همسر شهید مرندی: رضا، من و 6 فرزندش را بهخدا سپرد و بهجبهه رفت
به گزارش گروه فرهنگ و هنر خبرگزاری آنا از نوید شاهد، شهید رضا مرندی فرزند تیمور 5 مهر 1317، در تهران و در یک خانواده مؤمن و مذهبی چشم بهجهان گشود. وی دوران کودکی خود را در آغوش گرم خانواده سپری کرد و همراه پدرش به شغل کشاورزی مشغول شد، تا از این طریق توانسته باشد بخشی از مایحتاج زندگی خانوادهاش را تأمین کند.
بعد از شروع جنگ تحمیلی، 3 فروردین 1361، عازم جبهه شد و در 12 شهریور ماه 1361، در عملیات شوش بهشهادت رسید و پیکر پاکش به آغوش خانواده بازنگشت. فرنگیس شفیعی همسر شهید جاویدالاثر رضا مرندی با بیان خاطراتی از همسر شهیدش همواره از او به نیکی یاد میکند. با اینکه فراق همسرش را برای خود و 6 فرزندش بسیار طاقتفرسا میداند،اما معتقد است؛ خداوند برای هر کس هر تقدیری بیاورد صبرش را هم به او میدهد.
فرنگیس شفیعی همسر شهید جاویدالاثر رضا مرندی درباره خاطرات خود از همسرش میگوید: خاطرههای من از رضا زیاد است چون ما دختر خاله و پسرخاله بودیم. سال 1345 بود که بزرگترها برای مراسم خواستگاری به منزل ما آمدند و ما را پیوند زناشوئی دادند. وقتی که امام(ره) اعلام کردند که باید همه در دفاع از این نظام و این مرز و بوم در جبههها شرکت کنند، 15 سال از زندگی مشترک من و رضا میگذشت و ما 6 فرزند داشتیم، رضا به خاطر مسئولیت 6 فرزندش خیلی ناراحت بود که نمیتواند شرکت کند. اما بالاخره تصمیم گرفت در جنگ شرکت کند. البته از یک طرف هم ناراحت بود که 6 تا بچه دارد و بعد از رفتنش باید ما را به دست چه کسی بسپارد که در نهایت به خدا توکل کرد و تمام خانواده خود را بهخدا سپرد و رفت.
همسر شهید رضا مرندی ادامه داد: به او گفتم؛ رضا اگر دلت میخواهد بروی منطقه، برو، من و بچهها نیز خدایی داریم تو باشی یا نباشی بچهها را خدا بزرگ میکند. من احساس میکردم که دلش میخواهد به جبهه برود ولی کاملاََ مطمئن نبودم. بعدها فهمیدم؛ پیش رفقایش میگوید؛ من میخواهم به جبهه بروم و آنها هم میگویند؛ تو 6 تا بچه را میخواهی بگذاری کجا بروی؟!
وی در بیان خاطرهای از همسر شهیدش گفت: روز دوم عید بود، غروب به خانه آمد. گفتم؛ رضا بچهها میخواهند عید دیدنی بروند. مگر نمیخواهی ما را به عید دیدنی ببری؟ آن شب رضا زود خوابید، وقتی صبح بلند شدم نمازم را بخوانم دیدم که خوابیده، صدایش کردم؛ رضا ! مگر نمیخواهی نماز بخوانی؟! بلند شو! نمازت را بخوان، از خواب بیدار شد، هول شد، خیلی زود نمازش را خواند. دیدم سراغ جورابهایش رفت.
همسر شهید مرندی در ادامه خاطرهاش اظهار کرد: گفتم؛ رضا باز هم رفتی سراغ جورابهایت مگر نمیخواهی بچهها را ببری عید دیدنی؟! گفت؛ نه! میخواهم به جبهه بروم. گفتم؛ پس این 6 تا بچه چی؟ گفت؛ دیگر خودت هستی. جورابها را پایش کرد. گفت؛ برای امشب آمدند نیرو خواستند من داوطلب شدم و میخواهم بروم. بچهها خواب بودند. سر کار که میرفت بچهها را میبوسید و میرفت، اما آن روز بچهها را نبوسید و رفت. من رفتم پشت سرش آب پاشیدم هوا تاریک بود. گفتم؛ بگذار ببینم میرود طرف خانه مادرش، دیدم نه به طرف خانه مادرش هم نرفت، به طرف بسیج رفت.
وی بیان کرد: رضا بعد از رفتن به جبهه برای اولین بار بود تلفنی تماس گرفت، به رضا گفتم؛ بچهها میپرسند بابا کی میآید؟ گفت؛ تصمیم گرفتم دیگر نیایم. رضا در آخرین نامه خود نوشته بود؛ 9/30 شب میخواهیم حمله کنیم اگر زنده ماندم برمیگردم. دیگر همان آخرین نامهاش بود. همرزمانش میگفتند؛ با هم رفتیم جلو، وقتیکه برگشتیم سراغ هم دیگر را گرفتیم، رضا نبود. در آن عملیات رضا مفقودالاثر شده بود.
گفتنی است؛ شهید جاویدالاثر رضا مرندی 12 شهریور 1361، در عملیات شوش بهشهادت رسید و پیکر پاکش به آغوش خانواده بازنگشت.
انتهای پیام/4100/
انتهای پیام/