3 برادر خطشکن در گردان غواص
به گزارش گروه فرهنگ و هنر خبرگزاری آنا از بنیاد شهید و امور ایثارگران، سه فرمانده و سه برادر از دوران دفاع مقدس که عاشق شهادت بودند. تمام دغدغه آنان کمک به مردم بود. «کمال» متولد سال 1333 در شیراز تحصیلات خود را تا مقطع لیسانس ماشينآلات کشاورزی گذرانده بود و از ابتدای جنگ تحمیلی در جبهه حضور داشت و در اکثر عملیاتها با سمتهای مختلف شرکت میکرد.
«مهدی» متولد 1336 تحصیلاتش لیسانس در رشته شیمی بود. او چنان عشقی به جبهه داشت وصف نشدنی، چندین مرتبه در جبهه به شدت مجروح شد. در آخر «جمال» برادر کوچک خانواده متولد 1338 که در جهاد مشغول خدمترسانی به مردم بود و هرگاه که میتوانست خود را به جبهه میرساند. در سال 65 سیلی به شیراز آمده بود، با وجود بارندگی شدید به مردم سرکشی میکرد و احوال آنان را جویا میشد.
سه برادر در سمتهای متفاوت در جبهه حضور داشتند. در هشت سال جنگ تحمیلی هیچگاه نشده بود تا در کنار یکدیگر به مصاف دشمن بروند، ولی پس از عملیات کربلای 4 تصمیم گرفتند که هر سه به عنوان خطشکن به دل دشمن بزنند.گفتگو با خانواده شهدا و مرور خاطرات حال و هوای روزهای جبهه جنگ را پررنگ میکند.
همسر شهید «مهدی ظلانوار» میگوید: مهدی سال 1361 با لباس بسیجی که بر تن داشت و با دست باند شده آویزان به گردنش به خواستگاریم آمد. عصر روز خواستگاری بلافاصله به جبهه رفت. پس از یک ماه برادرش کمال را به منزلمان فرستاد تا وسایل مورد نیاز جهت نامزدی را تهیه کنیم. ما در همان سال ازدواج کردیم و یک هفته پس از ازدواج جهت انجام عمل جراحی مجدد به روی دستش راهی تهران شدیم. پس از آن مدام به جبهه میرفت. در عملیات کربلای 4 و با شکست رزمندگان مهدی آرام و قرار نداشت تا اینکه نوای عملیات جدید به گوش مهدی رسید.
وی بیان میکند: عصر روز پنج شنبه بود مهدی دخترم راضیه را با ماشین به خانه آورد. در راه راضیه برایش شعر بابا جون داد، بابا خون داد را خوانده بود. دلم شور میزد و به دنبال بهانهای برای نگه داشتنش بودم. یادم به قول هفته پیش افتاد. به او گفتم: آقا مهدی شما هفته پیش قول دادید که این هفته مرا به دعای کمیل ببرید. خندید و گفت: دعای کمیل مستحبه، اما جبهه واجب. ساکش را برداشت و از بچهها خداحافظی کرد و رفت. بغض گلویم را گرفته بود. در حال و هوای خودم بودم که برگشت و گفت؛ فردا صبح میروم برگشتم تا به قولی که دادهام عمل کنم.
همسر شهید مهدی ادامه میدهد: فردای آن روز پس از نماز صبح، قرآن و آب را درون سینی گذاشتم و تا دم درب با او رفتم. خداحافظی کرد و رفت و من با چشمان خیسم تا انتهای کوچه او را دنبال کردم. ناگاه میان کوچه ایستاد و برگشت و دوباره خداحافظی کرد و گفت: دلم نمیآید از شما جدا شوم. چند لحظهای ایستاد و خداحافظی کرد و رفت.
همسر شهید «جمال ظلانوار» از خاطرات همسرش میگوید: ما در سال 1358 ازدواج کردیم که ثمره آن یک دختر و یک پسر است. جمال با اينكه دو فرزند داشت به جبهه میرفت و در کنار آن درس میخواند و در جهاد نیز خدمت میکرد. سال 65، سیلی در شیراز آمد با وجود بارندگی شدید به مناطق محروم میرفت و سرکشی میکرد. او جهادگر بود. در عملیات کربلای پنج 27 ساله بود و چند ماهی از گرفتن مدرك ليسانسش گذشته بود.
یکی از همرزمان شهیدان پس از شهادت سه برادر خاطرهای را عنوان کرد: با شنیدن این خبر که هر سه برادر میخواهند در این عملیات به عنوان خطشکن شرکت کنند آشفته شدم و به سراغشان رفتم. مهدی در میان دو برادرش ایستاده بود و خندهشان تمامی نداشت. به سمت مهدی رفتم و او را به سمت خودم کشیدم، گفت؛ بفرما، گفتم؛ آقا مهدی شما سه برادر تو این گردانید. ممکنه شهید بشین! جوابم، خنده بلند آقا مهدی بود.
همرزم شهید بیان میکند: ادامه دادم؛ یک نفرتون بیاید بسه مهدی نگاهی به کمال و جمال انداخت و گفت؛ «نمیشه» گفتم؛ پس دو تاتون بیاید. پیشانیم را بوسید و گفت؛ نمیشه آقایونس، به طرف برادرهایش که حرکت کرد آخرین تلاشم را کردم گفتم؛ آقا مهدی اگه برادرت جلو چشمت شهید بشه چه حالی پیدا میکنی؟! گفت میدونی چیه؟ این چشمم از این چشم خوشحالتر میشه. چند قدم با او رفتم دوباره ایستاد و قرآنش را در آورد بوسید و بر پیشانی گذاشت، گفت؛ به همین قرآن قسم آرزویی جز شهادت ندارم.
شهیدان کمال، مهدی و جلیل ظلانوار با يار و همسنگر قديمیشان سيدمحمد كدخدا در عملياتی با رمز يا فاطمهالزهرا(س) همانكه روز اول بدو متوسل شده بودند و در عملياتی بنام كربلا همانجا كه آرزوی ديدنش را داشتند. با قلبی سرشار از شوق رسيدن به معبود و عزمی استوار همچنان كه دوست میداشتند بهعنوان يك بسيجی بینام و نشان در صف خطشكنان غواص قرار گرفتند و هر سه در 19 دی ماه سال 1365 به شهادت رسیدند.
انتهای پیام/4100/ 4122/
انتهای پیام/