اثر هنری آینه هنرمند است
گروه فرهنگ خبرگزاری آنا: گفتاری از سیدمرتضی آوینی: تعریفی که بهطور معمول میشود از موسیقی کرد - نه آن تعریفی که مورد نظر اسلام است - مجموعهای از صوتهاست که با وزن خاصی با هم ترکیب شدهاند. این صوتها با هم نسبت ریاضی دارند. به همین دلیل است که قبلاً در حوزههای دینی، موسیقی را جزء ریاضیات دستهبندی میکردند.
نمیدانم در تفکر آکادمیک یونان هم اینطور بوده یا نه. تا به حال برنخوردهام. ولی میدانم قدمای حوزههای دینی، موسیقی را جزء ریاضیات دستهبندی و در همان مقوله با آن برخورد میکردند. دلیل آن، همین تناسبهای ریاضی است که بین صوتها و نتها موجود است.
انسان در سالهای زندگی روی کره زمین، این نتهای بهخصوص را از میان صوتها انتخاب کرده و از ترکیب آنها با هم، بیان خاصی برای احساس و نفسانیتها و آنچه در باطن و روح او میگذرد، پیدا کرده است. با ترکیب این صوتها سعی کرده نفسانیتها و حالتهای باطنیاش را ابراز و به دیگران منتقل کند.
موسیقی، بیان است
در اینکه موسیقی یک نوع بیان برای احساس و حالتهای روحی بشر است، شک نداریم. یعنی آنقدر بدیهی است که نیازی به توضیح ندارد. اما فرق این بیان با کلام چیست؟ کلام هم بیانی است که بشر برای بیان نفسانیت و آنچه در باطن او میگذرد، پیدا کرده است.
معمولاً وقتی میخواهیم چیزی را بیان کنیم، قبل از بیان آن معنا درون ما حالت بسیط و واحدی دارد. اگر به نفستان مراجعه کنید، همینطور است.
وقتی به کسی میگویید بنشین، این معنا از قبل درون شما هست و شما این معنا را با کلمه ابراز میکنید، این کلمهها برای بیان معنای باطنی است که درون شما میگذرد و کسی جز خودتان و خدا از آن خبر ندارد.
موسیقی هم با این تعبیر، یک نوع بیان است، با این تعبیر هر جور فعل یا قول که به هر ترتیب محتوای باطنی و احساس درونی انسان را بیان کند، یک نوع بیان است. یعنی اگر بدون اینکه هیچ کلمه معناداری را بیان کنید، دست جلو بینی بگذارید و بگویید «هیس»، یکجور بیان است چون از آن معنای سکوت ادراک میشود.
وقتی معنای سکوت را اینطور به کسی منتقل کردید، یک نوع بیان خواهد بود. در موضوع هنر، بحث مفصلی درباره بیان هست. هنرها بیانی هستند درباره احساس درونی بشر و آنچه در باطن او میگذرد.
چون موسیقی هم یک وسیله بیانی برای بشر است و با آن احساس خود را بیان میکند، لازم است مختصری درباره آن اشاره شود. پس هر قول و فعلی که مخاطب، از آن معنایی ادراک کند که درون شما میگذرد، وقتی از شما صادر شد، یکجور بیان برای محتوای درونی و احساس باطنی شماست.
حتی اگر این فعل، با هیچ قول معناداری هم همراه نباشد. موسیقی از همین مقوله است.
نسبت ریاضی در موسیقی
موسیقی، مجموعه صوتهای خوشآیندی است که در طول سالهای متمادی که انسان در کره زمین زندگی کرده، آنها را از میان بقیه صوتها برگزیده، چهطور؟
مثلاً صدای بلبل را که در طبیعت میشنوید، به نظرتان خوشآیند میآید. این صدا با صدای اره کردن تخته متفاوت است. صدای اره کردن تخته برای شما خوشآیند نیست. برگزیدن این صوتها برای انسان به این شکل اتفاق افتاده است. چون با احساس او سروکار دارد و بدون واسطه عقل هم ادراک میشود، از طریق طبیعی و فطری صورت گرفته است. این صداها را انتخاب کرده و سعی کرده نسبتهای آن را حفظ کند.
قبل از اینکه نوشتن نت را اختراع کند، اول با وسیلههایی که دم دستش بوده، سعی کرده همان نسبت ریاضی بهخصوص را در صوتها پیدا کند و آن را تکرار کند. بعد کمکم نتها را دستهبندی کرده و نوشتن و انتقال آن را از طریق کتابت یاد گرفته است.
این یک برخورد معمولی با موسیقی است که همیشه میشود. در کتابهای غربی هم هست، اما برای ما مسئله خیلی عمیقتر است.
موسیقی باطنی چیست؟
در معیارهای مورد نظر اسلام، موسیقی جایگاه عمیقتری برای بشر دارد. خیلی عمیقتر از اینکه درباره آن حرف زدیم. برای اینکه درباره این معنا صحبت کنیم، لازم است مثالهایی بزنم که بتوانید در اطرافتان جستوجو کنید و مصداقهای آن را گیر بیاورید.
وقتی عاطفه شما نسبت به چیزی تحریک میشود، مثلاً به بچهتان نگاه میکنید، اگر درست به باطنتان دقت کنید و درباره نفسانیتتان تمرکز پیدا کنید، چیزهایی که در باطن شما میگذرد، همیشه همراه با موسیقی است. منظورم این موسیقی ظاهر نیست که با گوش میشنویم. منظورم یک جور موسیقی باطنی است. البته اسمی برای آن نگذاشتهاند. تا به حال به بحثی در اینباره برنخوردهام. در بعضی از متنهای معارف اسلامی درباره موسیقیهای بهشتی صحبت شده که اصلاً خالی از موسیقی نیست. زندگی و حیات بهشتیه با موسیقی همراه است. این در زبان حدیث و روایتها هست. حتی جایی دیدم شنیدن موسیقی باعث میشود انسان نسبت به صورتها و موسیقیهای بهشتی کر شود.
یکی از کارهایی که موسیقی با آدم میکند. این است که گوش باطنی آدم را نسبت به صوتهای بهشتی میبندد. دلیلش را هم عرض میکنم با اینکه میگویند موسیقی جریان عمیقتری برای ما دارد نسبت هبه آنچه غربیها میگویند، ولی موسیقی در اسلام حرام شده است.
اگر آدم به روح خودش مراجعه کند و در روح خودش کندوکاو کند، به یک جور موسیقی باطنی برمیخورد. به موجودی باطنی و معنوی، مجرد از ماده که میشود اسم آن را موسیقی باطنی گذاشت. البته درک آن احتیاج به این دارد که هر کس وقتی عاطفهاش تحریک میشود، به روح خود مراجعه کند و این معنا را تجربه کند.
موسیقی ایرانی کامل نیست
وقتی میگوییم موسیقی، منظورمان کل موسیقی است، نه موسیقی ایرانی یا جاز یا ... چون معلوم نیست این موسیقی تمام بیان حس باطنی انسان با ابزار موسیقی باشد. مثلاً برای موسیقی ایرانی دستگاههایی ساخته شده. آیا دستگاههای موسیقی ایرانی بیان همه محتوای باطنی انسان است؟ مسلماً نیست. چون موسیقی با روح هنرمند ارتباط بیواسطه دارد، باید سراغ هنرمند رفت. مشخصههایی از نظر قومی در ایران بوده که باعث ساخت این دستگاهها شده و این شکل را به عنوان دستگاههای موسیقی ایرانی انتخاب کرده و از این به بعد هر چه از این موسیقی ساطع میشود و تجلی پیدا میکند، در این دستگاههاست. این، یک چیز فطری و ذاتی بشر است.
بیان احساس هزاران ساله
هزاران سال است که بشر مشغول بیان احساس باطنی خود، با استفاده از موسیقی است. در این مدت، غیر از اینکه نتها و صوتهای خوشآیندی برای خود پیدا کرده و نسبتهای آن را در طبیعت یافته و آنها را حفظ کرده، به مجموعههای موزونی هم به عنوان موسیقی رسیده که چارچوبهای موسیقی را تشکیل میدهند. اسم این چارچوبها را گذاشتهاند «دستگاه موسیقی».
قبل از اینکه دستگاهها به وجود بیایند، تجربههای پراکندهای وجود داشته که کمکم نظمی به خود گرفته. برای این نظم اسم گذاشتهاند و از آن به بعد قرارداد کردهاند. ولی نمیشود گفت همه آنچه درون هنرمند موسیقی بوده، منتقل شده است.
میشود انواع و اقسام دیگر موسیقی را تصور کرد که هنوز متحقق نشده و کسی آن را با همین صوتها بیان نکرده است. میشود هزارها و میلیونها موسیقی را تصور کرد که متحقق نشدهاند. چون همین صوتها را با ترکیبهای مختلفی میشود ساخت.
تمام سرّ مطلب اینجاست که تمام این ترکیبها را متناسب با احساس خود بیان کرده است. اگر خود فرد، حزین و غمگین بوده و روحیه غمپروری داشته، نظم و ترکیب خاصی را پیدا کرده که با روحیهاش سازگار باشد.
اگر روحیه شادمانها یداشته، ترکیبها و نظمهایی را بین صوتها پیدا کرده که حالتهای درونیاش را بیان کند. چون حالت درونی او در جستوجوی لذتهای سطحی و گذرا بوده، چیزی که از او ساطع و متجلی شده، مثلاً موسیقی جاز بوده، یا موسیقیهایی که حالت رقص در آن هست.
بینه موسیقی با روح هنرمند ارتباط مستقیم و بیواسطه وجود دارد. حتی همین حالا که موسیقیدان ایرانی، دستگاه خاصی را پیدا کرده و شناخته و سعی میکند احساس درونی و محتوای باطنی خود را با استفاده از آن نظم بگوید، آنچه بیان میکند و در آن دستگاه مینوازد، ارتباط بیواسطه و مستقیمی با روح او دارد. یعنی در همین دستگاهها، ترکیبی را جستوجو میکند که با حالتهای روحی او متناسب باشد.
اگر آدم حزین و غمگینی است، ترکیبی را پیدا میکند که غم او را بیان کند. حتی اگر غم او، غم خاصی است و مشخصههای بهخصوصی دارد، آنقدر ترکیب را تغییر میدهد تا نظمی را پیدا کند که متناسب با حالتهای درونی او باشد. بنابراین با روح هنرمند ارتباط مستقیم دارد.
موسیقی مثل شعر نیست
دستگاههای موسیقی مثل وزنهای عروضی مختلف در شعرند ولی در شعر، هم بیان با واسطه عقل است و هم پذیرش آن.
وقتی شعری را میشنوید که مثلاً میگوید:
در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
سعی میکنید آن را با عقلتان بفهمید. مستقیم به روح شما نمیرسد، اول آن را با واسطه عقل دریافت میکنید. بعد از دریافت عقلی، احساسی نسبت به آن ابراز میشود. اگر این دریافت عقلی با اعتقاد شما متناسب بود، آن را تصدیق میکنید. این تصدیق با احساس خوشآیندی در وجود شما همراه است.
درباره موسیقی چهطور؟ صدای بلبل را که میشنوید، آیا آن را ادراک عقلی میکنید؟ نه. صدای بلبل ادراک عقلی نمیشود. نظمی که بین صوتهای صدای بلبل هست با نظمی که بین کلمهها هست، متفاوت است و دو نوع بیان به حساب میآید. آن کلمهها را با واسطه عقل میشنوید ولی این صوتها بهطور مستقیم روی اعصاب گیاهی انسانی مؤثرند.
تجربه اثر موسیقی
دلیل این است که انسان بهطور فطری و غریزی، نسبت به ریتمهای تند واکنش دارد. درباره همه هم همینطور است. درباره بچهها میتوانید این موضوع را تجربه کنید. ریتمهای بهخصوصی را که میشنوند، بدون اینکه قبلا جایی دیده باشند، خود را متناسب با آن ریتم، تکان میدهند و حالت رقص به خود میگیرند.
این یعنی اصلاً موضوع را به واسطه عقل نپذیرفته و از آن استفادهای نشده است. مستقیم روی اعصایب گیاهی او تأثیر میگذارد و عکسالعملی میدهد که واکنش در برابر آن ریتم است.
اگر عاطفه شما تحریک شد و به باطن خودتان رجوع کردید، به یک جور موسیقی باطنی برخورد میکنید، برای همه قابل ادراک نیست.
لفظ «سماع» را حتماً شنیدهاید که از ریشه «سمع» است؛ یعنی شنیدن و ریشه اولیه آن در این است که وقتی انسان دورهای را در تزکیه نفس و روح میگذراند و مرتبهها و درجههایی را از تکامل و تعالی به سوی خدا طی میکند، حواس باطنی انسان نسبت به موجودات مجرد، عالم مجردات و ملکوت باز میشود.
کسانی هستند که مشاهده میکنند؛ اهل مشاهده کسی که حواس باطنی و بصیرت او نسبت به عالم ملکوت باز شده و مثلاً آسمان دوم و ملایک و انبای خداوند را میبیند. حتی عرفان عملی را میشود جزء علوم تجربی دستهبندی کرد. این را بر سبیل مطایبه عرض میکنم، ولی چون عرفان عملی تجربه شده، میشود حتی این را هم دربارهاش گفت. هر کس این مرتبهها را در تزکیه نفس طی کند، اثر آن را میبیند. اثر آن در مراتبی، باز شدن حواس باطنی انسان نسبت به عالم مجرد از ماده است.
وقتی حواس باطنی انسان نسبت به عالم ملکوتی باز شود، صوتهایی را میشنود که در عالم ملکوت و مجردات هست. چون هر چه در هاین عالم موجود است، حکایت از باطن و حقیقتی دارد. با آیههای قرآن این مطلب اثبات میشود که الان کاری به آن نداریم. اینکه میگویند سماع درویشان، ریشهاش در سمع و شنیدن است. بنده خدا درجههایی را طی کرده و حواس باطنی او نسبت به صوتهای ملکوتی باز و شنوا شده است. بعد آن صوت ملکوتی و موسیقی بهشتی را شنیده است. موسیقی بهشتی وجدآور است.
ریشه سماع گم شده است
ریشه اینکه اهل تصوف درباره وجد صحبت میکنند، اینجاست که صوت ملکوتی باعث به وجد آمدن اینها میشده و شروع میکردهاند به رقص سماع. اما کمکم ظاهر این رقص مانده و باطن آن خالی شده است. یعنی مریدان آن مراد، فقط ظاهر را دیدهاند. نمیدیدهاند که این بنده خدا آن صوتها را میشنود و وجد او به دلیل آن موسیقی ملکحوتی است. ظاهرش این است که او میرقصد. مثلاً ظاهر عینالقضات - رحمتالله علیه - را میدیدند، وجد باطنی او را که نمیدیدند.
مثلاً منصور حلاج - رحمت الله علیه - که «انا الحق» میگفت، نمیدانستند چرا میگوید. وقتی وجود انسان با عالم وجود به وحدت برسد و یکی شود، حق در وجودش متجلی میشود. یعنی وقتی حرفی میزند، حرف حق است. دستش یدالله است. چشمش عینالله است. مگر درباره حضرت رسول(ص) و حضرت امیر(ع) نبود؟
یکی از تفسیرهای همین آیه «و ما رمیت اذ رمیت و لکن الله رمی» به این برمیگردد که دست تو، دست خداست که تیر میاندازد.
یا درباره خود حضرت امیر(ع) که به او یدالله میگویند، وقتی حق در وجود انسان متجلی میشود، چشمش چشم حق است، دستش دست حق است.
اصلاً بنده خدا با عالم وجود، با عالم حق و حقیقت به وحدت میرسد. منصور حلاج وقتی به وحدت رسید، «انا الحق» گفت. نفهمیدندمنظورش چیست، او را کشتند.
ریشه سماع و وجد که میگویند، همین است. حواس باطنی او نسبت به صوتهای ملکوتی باز شده و آنها را شنیده. مریدها وجد و سماع را دیدند، ظاهر آن را حفظ کردند و باطن آن کمکم خالی شد. مثل اهل تصوف که این روزها هستند و هر عده به فرقهای تعلق دارند.
کَل اگر طبیب بودی!
بعضی خودشان را به بایزید بسطامی میرسانند. بعضی خودشان را به ابن جنید میرسانند. بعضی خودشان را به شبلی میرسانند؛ هر عده به عارفی مشهور. از اینها فقط ظاهری مانده و باطنی ندارد. موی بلند و سر تکان دادن و یاهو گفتن مانده ولی باطن «هو» نمانده است. اگر کسی به باطن «هو» برسد، خیلی کارها از دستش برمیآید که میگویند:
«کَل اگر طبیب بودی، سر خود دوا نمودی».
معلوم است که اینها فقط ظاهر را دیدهاند و از آن نگهداری کردهاند و باطن را گم کردهاند.
منظور از صوت و موسیقی ملکوتی که میگفتم، این است. ولی آیا همین است که به صورت امروزی موسیقی بیان شده است؟
موسیقی ملکوتی در روح انسان موجود است. روح، یک موجود ملکوتی است و از نظر مختصات وجودی، از نظر طولی در عالم مجردات و آخرت است و از نظر عرضی، در عالم ماده. بدنش در عالم ماده و هیولاست و روحش در عالم ملکوت. تمام غربت وجود انسان در همین است. اگرنه چرا میگفتند انسان موجود غریبی است، خلیفه خدا، انسان کامل. میگویند حضرت رسول(ص) اسم اعظم تکوینی خداوند است. چرا این را میگویند؟ میدانید «اسم اعظم تکوینی» یعنی چه؟
انسان، عجیب است
یعنی اصلاً غربت وجود انسان، به دلیل همین مختصات عجیب است که از یک طرف در عالم ملکوت و مجردات است، از یک طرف در عالم ماده. اگرنه، انسان موجود غریبی نبود، حداکثر حیوان بود.
تعلق به عالم ملکوت و عالم ماده است که اینقدر عجیب است. میگوید: «اتزعم انگ جرم صغیر و فیک الطوی العالم الاکبر»، این شعر را به حضرت امیر(ع) نسبت میدهند که میگوید فکر میکنی جرم صغیری هستی، در حالی که عالم اکبر در تو نهفته است. به این معناست که میگویم درون ما موسیقی باطنی موجود است، درون همه ما.
روح که موجودی ملکوتی است، به عالم ماده تعلق پیدا کرده و چنین ترکیب غریبی را ساخته که به آن «عالم صغیر» میگویند. انسان ترکیب عجیبی دارد. بحث، سر این نیست که روح، جسمانیة الحدوث است یا روحانیة الحدوث، درباره اینها بحث نمیکنیم.
منظورم بیان این حرف افلاطون هم نیست که روح ما قبل از این که به این دنیا بیاید، بهطور کامل به عالم بالاتری متعلق بوده و از آنجا به این دنیا آمده. روح ما قبل از به وجود آمدن ما، وجود نداشته است. حدوث آن جسمانی است، ولی بقای آن روحانی است.
در همین مقدار برای ما قابل قبول است که روح انسان، موجودی مربوط به عالم ملکوت و در ردیف فرشتههاست. از نظر جسم، شبیه به حیوانها هستیم که در عالم ماده و هیولا زندگی میکنیم. این موسیقی باطنی، در روح ما موجود است. چون یک موجود ملکوتی است. اگر شنیده نمیشود، به این دلیل است که حواس باطنی ما کور و کر شده است.
کلمههایی برای بیان حواس باطنی داریم. میگوییم بصیرت؛ بصیرت از ریشه بصر است ولی به دیدن ظاهی نمیگویند. دیدن باطنی مورد نظر است. در مقابل آن، شنوایی باطنی هم داریم. حس باطنی دیگری هم در مقابل بصیرت داریم که اگر رو به عالم ملکوت باز شود، موسیقی ملکوتی یا بهشتی که دربارهاش حرف زدیم، برای آدم ادراک میشود و آن را میشنود. البته نه با این شنوایی ظاهری.
آیا همین است که بیان شده؟
موسیقی امروز، بیان همان موسیقی ملکوتی است یا نه؟
اگر بیان همان بود، چرا موسیقی حرام میشد؟
چرا درباره موسیقی، تحریم اینقدر شدید است؟
این، یک دلیل کلی است که چون تأثیر موسیقی خیلی شدید است و بیواسطه بر اعصاب گیاهی انسان تأثیر میگذارد و مثل بیان از راه کلمهها نیست که واسطه عقل را داشته باشد. در بیان کلامی، چون واسطه عقل هست، میتوانید بپذیرید یا نپذیرید.
محل درک موسیقی کجاست؟
اگر این حرفها را که میزنم، با عقلتان تصدیق نکنید، نمیپذیرید. به طبع احساسی هم نسبت به آن ندارید. ولی موسیقی به محض اینکه از مبدأ صادر میشود، با حواس گیاهی آدم درک میشود. همان احساس که همراه و ملازم آن موسیقی است، به آدم منتقل میشود. غم یا شادی، با موسیقی به آدم منتقل میشود و خودش را به اعصاب گیاهی آدم میرساند. به همین دلیل است که بچهها بدون اینکه رقص دیده باشند یا موسیقی شنیده باشند و سابقهای درباره آن داشته باشند، نسبت به موسیقی واکنش نشان میدهند. دلیلش این است که مستقیم درک میشود و واسطه عقل را ندارد.
اثر روح هنرمند بر موسیقی
اما یک دلیل دیگر دارد. برمیگردد به هنرمندانی که موسیقی از آنها ساطع شده است.
مثلاً نهجالبلاغه تجلی روح کامل حضرت امیر - علیهالسلام - است. تجلی یک روح کامل، در حدی که میشود در دنیا کامل باشد. چون دنیا عالم نفس است: «هی الکمال فیالدنیا مفقود» کمال در دنیا نیست، اما در همین حد که دنیا، عالم نفس است، کمال در آن موجود است. با حساب کردن این حد نفس، منظورم این نیست که نهجالبلاغه همه بیان امیرالمؤمنین(ع) هست یا نه.
تجلی روح کامل، کامل است. وقتی به حرفهای حضرت رسول(ص) مراجعه میکنید، مثلاً وقتی درباره حسد حرف زدهاند، ممکن نیست در عالم کسی از او زیباتر در این باره حرف بزند. افصح فصیحان عرب، حضرت رسول(ص) است. ابلغ بلیغان عرب هم ایشان است. وقتی چیزی از این روح کامل، صادر میشود، کامل است.
بیان نفس در موسیقی
آنچه باعث شده موسیقی حرام باشد، چنان که خود انسان مسلمان هم این را میفهمد و روی او تأثیر منفی میگذارد، برمیگردد به هنرمندی که به شغل موسیقی اشتغال دارد. معمولاً هنرمندان از همان اول که به موسیقی اشتغال داشتهاند، تا به حال سعی کردهاند آن احساس و حالتهای نفسانی را بیان کنند که اصلاً با روح کامل انسان، با روح انسان مؤمن متناسب نیست چون غالباً خودش هم مؤمن نبوده است.
اگر قرار بود از اول، دنیا بر ثبات حق بچرخد، آیا نمیشد غیر از این باشد؟ چرا نشود؟
ملامحسن فیض کاشانی که میگوید موسیقی حلال است، همین دلیل را دارد. موسیقی دیگری را میگوید که تجلی همان موسیقی ملکوتی است. اولین کسی که به عالم هبوط کرده، حجت خداست که حضرت آدم(ع) است. آخرین کسی هم که از دنیا میرود، حجت خداست.اگر غیر از این بود، ام حق اعتراض داشتیم - معاذالله. اسلام که فقط محهدود به ما نیست. از همان اول، دین انبیا را «اسلام» میگویند. تفاوتی هم نداشته. فقط متناسب با مقطعهای مختلف زمانی، تفاوتهای جزئی در دعوت کرده است.
اگرنه، خطهای اصلی دعوت ثابت بوده است. از اول هم به آن «اسلام» میگفتند. چون دینی که از جانب پروردگار تشریع شده، اصلاً با تسلیم شروع میشود. اینکه میگوید: «الاسلام هوالتسلیم»، با تسلیم آغاز میشود و به این دلیل اسم آن را اسلام میگذارند. این هم مربوط به همه شریعتهای آسمانی است. فقط مخصوص آخرین دین الهی نیست.
موسیقی جدید چیست؟
آنچه الان به عنوان موسیقی موجود است، تجلی ارواح خبیثه هنرمندانی است که به کار موسیقی اشتغال داشتهاند. مگر غیر از این است؟ چون از بشر چیزی غیر از تجلی روح او ساطع نمیشود. هر کاری که انسان میکند، به نوعی بیان روح اوست.
بیان انسان، با موجودیت باطنی او متناسب است. ظاهراً میشود دروغ گفت، اما منظور از اینکه میگوید: «رنگ رخسار خبر میدهد از سرّ ضمیر»، همین است که بین ظاهر و باطن انسان تناسب کاملی حکمفرماست. به یک معنا ظاهر انسان، تجلی باطن اوست. به همین تعبیر، از انسان چیزی غیر از خودش و موجودیت باطنی او ساطع نمیشود.
همه حرکتهای انسان، بر روح او دلالت دارد؛ فعلها، قولها، همه بر روح او دلالت دارند. در عمق چشم او، روحش مشخص است. در حرکتهای صورته و خهطهای آن، مشخص است. در حالتهایی که به خود میگیرد، باطن او مشخص است.
به این دلیل کسی که به موسیقی اشتغال داشته، روح خود را ساطع کرده است. ترکیب خاصی را از صوتها متناسب با حالت درونی او که میخواسته بیان کند، انتخاب کرده است. آنچه از او صادر شده، غیر از حالت درونی او نیست. اصلاً بیان همان حالت درونی است.
انسان فاسد، موسیقی فاسد
بنابراین اگر انسان فاسدی باشد، موسیقی فاسد میشود. دو دوتا چهارتاست. آدم که نمیتواند فیلمی بهتر از خودش بسازد. نهایت آنچه میسازد، خود اوست. اصلاً کسی نمیتواند غیر از خودش بنویسد. اثر هنری، آینه خود آدم است. اگر آدم آنقدر فن و تکنیک کار را خوب بشناسد که به بهترین وجه حالتهای درونی خود را منتقل کند، تازه اثر هنری آینه او خواهد بود. چیزی که میتواند خود را در آن تماشا کند. موسیقی هم همینطور است. بیان خود هنرمند است. اگر فاسد است، بیان او هم فاسد میشود.
به این دلیل موسیقی حرام است که موسیقی خوب پیدا نمیشود که گوش کنید. اگرنه موسیقی حلال است. حدیث داریم که «موسیقی، نوحه شیطان است در فراق بهشت». نفس اماره، مظهر شیطان در وجود انسان است. آنچه تا به حال به وسیله موسیقی بیان شده، بیان نفس اماره انسان است.
وقتی میگوید «موسیقی، نوحه شیطان است در فراق بهشت» به همین اشاره میکند. انسان که نمیتواند غیر از نفسانیت خودش را بیان کند. انسان فاسدو شیطانی هم آنچه میگوید، بیان نفس اماره اوست چون شیطان تمام وجوداو را گرفته است.
رگههای فطرت
البته بین این چیزها، رگههای پاک فطری هم پیدا میشود. درباره ادبیات گفتیم آیا باید همه آثار هنری غرب را دور ریخت؟
رگههای پاک فطری در انسان باقی مانده، اگر نه باید از همه قطع امید میکردیم، که اگر حرف حق به او ارائه شود، میپذیرد. البته بین آنها خیلی کم است کسانی که فانوس عقلشان دوده نگرفته و در آینه فطرتشان تصویرهای هر چند گنگ و کدر و مبهم، ظاهر میشود.
گاهی رگههایی از آنفطرت هم در تجلی آنکه اثر هنری است، پیدا میشود و نمیشود منکر آن شد. درهمه آثار هنری غربی هست، در موسیقی هم همینطور. اگرچه در موسیقی خیلی کم است. چون موسیقی از آثار هنری دیگر، شیطانیتر است. دلیل اصلی این است که بیان آن، مجرد از کلمه و عقل است. وقتی بلبل آن صدا را از خودش درمیآورد، مجرد و خالی از کلمههایی است که با عقلتان ادراک میکنید. بنابراین نمیشودآن را با واسطه عقل درک کرد و آدم کنترلی روی آن ندارد. همینطور که شنیده میشود، با حواس گیاهی ادراک میشود. به این دلیل است که اصلاً نباید گوش کرد. نمیشود کسی بگوید گوش میکنم، ولی تأثیری روی من نمیگذارد. ممکن نیست چون واسطه عقل اینجا کارهای نیست.
حد موسیقی معلوم نیست
ما گرفتار تمدن غربیم. موسیقی آمده و کسی نیست حتی آن را تحلیل کند. فقیهان به حکمی بسنده کردهاند و بیشتر از این قابل توضیح نیست. چون حدی ندارد. نمیشودحدیظاهری برای موسیقی تعیین کرد که وقتی کسی شنید، با آن حد مقایسه کند و بداند حرام است یا حلال. به خود انسان و نفس او برمیگردد. یک ماشین تجربی نیست که موسیقی را در آن بگذاریم و بگوییم حلال است یا حرام. حتی منطق هم نمیتواند چنین نقشی برای تفکر داشته باشد. نمیشود. چه برسد به موسیقی که اصلاً نمیشود برای آن حد ظاهری قائل شد.
بعضی از انواع موسیقی خیلی واضح است که حرام است. طربانگیز است. حدی دارد که انسان خودش بتواند تشخیص بدهد. البته وصیت من این است که اصلاً گوش نکنید، راحت.
اینکه میگویند چون فیلمی نمیتواند حرفش را بزند و خلأ دارد، موسیقی باید این خلأ را پر کند، یک راه قلابی است. راه حقیقی برای جبران خلأ نیست. چون ما راه شناختی به موسیقی واقعی و حقیقی نداریم. شما میتوانید بگویید دستگاه صوت داوود چه بوده است؟
به همین موارد هم در حدیثها و روایتها و در تاریخ انبیا اشاره شده است. حضرت رسول(ص) صدای خوش خود را به اندازه طاقت مأمومان ظاهر میکردند. حضرت سجاد(ع) هم همینطور. وقت خواندن قرآن همین کار را میکرد. دلیل این همه سفارش که درباره صوت خوش قرآن شده چیست؟ دلیلش این است که انسان به موسیقی احتیاج دارد و به آن نیازمند است.
مصداق سخت موسیقی
بیان با موسیقی فی نفسه و ذاتاً چیز زشت و حرامی نیست. خیلی هم زیباست و یکی از خصوصیتهای فطری است که خداوند به بشر عطا کرده است که انسان میتواند احساس درونی خود را با موسیقی بیانکند. وقتی آدم به بچهاش نگاه میکند، با عاطفهاش تحریک میشود، موسیقی باطنی با آن همراه است. اگر گوش باطن آدم باز باشد، میشنود. ملازم و همراه احساس باطنی آدم، موسیقی باطنی هم هست.
موسیقی خوب، مصداق ندارد. چون تا به حال کسی را نداشتهایم که هم آیتالله باشد، هم معاذ الله مزقانچی. یکی از دلیلهای تحریم موسیقی هم همین است. اگرنه چه دلیلی دارد بگویندموسیقی ذاتاً حرام است؟ مگر میشود چیزی ذاتاً حرام باشد؟
قتل نفس که گناه بزرگی است اما موردحلال هم دارد. نمیشودگفت قتل نفس ذاتاً حرام است. چون ممکن است کسی که کشته میشود، طاغوت باشد. طاغوت را بایدکشت. قصاص، اصلاً باعث حیات بشر است. نمیشود گفت موسیقی ذاتاًحرام است. البته ما بحث فقهی نمیکنیم. بحث تحلیلی شبهفلسفی میکنیم. بحثهای فقهی هم اصول جداگانهای دارد، هم روش آن جدا از اینهاست که میگوییم.
بشر در مدت زندگیاش، سازهایی را که متناسب حالتهای روحی او بوده، ساخته و پیدا کرده است. مهم، تناسب قالب و محتوا در موسیقی است. انسان برای بیان محتوای درونی خودش، قالبی را جستوجو میکند که با آن محتوا متناسب باشد. اما مسئله فقط تناسب بین قالب و محتوا هم نیست.
مؤمن یأس فلسفی ندارد
خود آنچه بیان میشود، چیست؟ حالت حزن جهنمی و شیطانی است. یکجور یأس فلسفی است که طرف دچارش شده و هیچ انسان مؤمنی دچار آن نمیشود. یکجور جنون است که در اثر کمبود ایمان به آن دچار شده و میخواهد آن را بیان کند.
محتوای خوب، با همین سازها و نتهای موجود قابلیت بیان دارد. دستگاهها مثل وزنهای عروضی در شعر هستند. وزن عروضی که فی نفسه بد نیست. در همان حالت میتوانیدترکیبهایی را گیر بیاورید که متناسب با حالتهای خوب نفسانی بشر است.
ولی گاهی هم محتوایی که بیان شده شیطانی است، هم قالبی که برای آن جستوجو شده و هم سازی که با آن موسیقی را زدهاند. نارٌ علی نار است. مثلاً بعضی از قاریان شیعه قرآن، خیلی خوب و متناسب با فطرت بشر قرآن میخوانند. یا بعضی نوحهها و سرودهایی که اقای آهنگران میخواند، چقدر زیبا و عجیب است. یعنیموسیقی خوب و درست هم پیدا میشود. دلیل اینکه نمونههای خوب کم است، این است که بیشتر آدمهایی که به موسیقی اشتغال دارند، آدمهای فاسدی هستند. یعنی اصلاً عالم موسیقی، عالم فاسدی است و فضای فاسدی دارد.
مثلاً اگر آدمهایی مثل ملامحسن فیض کاشانی به موسیقی اشتغال داشتند، الان مسئله فرق میکرد. منتها در فضای فعلی که در دنیا حاکم است و متأسفانه حکومت دنیا با شیطان است، مصداق موسیقی ملکوتی نداریم و نتوانستهایم داشته باشیم.
انتهای پیام /۴۱۴۳/
انتهای پیام/