دیده بان پیشرفت علم، فناوری و نوآوری
05 تير 1397 - 01:35
هر شب، یک کتاب؛

«مرشد و مارگاریتا» نقدی جانانه به جامعه‌ای بروکرات‌زده

«مرشد و مارگاریتا» نوشته میخائیل بولگاکف که با ترجمه عباس میلانی به چاپ بیستم رسیده، نقدی جانانه به جامعه‌ای بروکرات‌زده و گرفتار خودکامگی است.
کد خبر : 289542

به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری آنا، «مرشد و مارگاریتا» رمانی روسی از میخائیل بولگاکف است که با ترجمه عباس میلانی به عنوان داستان‌های روسی قرن ۲۰ میلادی از سوی نشر نو منتشر شده است.


«مرشد و مارگاریتا» ساختی به غایت بدیع دارد. رمان از سه داستان مختلف تشکیل شده که گاه به گاه در هم تنیده می‌شوند و در آخر کتاب به وحدتی ارگانیک می‌رسند. شرح وقایع سفر شیطان به مسکو، سرنوشت پونتیوس پیلاطس قیصر روم در زمان مصلوب شدن عیسی مسیح و داستان عشق مرشد و مارگاریتا اجزای سه گانه رمان هستند. این داستان‌ها در دو زمان تاریخی مختلف رخ می دهند، یکی زمان عیسی مسیح در اورشلیم و دیگری زمان حکومت استالین در مسکو. توازی زمانی قائدتا بیانگر توازی سرنوشت‌هایی است که در این دو زمان تاریخی مختلف رقم خورده است.


کتاب دارای دو خط اصلی داستانی است که هر دو با زاویه دید سوم شخص بیان می‌شوند. داستان اول ورود شیطان و همراهانش به مسکو، در زمان حکومت استالین را مطرح می‌کند که حوادث شگفت‌انگیز و بدیعی را می‌آفریند. در داستان دوم به داستان زندگی پونتیوس پیلاطس، قیصر روم در زمان مصلوب شدن عیسی مسیح اشاره دارد. داستان عشق مرشد و مارگریتا از داستان‌های فرعی کتاب و پیوند‌دهنده‌ سایر خطوط به هم محسوب می‌شود.


«مرشد و مارگاریتا» رمانی است سخت گیرا و گاه طنزآلود درباره عشقی پرشور، شهری درمانده و نویسنده‌ای طرد شده. این رمان روایتی نو از داستان تصلیب عیسی مسیح و سرنوشت پیلاطس است.


در بخشی از این کتاب آمده است:


بله عشق هر دوی ما را با هم یکدفعه تکان داد. یک ساعت بعد، بی‌آنکه بفهمیم، به ساحل رودخانه زیر دیوار کرملین رسیده بودیم و من همانجا فهمیدم که عاشق یکدیگریم. چنان صحبت می‌کردیم که انگار همین دیروز از هم جدا شدیم و سالها همدیگر را می‌شناسیم. آفتاب ماه مه بر ما می‌تابید و زن معشوقۀ من شد. هر روز، سر ظهر، به دیدنم می‌آمد. از صبح زود انتظارش را می‌کشیدم. از شدت انتظار خیالاتی می‌شدم و روی میز مرتب چیزهای مختلف می‌دیدم. بعد از ده دقیقه، کنار پنجرۀ کوچکم می‌نشستم و منتظر شنیدن صدای درِ قدیمی باغچه می‌ماندم. عجیب بود. پیش از ملاقاتمان، هرگز کسی به آن باغچه نیامده بود. حالا به نظرم می‌رسید که همۀ شهر در آن جمع‌اند. در ناله می‌کرد، قلبم تند می‌زد و آنطرف پنجره، به‌محاذات سرم یک جفت پوتین گل‌آلود ظاهر می‌شد. چاقو تیزکن بود. در خانۀ ما چه کسی چاقو تیزکن می‌خواست؟ چه چیزی برای تیز کردن وجود داشت؟ چاقوی چه کسی؟ او فقط روزی یک بار از درِ باغچه وارد می‌شد، ولی هر روز صبح حداقل ده بار قلبم از صداهای عوضی فرو می‌ریخت؛ ولی وقتی نوبت او می‌رسید و عقربه‌های ساعت ظهر را نشان می‌داد، قلبم تندتر می‌زد تا آنکه کفشهایش، با نوار چرم سیاه براق و سگک آهنین، تقریباً بی‌صدا، به‌محاذات پنجرۀ زیرزمین من می‌رسید. گاهی محض شوخی، کنار پنجرۀ دوم می‌ایستاد و با پاشنۀ کفشش به شیشه می‌زد. در یک چشم به‌هم زدن، خودم را به پنجره می‌رساندم، ولی همیشه کفش و لباس ابریشم سیاهش که جلو نور را گرفته بود، ناپدید می‌شد و من هم می‌دویدم به طرف راهرو که در برایش باز کنم.


در پشت جلد این کتاب آمده است: میخائیل بولگاکف سیزده سال آخر عمر خود را صرف نوشتن مرشد و مارگریتا کرد که به گمان بسیاری از منتقدان با رمان‌های کلاسیک پهلو زده و بی‌تردید از درخشان‌ترین آثار ادبی روسیه به شمار می‌رود. هنگام درگذشت بولگاکف جز همسر و دوستان نزدیکش کسی از وجود این کتاب خبر نداشت. ربع قرن پس از مرگ نویسنده، رمان بالاخره اجـازۀ انـتشـار یـافت و سیصدهزار جلد آن یک‌ شبه به فروش رفت و سپس هر نسخۀ آن تا صد برابر قیمت فروخته شد.


«مرشد و مارگاریتا» در قالب ۴۴۳ صفحه و با بهای ۳۸۰۰۰ تومان از سوی نشر نو به بازار آمده است.


انتهای پیام/

ارسال نظر
قالیشویی ادیب