تصادف ماشین فرمانده با یک گله گوسفند
به گزارش خبرنگار فرهنگ و جامعه خبرگزاری علم و فناوری آنا، «سیدصباح موسوی» از رزمندگان سپاه حمیدیه و از دوستان نزدیک و همرزم سردار شهید «علی هاشمی» بود. وی طی هفت سالی که کنار سردار هور بود، خاطرات خواندنی از وی دارد که بزرگمنشی این شهید را در برهههای مختلف نشان میدهد.
یکی از خاطرات سیدصباح مربوط به تصادف خودروشان با یک گله گوسفند در جاده سوسنگرد ـ اهواز است. که این روایت را در ادامه میخوانیم.
سال ۶۱ سپاه سوسنگرد بودیم. دعوتمان کردند برویم اهواز. دم غروب راه افتادیم. من هم طبق معمول، سرعتم زیاد بود. از حمیدیه که گذشتیم، یک لحظه دیدم، یک گله گوسفند از جاده فرعی به جاده اصلی آمدند. آنقدر غیرمنتظره که نمیشد ترمز کنم. در نهایت با گوسفندها تصادف کردم. پیاده که شدم، دیدم پنجتایشان افتادهاند روی زمین. یکی هم در حال جان دادن است.
گله رم کرده بود و چوپان، هاج وواج مانده بود چه کار کند. مردی که کنار جاده ایستاده بود، گفت: «برادر، من دیدم چه اتفاقی افتاد. خدا خیلی بهتون رحم کرد. برید یک گوسفند بکشید.» از حرفش حرصم درآمد. با همان ناراحتی جواب دادم: «تازه پنجتا گوسفند کشتم، برم یکی دیگهام بکشم؟» علی هاشمی که پیاده شده بود، نمیدانست از دست من بخندد یا ناراحت باشد. میگفت: «سید! خوشم میاد توی ناراحتی هم دست از شوخی و تکه انداختن نمیکشی.»
دست به کمر ایستاده بودم توی جاده که یک نفر دیگر سررسید. پابرهنه بود و دشداشه پوشیده بود. تا رسید، به عربی گفت: «چرا اینقدر با سرعت رانندگی میکنی؟ هر پابرهنهای نشسته پشت فرمون!» از طعنهاش خونم به جوش آمد. خجالت را کنار گذاشتم و به پاهایش اشاره کردم و گفتم: «برادر من! اول یه نگاه به پاهای خودت بنداز. ببین کفش پاته یا پابرهنهای؟» علی دوباره زد زیر خنده.
عباس هواشمی هم همراهمان بود. علی که حال و روز چوپان را دید دلش قرار نگرفت. عباس را کشید کنار و گفت: «عباس، ببین پول گوسفندها چقدر میشه، باهاش حساب کن.» عباس رفت سراغ چوپان. قرار شد فردا صبح بیاید و پول گوسفندها را بدهد. صبح فردا، عباس هواشمی رفت و با پنج هزار تومان، رضایت چوپان را جلب کرد.
انتهای پیام/