دیده بان پیشرفت علم، فناوری و نوآوری
رسم یاران/ ۱۹۰

فرزند شهید مهری: پدر گفت زود برمی‌گردم اما 11 سال بعد پیکرش آمد

فرزند شهید ستار مهری‌ورنیاب گفت: زمانی‌که پدر به جبهه رفت چهار سال داشتم، او گفت زود برمی‌گردم اما یازده سال بعد پیکرش بازگشت.
کد خبر : 373280
636907957409112988_md.jpg

به گزارش خبرنگار حوزه حماسه و مقاومت گروه فرهنگ و هنر خبرگزاری آنا، شهید ستار مهری‌ورنیاب، سال ۱۳۲۸ در استان اردبیل و شهر سرعین متولد شد و سال ۱۳۶۲ در عملیات خیبر به‌شهادت رسید. شهید ستار دارای دو فرزند پسر و یک فرزند دختر بود. شهید ستار مهری‌ورنیاب به کانون خانواده بسیار اهمیت می‌داد و تمام تلاش خود را برای ایجاد آرامش برای خانواده خود صرف می‌کرد. البته این بدین معنا نبود که این شهید بزرگوار از صله‌رحم و توجه به اقوام و دوستان و همسایه‌ها بی‌توجه باشد، بلکه  رسیدگی به آلام و درد‌های دیگران را برای خود یک تکلیف می‌دانست.


عادل فرزند شهید ستار مهری‌ورنیاب در گفتگو با خبرنگار خبرگزاری آنا، با عنوان خاطراتی از پدر خود گفت: زمانی‌که پدرم به‌شهادت رسید من و برادر و خواهرم خیلی کوچک بودیم، مخصوصاََ من که در آن زمان من چهار سال بیشتر نداشتم. مادرم همواره از پدر شهیدم به نیکی‌یاد می‌کند و هر چه از او برایم گفته است، خوبی بوده و مردانگی. زمانی‌که که خانوادگی از سرعین اردبیل به خاطر شغل پدرم که کارمند بیمارستان بود به‌تهران آمدیم، پدرم یک خانه‌ای که دو اتاق داشت، تهیه کرده بود. از جایی‌که کار پدرم مرتبط با درمان و پزشکی بود، اقوام و همشهری‌های ما که به درمان نیاز پیدا می‌کردند مجبور می‌شدند از شهرستان برای ادامه درمان به تهران بیایند، چون آن زمان امکانات در شهرستان‌ها در این حد نبود. 


وی ادامه داد: پدرم همیشه پذیرای فامیل یا همشهری‌هایی که از سرعین می‌آمدند بود و با این حال که دو اتاق بیشتر نداشتیم اما با تمام وجود از میهمانان خود پذیرایی می‌کرد و بعد از پذیرایی تمام کار‌های درمانی‌شان را نیز دنبال می‌کرد و تا حصول نتیجه پا به پای میهمانان خود قدم بر‌می‌داشت.


فرزند شهید ستار یادآور شد: زمانی‌که پدر رفت چهار سالم بود و آن صحنه‌ای را که دنبال پدرم تا درب منزل او را همراهی کردم به خوبی یادم است. پدرم همان‌طوری که می‌رفت چند بار پشت سر خود را نگاه کرد، چندبار برگشت و من را نگاه کرد، آخرین حرفی که قبل از رفتن پدرم به او گفتم، یک سؤال بود، گفتم بابا کی بر‌می‌گردی؟ یادم هست که گفت؛ بابایی زود برمی‌گردم. برگشتن پدر آن‌قدر هم زود نبود یازده سال طول کشید که پیکرش بازگردد و مرهمی بر دل ما باشد.


وی اظهار کرد: پدرم به‌عنوان امدادگر برای کار‌های درمانی و پزشکی به جبهه اعزام شده بود. یکی از همرز‌مان پدرم که زمان زخمی شدن پدرم همراه او بود گفت؛ عملیات شروع شده بود و ما در حال پیشروی بودیم که پدرم زخمی می‌شود و چون نمی‌توانست در پیشروی همراهی کند بین راه مانده بود تا امداد‌گران پدرم را به عقب منتقل کنند. در این حین پاتکی از سوی عراق شکل گرفت که نیرو‌ها مجبور به تغییر تاکتیک و عقب‌نشینی شدند. در همین میان پدرم که مجروح بوده‌است جا می‌ماند و حجم بالای آتش‌ اجازه انتقال پدرم را به هم‌رزمانش نمی‌دهد.


فرزند شهید ستار مهری بیان کرد: زمانی‌که نیرو‌های عراقی پاتک می‌زنند تعدادی از رزمندگان از جمله پدرم را به اسارت می‌گیرند. فیلم اسارت پدرم که مجروح بوده‌است را به همراه دیگر رزمندگان از تلویزیون عراق پخش می‌شود و همین فیلم عاملی بود که تصور کنیم پدر اسیر شده و روزی حتماً باز‌می‌گردد.


وی تأکید کرد: بعد‌ها حقیقت را دریافتیم که بعد از اسیر شدن پدرم و دیگر رزمندگان، عراقی‌ها وقتی فیلمبرداری از اسرا به پایان می‌رسد، تمام آنان را به‌شهادت می‌رسانند و دورانی را که ما تصور می‌کردیم پدر اسیر است او شهید شده بود. بعد از بازگشت آزادگان به میهن شب‌ها و روز‌های بسیاری چشم انتظار بودیم اما او نیامد.


این فرزند شهید گفت: پیکر پدرم در سال 1373 و در همان منطقه‌ای که اسیر شده بود، پیدا شد و به خانه بازگشت. پدرم سال۱۳۶۲ به‌شهادت رسید و آن زمان من چهار سالم بود، در سال 1373 که پیکر پدرم بازگشت من پانزده سال داشتم. اکنون در بسیاری از مجالس که همشهری‌ها و اقوام را ملاقات می‌کنم تنها از خوبی‌های پدر برایم می‌گویند و کمک‌های پدرم به خودشان را عنوان می‌کنند.


انتهای پیام/۴۱۰۰/


انتهای پیام/

ارسال نظر
قالیشویی ادیب