم نمی‌آید، تو یادت مانده است
نبض من در دست‌های تو تپیدن داشت، نه؟
مثلِ تو تنها یکی، تنها یکی می‌آفرید
هرکه عاشق بود و قصد آفریدن داشت، نه؟.
شاه منصور خواجه اف (تاجیکستان)

هیچ گه بنده‌ی هوس نشوی!
بند در گوشه‌ی قفس نشوی!
از خداوند خویش می‌طلبم
که تو محتاج هیچ کس نشوی!
شانه هایت دو بال سیمرغ اند
طعمه و صید هر مگس نشوی!
تو گل سوسنی به باغ بهشت
زیر پا، سهم خار و خس نشوی!
پنجه‌ی آفتاب روی سرت
با سیه روی هم‌نفس نشوی!
آرزو می‌کنم جوان مانی
بند پیری زودرس نشوی!

..
عبدالرحیم سعیدی راد

برایم از سفری دور یک ترانه بیار
برای لحظه دلتنگی ام بهانه بیار
دلم گرفته از این روز‌های بی لبخند
بیا و شور غزل را به آشیانه بیار
دلم گرفته و دوری شکسته پشت مرا
برای درد دلی عاشقانه شانه بیار
اگر چه خود گلی، اما برای من اینبار
لباسی از گل و پروانه و جوانه بیار
چقدر روز قشنگی ست روز آمدنت
خودت به روی لبم حرف عاشقانه بیار.

فاطمه نانی زاد

روستایی که تو را در دل خود جا می‌داد
باز بوی همه‌ی خاطره‌ها را می‌داد
باد از سمت «گلستانه» به ده می‌آمد
یک سبد روشنی تازه به فردا می‌داد
گاه در بقچه‌ی خود عطر سفر می‌پیچید
مرد نقاش که بویِ لب دریا می‌داد
گاه می‌ساخت قفس‌های قشنگی با رنگ
طرح می‌زد به اناری که به «رعنا» می‌داد
روی تنهایی خود نقشهء‌ی مرغی می‌ریخت
و به چشمان شما شور تماشا می‌داد
وقت تنگ است و مسافر تب رفتن دارد
شب خرداد که طعم شب یلدا می‌داد

...
عاطفه جعفری

اگر چه قلبی از اندوه، پر ترک داریم
برای سنجش یاران خود الک داریم
من و تو، خویش نه! هم خانه‌ی همیم آری
زبان و مذهب و تاریخِ مشترک داریم
برادر تنی و خواهر تنی همیم
اگر چه خاک نشین، ریشه در فلک داریم
شهید داده‌ی عشقیم هر دو، این یعنی
به جسم زخمی هم نیت کمک داریم
وبالِ هم نه! که بال همیم در پرواز
برای سیر پری، چون پر ملک داریم.

سارا عبداللهی فر

دوباره ندبه‌ها شد شعر هجران
دلم در گیر و دارت شد پریشان
چنان در صبح وصلت غرق آواز
غزل خواند پرستو یاد جانان
گرفته دشت گندم زار چونان
کمند زلف عاشق عطر باران
تمام اشک اینجا محو رویت
تراوش می‌کند آیات حرمان.

فاطمه مظفری

دلخوشی را به خانه دعوت کن
عاشقی را دوباره عادت کن
من پر از قرن‌های تنهایم
تو مرا گاه‌گاه فرصت کن...
در جهانی که پر ز کثرت‌هاست
با من این بار قصد وحدت کن...
آسمانا! قسم به روشنی‌ات!
دست‌های مرا اجابت کن!
آآآی دنیا! بس است آشوبت
کمترک با بشر لجاجت کن
بغض من باز سرکشی نکنی
لطفا این بار هم نجابت کن...
زخم بر زخم دیده‌ام هر بار
حال خوش! درد را طبابت کن
درد دل‌ها زیاد و فرصت کم
به همین قدر‌ها کفایت کن...

انتهای پیام/

ارسال نظر
قالیشویی ادیب