امام به "نبوی" و "تاجزاده" اجازه نداد علیه آیت الله راستی کاشانی گزارش دهند/"آرمین" امنیتی بود
به گزارش گروه رسانههای دیگر آنا، قرار دیدار ما مصادف بود با ایام دهه اول ماه محرم و به همین مناسبت مصاحبه را در حسینیه آل یاسین در منزلش گذاشتیم. میزبان ما که همیشه با روی خوش با خبرنگاران برخورد میکند با وجود محرومیت از بینایی اما ذهنی دقیق، منسجم و بیان رسا دارد و نزدیک به دو ساعت در فضایی صمیمی و دوستانه به تک تک سئوالاتمان پاسخ گفت.
جانباز مجتبی شاکری متولد 1337 در تهران است. قبل از اینکه به نمایندگی از مردم تهران وارد شورای شهر شود، بیشترین وقتش صرف فعالیتهای فرهنگی و هنری بود. تشکیل گروهی در بنیاد جانبازان برای مبارزه با تهاجم فرهنگی به همراه چندتن از فرهیختگان جانباز از جمله تلاشهای فرهنگی بود که از سال 71 آن را دنبال میکرد و 30 اثر خلق شده رمان از جمله فعالیت وی است.
شاکری از نیمه سال 74 مدیریت دفتر هنر و ادبیات ایثار بنیاد جانبازان را عهدهدار شد. با این همه شاید کمتر بدانند که او قبل از نائل شدن به درجه رفیع جانبازی، از مبارزان پیش از انقلاب بود که همراه با شهید محمد بروجردی در "گروه توحیدی صف" فعالیت میکرد و در حین آموزش نظامی مجروح و درجه جانبازی مفتخر شد.
او به خنده خود را جانباز 140 درصد معرفی میکند و میگوید "مجروحیت من به فروردین 1359 بر میگردد که همراه شهید بروجردی در غرب مسئولیت آموزش را به عهده داشتم. همچنین در همکاریهایی که با سپاه داشتم آموزش نیروهای افغانستانی و تجهیز آنها با سپاه بود... وقتی که میخواستم یک مین ضد نفر را باز کنم از ناحیه دو دست و دو چشم مجروح شدم. چون بنیاد شهید مجروحیت بالای 70درصد ندارد، وقتی از من سوال میکنند که شما چند درصد مجروحیت دارید میگویم که دو دست میشود 70 درصد و دو چشم هم 70 درصد که میشود 140 درصد."
دیدار اعضای جناح فقاهتی سازمان مجاهدین انقلاب با آیت الله راستی چند ماه پیش از رحلت
از چپ به راست: شاکری صفت، اسلامی مهر، رضوانی، مرحوم آیت الله راستی کاشانی، شاکری، فیاض مجتهدی، روح الامینی، حجت الاسلام رضاپور، ناظمی اردکانی؛ ایستاده مهدی راستی کاشانی فرزند آیت الله راستی
ارتحال مرحوم آیتالله راستی بهانهای شد تا با این عضو قدیمی مجاهدین انقلاب و از اعضای فعلی شورای مرکزی جمعیت ایثارگران درباره تاریخچه سازمان و اختلافات جناح فقاهتی و جناح چپ مجاهدین به گفتوگو بنشینیم؛ گرچه خوانش و قرائت وارونه این روزهای طیف چپ از نسبتش با نماینده امام در سازمان و مصادره ایشان که روزگاری بیشترین معارضه و مناقشه را با او پیدا کردند، مزید بر علت شد تا در پروندهای مجزا با عنوان "ماجرای چپها و راستی" به تفصیل به نسبت آنها با آیت الله راستی کاشانی بپردازیم.
متن پیشرو مصاحبه دو ساعته خبرنگاران تسنیم با مجتبی شاکری عضو قدیمی "گروه توحیدی صف" است که از منظرتان میگذرد:
با تشکر از فرصتی که در اختیار ما قرار دادید، مبدأ مبارزه شما با رژیم پهلوی از چه زمانی آغاز شد و چگونه با گروه توحیدی صف آشنا شدید؟
- شاکری: بسم الله الرحمن الرحیم. قبل از پیروزی انقلاب و در سال های 1356 ما با جمعی از دوستان جلساتی را داشتیم و بحثمان هم این بود که نمیشود فقط در مسائل نظری مبارزه سیر کرد و باید از مباحث نظری وارد مباحث عملی بشویم اما صحنه عمل در آن زمان یک آرایش خاصی داشت که اگر به درستی بیان نشود ما نمیتوانیم آن شرایط را درک کنیم.
در آن زمان گروههای مختلفی نظیر طیف احزاب مارکسیستی مثل حزب توده، چریکهای فدایی که بعدا به اقلیت، اکثریت و راه کارگر تقسیم شدند،گروههای مائوییستی، طیف احزاب ملی گرا که در قالب جبهه ملی متمرکز بودند، نهضت آزادی که از سویی به جبهه ملی و از سویی دیگر با متدینین مرتبط بود، سازمان مجاهدین خلق که در ادامه تغییر ایدئولوژی در آن اتفاق افتاد حضور داشتند. همچنین مارکسیستهای آن گروه، سازمان پیکار را تشکیل دادند، متدینین آنها هم مثل شریف واقفی و صمدیه لباف و ... تصفیه فیزیکی شدند و باقی مانده آنها تحت مدیریت منافقینی چون رجوی، موسی خیابانی، ابریشمچی سازمان را پیش بردند در آن عرصه حضور داشتند.
از گروههای متدین نیز هیاتهای موتلفه اسلامی را میتوان در آن دوره نام برد که بعد از فضای 15 خرداد و بگیر و ببندها حضور تشکیلاتی جدی در صحنه سیاسی جامعه نداشتند. گروههایی چون انجمن حجتیه که اساسا سیاسی و انقلابی نبودند. جماعت فرقان و آرمان مستضعفین هم با مباحث عقیدتی سرگرم بودند. روحانیون انقلابی یا در خارج از کشور بودند و یا در داخل در تبعید و تحت کنترل به سر میبردند. البته جلسات محفلی مخفی با جمعیتهای خاص برقرار بود. سنگینی فضای خفقان و دستگیری های مبارزین، کمیته مشترک و ساواک را بر صحنه سیاسی جامعه مسلط کرده بود.
ملیگرایان اهل مبارزه قهرآمیز و تحمل زندان نبودند. تودهایها برخی همکار رژیم شاه شدند. برخی فرار کردند و برخی ماندند و دست از مبارزه کشیدند. ضربهای که مارکسیست شدن طیفی از سازمان مجاهدین خلق به مبارزه با رژیم زد، بسیار سنگین و شکننده بود. همکاری آنها با مارکسیستها در زندان خود رنجنامهای جدا میطلبد تا بتواند روایت دین گریزی و اخلاق ستیزی آنها را با روحانیت انقلابی و مبارزین متعهد توصیف کند. اصطلاح مارکسیتهای اسلامی رژیم شاه را در موقعیتی قرار داد تا با فضاسازی رسانهای هر مبارز مسلمان انقلابی را به جرم مارکسیست بودن تحت شکنجه قرار دهند.
"مارکسیسم" مانند یک عَلَم نجس بود که محافل مبارزین مسلمان را در معرض تهمت قرار میداد که در نوشتههای عزت شاهی و احمد احمد میتوان لایههایی از شرایط این چنین را دید. یعنی در بین مردم، روشنفکران مذهبی، علما و بزرگان حوزه به خصوص امام خمینی نسبت به سران مجاهدین خلق و مباحث فکری و ایدئولوژیک نگاه تردید وجود داشت. نقل شد که در نجف بواسطه سفارش برخی از علمای داخل کشور چند تن از سران سازمان خدمت امام خمینی(ره) رسیدند و امام با شنیدن حرفهای آنان حاضر به تایید آنها نشدند و این جلسه نقطه عطفی برای زیر سوال رفتن مواضع این سازمان و مبانی فکریشان در بین علما و مبارزین بود.
** چگونه مسئولیت حفاظت از امام به جای مجاهدین خلق به " توحیدی صف" رسید؟
در شرایطی این چنین، مبارزین اسلام باور و معتقد به اسلام فقاهت و حوزههای علمیه در پی ایجاد تشکلی به دور از اندیشههای دین گریز و التقاط بودند. ما نیز با جمعی از دوستان در کنکاش برای متصل شدن به این گروه از مبارزین با شهید بروجردی (معروف به میرزا) که ارتباطات تعریف شده و سنجیدهای با روحانیت انقلابی برقرار کرده بود آشنا شدیم. تجربیات مبارزه به ما آموخته بود که کمتر شناختن افراد گروه امکان لو رفتن تشکیلات را در شرایط دستگیری و شکنجهها کاهش میدهد، نوع تشکلهای هیاتی که هر یک نفر همه را میشناسد آسیبهای جدی به بسیاری از تشکلها وارد کرد. ما هم جز چند تن از رابطین با گروه توحیدی صف بقیه را نمیشناختیم و نخستین دیدار ما برای آشنا شدن با همه افراد در مدرسه علوی و رفاه بود که محل استقرار امام برای رهبری انقلاب بود. البته ماجرای ستاد استقبال از امام و نقش آفرینی گروه "توحیدی صف" روایتی شنیدنی دارد. نهایتا حفاظت از امام برای حضور ایشان در بهشت زهرا و استقرار در مدرسه علوی و رفاه به عهده بچه های ما قرار داده شد.
بحثهایی در ستاد استقبال بین بزرگان صورت گرفته بود که حفاظت از امام را به چه گروهی بسپارند و در آن جلسه گفته شد از طرف سازمان مجاهدین خلق طرحی ارائه شد که اگر ما بیاییم به این مقدار سلاح ، تجهیزات و تدارکات نیاز داریم و باید آرم ما در تمام مسیر وجود داشته باشد و حضور ما اعلام رسمی بشود و... .
آیت الله طالقانی پیشنهاد مجاهدین را مطرح کردند و شهید بهشتی گفتند که یک پشنهادی هم از گروه "توحیدی صف" ارائه شده که گفتند هیچ امکاناتی نمیخواهند و اسلحهمان را نیز خودمان تهیه میکنیم و نمیخواهیم هیج اسمی از ما برده شود یعنی هر شرطی که مجاهدین گذاشته بودند در مقابلش مطرح شده بود که نهایتاً طرح مجاهدین مطرح نشد و کار به دست بچههای گروه "توحیدی صف" سپرده شده بود.
شما در کدام قسمت ستاد استقبال حضور داشتید؟
من در مسیر بودم و بعد از مراسم، مدرسه رفاه برای اسکان امام مهیا شد و به مدرسه رفاه رفتم و تعدادی از بچههای گروه را که تا به حال ندیده بودم، دیدم. چون در گروههای مسلحانه هر چقدر ارتباطات کمتر و خوشهای و با فاصلهتر باشد، در زمان دستگیری اطلاعات کمتری هست و به خاطر نداشتن اطلاعات چیزی لو داده نمیشد چون اگر یک اسم را به ساواک میگفتی بقیه افراد را شناسایی میکردند به خاطر همین چند نفر را بیشتر نمیشناختم مثلا نمیدانستم شهید بروجری کیست! و فقط میدانستم که اطلاعات بسیار خوبی دارد و به نجف میرود و میآید که من ایشان را اولین بار در همان اتاقی که در مدرسه علوی که کنار مدرسه رفاه به بچهها داده بودند دیدم و بقیه افراد مثل صادقی، براتی، تحیری، صفری، ستوده، آرمین، نخلی، شقاقی، احمدی، عابدین زاده، تهرانی، تهوری، عجبگل، کیا، استاد ابراهیم، ورکش، شامبیاتی، صمدی، برادران بیک زاده، راودمند، شکوری و مصلحی را نیز همان جا دیدم.
در جمع حفاظت از امام چه فرد یا افرادی بیشتر نقش آفرین بود؟
سازماندهی حفاظت از امام و پیش بینیهای تجهیزات نظامی را محمد بروجردی با مشورت آقا مصطفی با دقت طراحی و به اجرا گذاشتند.
منظورتان مصطفی تحیری است؟
بله، آقا مصطفی تحیری بچه محل ما در سه راه فرح آباد، پایین تر از میدان شوش بود و چون هیکل خاصی داشت به "علی چترباز" معروف بود. اسم واقعی او علی بود و اسم سازمانیاش مصطفی. ایشان آدم "قوی بنیه" بود و با ابراهیم میرزایی "کنگ فوکار"، با هم در نیرو مخصوص زمان شاه و از سرآمدان دوره چتربازی بودند. واقعا در قدرت نمایی نظامی بسیار آدم قوی بود. بعضی مواقع ما سه، چهار نفر بر سر او میریختیم و میپیچیدیم به او چون خود ما هم ورزشکار بودیم. هم آکادمی کاراته وارسته میرفتم و هم با یکی از دوستان کونگفو کار میکردم. وقتی آقا مصطفی با دماغش به سر ما میکوبید انگار به سر ما پتک کوبیده بودند. در آموزشهایی که سازمان مجاهدین انقلاب برای دوره اول سپاه در زندان اوین گذاشته شده بود، آقا مصطفی خیلی اثرگذار بود که بعدا در پادگان ولیعصر هم همین دورهها را داشتند.
بعد از مدرسه رفاه چه اتفاقاتی افتاد؟
ابتدا کمیتههای انقلاب اسلامی، شکل یافتن دولت موقت، دستگیری سران رژیم سابق، مجتمع شدن چند تشکیلات نظامی در قالب سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و زمینه گفتگوی 7 گروه مبارز برای تشکیل یک سازمان فراهم شد. با مهاجرت امام از تهران به قم با مجموع دوستانی که با شهید بروجردی کار میکردیم برای تحویل گرفتن زندان اوین رفتیم. زندان اوین را مجاهدین خلق گرفته بودند و آرم خودشان را هم بزرگ بر سر در زندان زده بودند و در آنجا مستقر بودند و کل اسنادی هم که مربوط به خودشان بود را هم تخلیه کرده بودند که به سختی توانستیم زندان را از آنها تحویل بگیریم و با رایزنیهایی که کرده بودند، ساختمانهای دیگری را برای خود گرفتند و دیدند که دیگر نمیتوانند در آنجا بمانند به خاطر همین زندان را تحویل ما دادند.
تسنیم: چرا مجاهدین خلق زندان اوین را مرکز خودشان قرار داده بودند؟
برای بازداشتهایی که در آنجا صورت میگرفت به لحاظ حفاظتی مکان خوبی بود و حمله به آنجا نیز امکانپذیر نبود و از قبل هم تمهیداتی شده بود اما با استراتژِی که مقابل نظام انتخاب کرده بودند، دیگر نتوانستند به کار خود ادامه بدهند و زندان اوین به دست گروه توحیدی صف و شهید بروجردی افتاد.
** برخورد با فرقان از صفر تا 100 با مجاهدین انقلاب بود
بعد از اعلام موجودیت سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی در 16 فروردین 1358 افرادی که از ساواک، سران ارتش، فرقان و یا خود مجاهدین دستگیر میشدند به زندان اوین منتقل میشدند. سازمان و 7 گروه متشکل بازوی نظامی و امنیتی نظام بودند. مقابله با کودتاگران، ترورهای فرقان، نظامیگریهای گروهکهای مارکسیست و حتی جاسوسانی از نوع سعادتی وابسته به مرکزیت مجاهدین خلق جایشان در زندان اوین بود. اوایل که زندان اوین به دست سازمان مجاهدین انقلاب افتاده بود، سازمان منافقین هنوز وارد فاز مسلحانه نشده بود اما اقدامات جاسوسیشان فعال بود که سعادتی هم به خاطر همین مسائل دستگیر شد. در مسئله فرقان نیز تمام اقدامات از صفر تا 100 به عهده سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی بود. هیچ سازمان اطلاعاتی نمیتواست به آن ها نفوذ بکند چون دوستان ما به جلسات آن ها میرفتند و به نوعی در جلسات و مباحث آنان شرکت میکردند.
اعضا و هواداران اندک گروهک فرقان از بچههای دانشجو از جمله دانشگاه علم و صنعت بودند و تفسیرهای خود رای و به اصطلاح انقلابی، عنصر جذب دانشجویان به این گروه بود.
** «محسن آرمین» کار امنیتی میکرد
تسنیم: علت اینکه سازمان مسئولیت برخورد با فرقان را برعهده گرفت شناخت قبلی اعضای سازمان از این گروه بود؟ آیا در سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی برای ضربه زدن به فرقان ستادی تشکیل شد؟ چه افرادی عضو این ستاد بودند؟
بله؛ در سازمان برای مسائل اطلاعاتی، امنیتی و نظامی که نظام با آن مواجه بود، جلسات خاصی تشکیل میشد. اداره کردن نظام نوپایی که فاقد نیروی نظامی و اطلاعاتی منسجم و آماده به کار نبود نیازمند سازمانی متشکل و منسجم از بچههای انقلابی بود تا توطئههای گروهکها و یاغیگری آنها در استانهای مختلف را مقابله کند همه اعضای سازمان دست اندرکار نقش آفرینی در رفع مشکلات نظام بودند که برای نام بردن از افراد، فهرست مطول اعضای سازمان را میتوان برشمرد. مراحل شناسایی، بازجویی و تکمیل پرونده برای قضاوت در اوین و... از وظایفی بود که سازمان تکلیف خود میدانست.
بعدا هم زندان اوین تحویل دادستانی شد ولی پیش از واسپاری کامل اوین آموزش های دوره نظامی و تاکتیک برای گروهی از اعضای سازمان و تعدادی از مبارزین که برای حضور در سپاه آمادگی بیشتر داشتند، اتفاق افتاد. سرعت فتنههای پیاپی گروهکهای داخلی با حمایت استکبار اعضای سازمان را به کردستان، سیستان و بلوچستان، استان گلستان، خوزستان و حتی جمعی از دوستان را به افغانستان کشاند. به طور مشخص آقای محسن رضایی و در پی ایشان جمعی از دوستان به سپاه پاسداران پیوستند و جمعی در اطلاعات نخست وزیری و... مشغول شدند و در پی این توزیع صورت گرفته، حفظ هویت 7 گروه تشکیل دهنده سازمان مطرح نبود. اخیرا مصاحبهای از آقای اکبر براتی از اعضای گروه توحیدی صف را خواندم که حاوی اطلاعاتی از جمله درخصوص آقای محسن آرمین و نقش او در مسائل امنیتی بود. آرمین هم از اعضای گروه توحیدی صف بود و به نظر من اطلاعات براتی با توجه به رابطه تنگاتنگش با آرمین قابل دقت نظر است.
** مبدأ اتحاد 7 گروه مبارز امام خمینی بود
مبدأ اتحاد 7 گروه مبارز پیش از انقلاب از کجا شروع شد؟ گویا آقای فدایی در مصاحبهای گفته بود امام خمینی فرمودند که گروههای مسلح قبل از انقلاب با هم متحد شوند و محوریت اتحاد 7 گروه، امام(ره) بود.
بله؛ گفته آقای فدای روایت درستی است. سران هفت گروه معتقد به مکتب مبارزاتی امام در آستان پیروزی انقلاب بیشتر با هم آشنا شدند در مدرسه رفاه و علوی زمینههای همکاری و وحدت با تشکیل جلساتی از سران هفت گروه پیشتر فراهم شد و طی جلسات پیوسته و طولانی بیانیه اعلام موجودیت سازمان آماده شد و 16 فروردین 58 در مراسم دانشگاه تهران اعلام موجودیت صورت گرفت. از همان زمان محوریت اصل ولایت فقیه و امامت و رهبری امام خمینی (ره) و هرگونه حضور و رفتار سازمانی با تایید ایشان، مورد توافق جمع بود.
در گروه فلق از دانشجویان خارج از کشور همچون تاجزاده و حسن واعظی حضور داشتند اما در بین گروههای 7 گانه تشکیل دهنده سازمان، این گروه کمتر شناخته شده بودند و اساسا سابقه مبارزاتی قابل توجهی نداشتند، چرا و چگونه فلق به سازمان پیوست؟
بله، گروه فلق از دانشجویان خارج از کشور بودند و جمعیتشان در مقایسه با گروه صف، منصورون، بدر و... قابل قیاس نبود. آنها که در داخل مبارزات انقلابی داشتند از سابقه دستگیری زندان و شکنجه برخودار بودند ولی بچههای فلق در فضای خارج از کشور با نظام مخالفت میکردند. مثلاً مصطفی تاجزاده هم یکی از اعضای این گروه بود که خودش در مصاحبهای، رفت و بازگشتش را به خارج از کشور توصیف میکند که فرصت درس خواندن پیدا نکرد. بعدها هم او پس از پیوستن به سازمان در روابط عمومی مشغول به کار شد.
** بنیصدر و نبوی اجازه ندادند بچههای مجاهدین انقلاب محافظشان باشند
در واقع میتوان گفت سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی به عنوان شاخه نظامی انقلاب اسلامی در آن دوره عمل میکرد؟
بله، سازمان به لحاظ فعالیتهای نظامی، اطلاعاتی و امنیتی نیمه علنی، نیمه مخفی و در مسائل سیاسی، اقتصادی، اعتقادی و تشکیلاتی علنی بود. مساله مسلح بودن سازمان از آرم آن کاملا قابل درک بود. البته بعد از خارج شدن اقلیت مخالف با نمایندگی آیتالله راستی، آرم سازمان هم تغییر پیدا کرد ولی عناصر تشکیل دهنده آرم اولیه بسیار شبیه به آرم فعلی سپاه بود و فقط جای اسلحه مقداری بالا یا پایینتر است. عملا جز این امکانپذیر نبود که نظام به سرعت بتواند دور و اطراف خود را جمع کند و این همه فتنههای مختلفی که علیه نظام بود بالاخره باید به یک گروه منسجم پا به کار که هم از لحاظ اطلاعاتی دستشان پر باشد و هم به لحاظ تحلیلی و هم سویی با نظام سپرده شود که بهترین نمونه آن همین سازمان مجاهدین انقلاب بود تا تحت نظر امام، امورات را سامان دهند و به نظام مستقر پیش رو بسپارند.
واقعا دوستانی عضو سازمان مجاهدین انقلاب در کمیته، سپاه، حفاظت از پادگانهای مرزی، جزایر و حتی حفاظت از شخصیتها نیز حضور جدی داشتند. مثلاً بنده و چند تن از دوستان مسئول حفاظت از شهید مفتح بودیم و دوستان دیگری هم برای حفاظت از بنی صدر حکم گرفتند که او نپذیرفت یا بهزاد نبوی که به دولت رفته بود هم قبول نکرد از بچههای سازمان محافظش باشند.
این مساله درست است که گروه توحیدی صف، شاخه اصفهان داشته و عطریان فر، سلمان صفوی، محمد منتظری و سید مهدی هاشمی معدوم نیز عضو آن بودند؟
بله، عطریانفر هم عضو این شاخه بود. شاخه اصفهان درگیر برخی مسائل داخلی بود. من شاخه اصفهان گروه توحیدی صف را تا حدودی میشناختم ولی ارتباط تشکیلاتی نداشتم ولی جریان سیدمهدی هاشمی و محمد منتظری و ماجرایی که به خط سوم بعدا معروف شد روایتی مفصل را میطلبد که باید آن را در خاطرات آقای ری شهری و ماجرای سقوط آقای منتظری از قائم مقامی رهبری دنبال کرد.
** آیتالله راستی چگونه نماینده امام در سازمان مجاهدین انقلاب شد؟
بعد از اعلام موجودیت سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی گویا اولین اختلاف بر سر برگزاری بزرگداشت برای دکتر شریعتی بود و وقتی از امام درباره بزرگداشت گرفتن برای برخی اشخاص سوال میکنند، امام میفرمایند که الان وقت برگزار کردن بزرگداشت نیست، بروید و کار کنید که کشور به کار نیاز دارد اما بهزاد نبوی و همفکرانش در سازمان به این موضوع توجه نکردند و نهایتاً برای شریعتی اطلاعیه دادند. شما که عضو سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی بودید بفرمائید پیش زمینههای بروز اختلافات و زاویه فکری عدهای در سازمان از کجا شروع شد و چگونه امام آیت الله راستی را به نمایندگی خود در سازمان، منصوب کردند؟
7 گروهی که با هم وحدت کرده بودند در بیانیه اعلام موجودیت شفاف و روشن از نقش و جایگاه امام به عنوان ولی فقیه در سازمان و تصمیمات آن سخن گفته بودند و تردید نبود وقتی تشکیلاتی به عنوان بازوی نظام در کنار مسائل اعتقادی و سیاسی به حوزه مسائل اطلاعاتی، امنیتی و نظامی هم وارد میشود، برای دخالتش در حکومت و نظام نیازمند اذن ولی فقیه است. امکان پذیر نبودن ملاقاتهای مستمر با حضرت امام و طولانی شدن قرارها، سازمان را به سوی معرفی شدن نمایندهای از سوی حضرت امام برای داشتن حجت شرعی در ورود به حوزههای، مختلف کشید.
بلافاصله پس از اعلام موجودیت سازمان در فروردین 58 دیدگاههای اقتصادی در بیانیه روز جهانی کارگر، بیانیه در بزرگداشت شریعتی، تحلیل نهضت ملی شدن نفت و نقش دکتر مصدق و آیت الله کاشانی و در ادامه جنبههای فقهی مباحث تقسیم زمینها موسوم به بند الف، ب، ج، د، نیاز سازمان را در حوزه مسائل سیاسی و اقتصادی به دیدگاههای حضرت امام بیشتر کرد. گروههای 7گانه پیش از انقلاب هر یک به نوعی با برخی از چهرههای شاخص روحانیت مرتبط با امام، ارتباط داشتند.
در ماجرای سازمان، در محضر امام بحث ارتباط با ایشان مطرح شد و اینکه محدودیتهای حضرت امام اجازه تشرف به هنگام را نمیدهد و از شخصیتهایی همچون آیت الله مطهری و آیت الله راستی نام برده شد که مورد مراجعه دوستان بودند. حضرت امام با شنیدن نام آیت الله راستی قریب به این مضامین فرمودند "همین ایشان به عنوان نماینده ما در سازمان باشد. هرچه نظر دادند عمل کنید و اگر در مواردی تشخیص دادند با من مشورت میکنند." به این ترتیب مشکل ارتباط با امام با تعیین آیت الله راستی به عنوان نماینده امام حل شد.
** حصار امام در نجف را آیتالله راستی شکست
گویا امام خمینی (ره) از زمان نجف با آیتالله راستی کاشانی آشنا بودند، اما محمد سلامتی از اعضای چپ سازمان سال 77 در مصاحبهای با روزنامه خرداد مدعی میشود در دیداری که بچههای سازمان با امام برای تعیین نماینده داشتند، امام اصلاً آیت الله راستی را نمیشناختند؟
نه، آنچه به نقل از سلامتی گفته شده خلاف واقع است. حضرت امام در جریان قیام 15 خرداد و تبعید به نجف اشرف آغاز درس و بحث خود را با حمایت جدی آیتالله راستی و آیتالله مدنی آغاز کردند. مطلعین از وضعیت حوزه ای علمیه نجف خوب میدانند که حمایت این چنین از حضرت امام و تعطیل شدن درس این دو بزرگوار چه هزینهای را برای رژیم شاه با اطلاع از فضای سنگین حوزههای علمیه نجف درست کرد. تبعید امام به عراق را صورت داده بودند تا زندانی در تبعی،د برای امام بسازند. نقل قولی از آیت الله راستی وجود دارد که حضرت امام خمینی در بیمارستان بستری بودند، آیت الله راستی برای عیادت خدمت ایشان رسیدند که سید احمد آقا هم آنجا بودند. امام به سید احمد گفتند که آیتالله راستی بودند که در کنار آقای مدنی ما را در نجف یاری کردند.
به این ترتیب ادعای آقای سلامتی و دیگر دوستانش که امام با آیت الله راستی نا آشنا بودند، از مبنا غلط است. آیت الله راستی در دیداری با اعضای سازمان فرمودند حضرت امام در نجف تمام اختیاراتی که یک مجتهد جامع الشرایط میتواند در امور داشته باشد به من دادند تا با نظر خودم عمل کنم.
** گزارشی که امام(ره) اجازه قرائت آن را به بهزاد نبوی و تاجزاده نداد
به یاد دارم در شرایط پر چالش اختلاف بین اکثریت شورای مرکزی و دیگر دوستان درخصوص حدود و اختیارات نماینده حضرت امام در سازمان و میزان دخالت ایشان در موضوعات قرار ملاقاتی با حضرت امام تنظیم شد که حدود 10 تن از طرفین اختلاف سال 59 در این ملاقات حضور داشتند. من در شرایط بعد از مجروحیت برای دیدن حضرت امام همراه این گروه شدم. هماهنگ شده بود در این جلسه بهزاد نبوی گزارشی از سازمان، مسائل اختلافی و وقت گذاری آیت الله راستی را در این جلسه مطرح کند. چون پیش بینی میکردند امکان دارد حضرت امام اجازه صحبت ندهند. چکیدهای از مباحث را مکتوب کرده بودند تا مصطفی تاجزاده بخواند. زمانی که خدمت حضرت امام رسیدیم ابتدا، توفیق شد تا در محضر ایشان مشرف شوم و ایشان از وضعیت مجروحیتمان پرسیدند و ادامه ملاطفت فرمودند.
بعد جلسه برای طرح مسائل آماده شد وقتی بهزاد نبوی غرض تشکیل جلسه را اعلام کرد و اجازه خواست که مطالب را بگوید، حضرت امام بیفاصله و کوتاه فرمودند "بنویسید میخوانم". پافشاری بهزاد نبوی تغییری در نظر امام نداد. دوباره مطرح کرد که خلاصهای نوشتهایم تا آقای تاج زاده، بخوانند. امام مجددا کوتاه فرمودند "بدهید میخوانم" و اجازه خوانده شدن آن خلاصه را هم ندادند و بعد شروع به صحبت کردند. نصیحت و توصیههایی فرمودند و در پایان آن با تایید آیتالله راستی فرمودند به ایشان میگویم که بیشتر وقت بگذارند. تاکید میکنم گزارش این جلسه با مراجعه به اسناد بیانات حضرت امام و یا گزارش آن زمان ملاقات کنندگان با امام قابل بهرهبرداری اسنادی هم هست.
وقت گذاری بیشتر آیتالله راستی فضای تازهای را در تشکیلات و مباحث سیاسی به وجود آورد. توزیع نوارهای مباحث اخلاقی و نهج البلاغه نماینده امام و پرسش و پاسخ های انتهای آن مباحث در موضوعات متنوع از جمله مباحث اقتصادی سیاسی روز و حتی مباحث تشکیلاتی مورد انتقاد اکثریتی از شورای مرکزی قرار گرفت. آنها نوعی مرکزیت برای سازمان قائل بودند تا ورود و خروجی تمامی مباحث تحلیلها و اطلاعات از این کانال مشخص صورت گیرد یعنی ساختار تشکیلاتی که پیش از انقلاب تحت عنوان "سانترالیزم دموکراتیک" برای کنترل اعضا در برخی از این گروهها مطرح بود اما این بار نماینده امام بود که میخواست مباحث مطرح شده و پرسش و پاسخها به همه اعضای سازمان برسد. از این نقطه معلوم شد دوگانگی بین تقاضای وقت گذاری بیشتر نماینده امام با انتشار و اعلام نقطه نظرات ایشان در مباحث وجود دارد و زمینههای مخالفت با نظرات ایشان شکل گرفت.
جالب این که در جلسات طولانی شورای هماهنگی سازمان(طیف چپ) با آیتالله راستی به نوعی اظهار میکردند در بین روحانیت شناخته شده شما جزو کسانی هستید که دقیقترین نظرات را درباره تشکیلات و روابط سازمانی بیان میکنید که اسناد این گفتگوها موجود است ولی احساس کاهش قدرت سازمانی به نوعی تئوری پردازی در مخالفت با نمایندگی آیتالله راستی انجامید که بگویند امام نمایندگی برای نظارت دادند نه دخالت. دامنه پرداختن به این موضوع به رغم روشنگریهای آیت الله راستی در این گروه موثر نشد و به پرسش و استفساریه از حضرت امام کشید و ایشان نظارت بدون دخالت را مردود دانستند.
از مهمترین جلساتی که بعد از چالشهای طولانی داخلی و بحث و گفتوگو در کمیته های تخصصی برگزار شد، جلسه بسیار طولانی بود که با حضور تمامی اعضا و دست اندرکاران اداره تشکیلات بود که از ابتدا تا انتهای آن، آیت الله راستی حضور داشتند. دسترسی به مباحث آن جلسه و شنیدن سخنان تمامی کسانی که رای و نظری در مسائل اختلافی داشتند میتواند راه گشا باشد. در آخر این جلسات بهزاد نبوی گفت که "عیسی به دین خود موسی به دین خود" و این که ما نمیتوانیم با شما(آیت الله راستی) کار کنیم. به این ترتیب گروه اقلیتی که داوری نماینده امام را بر نمی تابیدند، از سازمان جدا شدند.
نکته جالب توجه این است که مواضع امروز کسانی که روزگاری مقابل نماینده حضرت امام ایستادند نشان دهنده عمق باور آنها نسبت به مکتب امام، اصل ولایت فقیه و اصول و ارزشهای انقلاب است. چگونه میشود با امام و شهید مطهری وارد انقلاب شدند و با سروش همراه شدند؟ چگونه میشود با امام هویت پیدا کرد و رای امام درباره منتظری را نپذیرفت؟ چگونه میتوان در نگاه به آمریکا و نفرت امام از استکبار تشکیک ایجاد کرد، و چگونه میشود به اقداماتی نظیر 18 تیر 78، اجرای پروژههایی چون فتح سنگر به سنگر، حاکمیت دوگانه، نافرمانی مدنی، فشار از پایین، چانه زنی از بالا، تحصن برای برگزار نشدن انتخابات مجلس، نوشتن نامه جام زهر و بستن اتهام تقلب به نظام برای نشانه رفتن اصل نظام، دست زد.
آنچه در نیمه اول دهه پیروزی انقلاب در سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی رقم خورد تصویر شفافتر آن را میتوان در نظر و عمل این گروه با دیگر جریانات شریک یافت. با نگاه به مواضع و سخنان بهزاد نبوی، آرمین، هاشم آغاجری، حجاریان، تاج زاده میتوان این انحرافات را کاملاً میتوان مشاهده کرد.
سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی از چند کمیته تشکیل شده بود؟ شما در کدام یک از کمیتهها فعالیت داشتید؟
سازمان در کنار کمیته شناخت، کمیته ولایت فقیه، کمیته تشکیلات، کمیته اقتصادی، کمیته تاریخ معاصر، کمیته آموزش، کمیته نظامی،کمیته دانشجویی، از کمیت های دیگری مثل کمیته مجلس و کمیته دولت برای انتقال مسائل به مجلس و دولت نیز بهره میبرد و در مسائلی مانند غائله کردستان هم که نیازمند پیگیری مستمر بود، کمیتهای در این زمینه شکل گرفت.
تمرکز من بخش آموزش نظامی بود ولی در کمیته تاریخ معاصر، کمیته سیاسی و جلسات کمیته شناخت که در محضر آیت الله جوادی آملی تشکیل میشد، شرکت میکردم و مدتی هم با تیمی از دوستان برای حمایت و تجهیز نیروهای مبارز افغانی تحت ماموریت سپاه پاسداران راهی افغانستان شدیم. کمیتههایی که من توفیق حضور در آن را پیدا کردم نسبتا پرچالش بود.
نقل شده که در کمیته تاریخ معاصر سازمان، بهزاد نبوی تاریخ معاصر به ویژه مشروطه و ملی شدن صنعت نفت را به میل خود تحلیل و تفسیر میکرد؟
در کمیته سیاسی و پرداختن به مقاطع مهم و تحلیل جایگاه شخصیتها توسط این طیف اختلاف دیدگاه بیشتر ملاحظه میشد. نهضت مشروطیت، نهضت ملی شدن نفت بحث شریعتی موضوعاتی از این دست بود که به تقابل نظرات میکشید و به نوعی با توافق و گرفتن حد میانه عبور میشد. در کمیته تاریخ معاصر محور بهزاد نبوی بود که با مطالعات قبل انقلاب و همکاری با جبهه ملی و مصطفی شعاعیان و کار در زندان به بحث مسلط بود ولی دیدگاههای خاص خود را داشت. به یاد دارم در آن جلسات پوشنگر، واعظی، نوروزی، کمال گنجهای و احتمالا هاشم آغاجری هم شرکت میکردند البته من عضو رسمی آن جلسات نبودم.
در مباحث کمیته، اطلاعات ریز و دقیق که بهزاد نبوی از اسناد و مدارک و محافلی که خود شخصا حضور داشت و اداره آن به عهده متین دفتری بود، ارائه میکرد. البته جلسه تعاملی و چند جانبه بود و مباحث آن ضبط میشد تا با تنظیم و تدوین مبنای دیدگاه سازمان نسبت به تاریخ معاصر قرار گیرد.
** نگاه بهزاد نبوی با دیدگاه تاریخی امام درباره شیخ فضل الله زاویه داشت
در این جلسات بهزاد نبوی، نسبت به شخصیتهای برجسته تاریخ معاصر همچون شهید شیخ فضل الله نوی یا آیت الله کاشانی چه نظراتی داشت؟
مشاهده دیدگاه تاریخی امام نسبت به مشروطیت و شیخ شهید شیخ فضلالله نوری و نقد صریح امام که فرمودند "جرم شیخ فضلاللّه این بود که قانون باید اسلامی باشد" یا نسبت به جنبش ملی شدن نفت و شخصیت مصدق و سکوت معنیدار درباره شخصیت شریعتی، زاویه دار بودن دیدگاههای تاریخی بهزاد نبوی را با این دیدگاهها را نشان میداد. مثلاً در بحث تائید مصدق میگفت که من از جوانهای جبهه ملی بودم و به خاطر جوان بودن در جلسات آنان شرکت میکردم و اطلاعاتی که در حال حاضر دارم به خاطر حضور در این جلسات بوده است در حالی که امام درباره جریان مصدق قریب به این مضمون میفرمایند او اگر میماند به اسلام سیلی میزد.
در بیانیهای که سازمان میخواست درباره نهضت ملی شدن نفت و چالش دکتر مصدق و آیت الله کاشانی بدهد این مطرح شده بود که عکس روی جلد بیانیه که سازمان میخواهد بدهد چگونه باشد؟ عکس مصدق بزرگتر باشد یا آیت الله کاشانی که نهایتا به این جمع بندی رسیدند که دو تا عکس هیچ تفاوت ابعادی نسبت به هم نداشته باشند و هم قد باشند و اینکه از اختلافات عبور بشود، البته این اختلافات دوباره و سر جریان برگزاری بزرگداشت شریعتی دوباره ظهور و بروز پیدا کرد.
شریعتی برای آنها(طیف مخالف نماینده امام در سازمان) واقعا حیثیتی بود، چون از منظر آنها نماد روشنفکری و انقلابی قلمداد میشد اما ما با برخی نظرات شریعتی صراحتاً مخالف بودیم. مانند اینکه "اگر مصدق اقتصاد بدون نفت را مطرح میکند من هم اسلام بدون روحانیت را مطرح میکنم" و یا "اگر بند ناف روحانیون اهل سنت به خلیفه متصل است بند ناف روحانیون شیعه نیز به بازار متصل است" -که این عبارت بسیار سنگین بود- و یا مطرح کردن سه گانه زر و زور و تزویر که تزویر را به روحانیت تعبیر میکرد و یا تیغ و تسبیح و طلا هم سه گانه دیگری بود که از جانب شریعتی تکرار می شد.
این فرآیند نشان میدهد که تحلیلها و دیدگاههایی که در سازمان مطرح بود نیازمند داور داشت. زمانی که تحلیل تاریخ معاصر گفته میشد و یا در مناسبتهای مختلف اعلام موضع میشد بالاخره برای رفع اختلاف نیاز به داور بود. بعدها این مسائل اختلافی در تاریخ، به مباحث روز هم کشیده شد.
** اقداماتی که چپها، علیه آیت الله راستی کاشانی کردند
مثلاً در ماجرای مهم تصمیم نظام برای تقسیم زمینهای کشاورزی موسوم به بند ج توسط جهاد، باب مباحث فقهی پُر رنگتر خود را نشان داد. یعنی اگر قبل از آن تحلیل تاریخ بود و با همقد کردن عکس مصدق و کاشانی حل میشد بعد از این موضوع دیگر نوع مسائل فقاهتی شد و مباحث احکام اولیه و ثانویه که مسائل بسیار ظریفی بود، مطرح شد. اینجا دیگر حوزه مطالعات و تجربه بهزاد نبوی و همفکران ایشان نبود و نسبت به این موضوعات اطلاعی نداشتند و دستشان عملاً خالی بود تا با دیگران بحث کنند. از این رو بهزاد نبوی با روی آوردن به فرافکنی و گریز از استدلال فقهی، این موضوع را مطرح کرد که "همان قدر که آقایان در مسائل فقهی مجتهد هستند، ما هم در مسائل سیاسی مجتهد هستیم" از این رو همانطور که ما در موضع اجتهاد فقهی آقایان ورود نمیکنیم، ورود آنان به حوزه اجتهاد سیاسی ما هم از سوی آنان موضوعیتی ندارد.
گروه اقلیتی که با محوریت امت واحده مقابل نماینده امام موضع گرفته بودند با مراجعه به دیگر شخصیتهای روحانی که بیرون از مسائل سازمان بودند در پی ایجاد تقابل بین نظرات آنان با آیت الله راستی بودند. تقسیم بندی و تفکیک بین جامعه مدرسین و جامعه روحانیت برای این بود که از دل این اختلاف افکنی، حرف اصلی خودشان را بزنند. ظهور و بروز پناه بردن به دیگر نظرات شخصیتهای روحانی و فقهی در جلسه 12 ساعته که در همان ابتدا در سازمان بود که میشد تجلی جمله معروف شریعتی مذهب علیه مذهب را دید که چگونه برای شانه خالی کردن از زیر نظرات نماینده امام این جماعت نظرات دیگران را مقابل آن میچینند. اینجا روحانیت در مقابل روحانیت بود که امروزه هم از آن استفاده میشود و اگر با نظر فقهی شخص روحانی مشکل داشتی به دنبال روحانی بگردی که نظر فقهی مخالف او را داشته باشد.
آقای الویری در کتاب خاطرات خود بیان میکند که بهزاد نبوی یکبار به دیدار امام خمینی میرود که امام به نبوی میفرمایند که هرکس میتواند با آقای راستی همکاری کند در سازمان بماند و هر کسی که ایشان را قبول ندارد و یا تمایل ندارد با ایشان کار کند، از سازمان برود، ماجرای این دیدار چه بود؟
ما از ملاقات فردی بهزاد نبوی با امام نتوانستیم اطلاع دقیقی بدست بیاوریم. ظاهرا بعد از ملاقات هیات دولت خدمت امام بود که ایشان مطلب خود را شفاهی خدمت امام بیان کردند ولی پاسخ امام با تاکید بر بی معنا بودن نظارت بدون دخالت، صریح بود. امام به آنها گفته بود اگر نماینده من در مسائل سازمان ورود نداشته باشد اصلا معنی ندارد. همین تعبیری که این جماعت در سالیان گذشته درباره شورای نگهبان مبنی بر نظارت استطلاعی و استصوابی اعلام میکنند و از گذشته تا امروز بارها حضرت امام و مقام معظم رهبری استصوابی بودن نظارت شورای نگهبان را تایید کردهاند، در گذشته نیز مطرح میکردند اما دریغ از اینکه دیدگاههای انحرافی خود را اصلاح کنند.
ماجرای شورای حل اختلافی که آیت الله راستی تشکیل دادند چه بود که شما هم عضو آن بودید؟
این شورا در شرایطی تشکیل شد که قرار بود دو جناح سازمان جمعبندی خود را انجام بدهند و در جلسه مشترکی این جمع بندی را بیان کنند. در نهایت نتیجه این شد که دو طرف نمیتوانند با یکدیگر کار کنند و اقلیتی 37 نفره که نمیتوانستند در سازمان مجاهدین انقلاب بمانند و با نماینده امام کار کنند، رفتند و اکثریت باقی مانده با عنوان سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی و تحت نمایندگی آیت الله راستی به کار ادامه دادند.
از سال 1358 تا 1361 دورهای است که در سازمان دو جناح حامی نماینده ولی فقیه و مخالفان او حضور دارند و بعد از آنکه طیف مخالفان نتواستند به اهداف خود در به حاشیه بردن آیت الله راستی برسند در سال 61 استعفا دادند. چه تعداد از اعضای سازمان به سپاه رفتند و پس از استعفا جناح اقلیت و مخالف نماینده حضرت امام، سازمان چگونه اداره شد؟
در آن زمان منافقین اعلام جنگ مسلحانه کردند و از کشور خارج شدند و مارکسیست ها هم مضمحل شدند. بعد از آن مقام معظم رهبری به عنوان رئیس جمهور انتخاب شدند و نسبتا شرایط دفاع مقدس و جنگ محوری ترین موضوع شد و امام دستور دادند که به جبهه های جنگ بپیوندیم که اصلی ترین کار سازمان هم همین بود و چون دستور امام حضور در جبهه ها بود، دلیلی برای ماندن نبود و شرط ورود به سپاه هم این بود که افراد نباید مسئولیت سازمانی و حزبی داشته باشند لذا این موجب شد که نظری آیت الله راستی از امام بگیرند که تکلیف در شرایط فعلی چیست که امام پاسخ کتبی را اظهار داشتند.
حقیقتاً اقدامات غیرعلنی سازمان بسیار بیشتر از اقدامات علنی بود که باید ناگفتهها در این خصوص گردآوری و مستند شود. با استحکام و سامان یافتن تشکیلاتی نظام فعالیتهای امنیتی و اطلاعاتی و نظامی را واگذار کرد و مقابله با گروهکها را در چارچوب نظام و دستگاههای ذیربط به پیش میبرد، لذا اعضای سازمان که به کارهای نظامی و اطلاعاتی علاقه داشتند، جذب سپاه، دادستانی و دیگر نهادهای نظام شدند که این حرکت، یک حرکت طبیعی برای سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی بود و البته عدهای نیز در داخل سازمان تا پیش از انحلال در سال 65 ماندند.
در جمع بندی گفتوگو اگر نکتهای درباره آیت الله راستی دارید، بیان بفرمائید؟
انتخاب دقیق و سنجیده حضرت امام برای اعمال نمایندگیشان در سازمانی با ابعاد فعالیت سیاسی، عقیدتی، اطلاعاتی، امنیتی و نظامی تجربهای بیبدیل در اداره سازمانها و احزاب بود. اتحاد 7گروهی که ثقل وحدتشان اعتقاد به اسلام ناب و اصل ولایت فقیه بود و در بیانیه اعلام موجودیت به صراحت آن را اعلام کردند و هریک از گروهها متشکل از جوانانی انقلابی و پرشور، پا به عرصه دفاع از جمهوری اسلامی گذارده بودند جایگاه آیت الله راستی را در اعمال این نمایندگی به خوبی نشان میدهد.
سطر به سطر نکاتی که مقام معظم رهبری در پیامی به مناسبت ارتحال ایشان صادر فرمودند ابعاد وجودی آیت الله راستی کاشانی و استحکام نظر و عمل این روحانی جلیل القدر را نشان میدهد؛ چه در زمان غربت امام در تبعید و چه صیانت و پشتیبانی از مکتب امام و اصل ولایت فقیه در دهه اول انقلاب و چه پرچمداری در حمایت از مصداق ولی فقیه بعد از حضرت امام تا زمان ارتحال خود ایشان.
خطای راهبردی این جماعت برای مصادره این شخصیت بزرگ در راستای اهداف جریانی خود، فرصتی مغتنم را پیش رو قرار داده تا یاران صدیق ایشان به بازخوانی گذشته حوادث انقلاب بپردازند. بیان ناگفتهها و کمتر گفتهها میتواند مانع هرگونه وارونه نمایی و کژراهه در این مسیر شود.
منبع: تسنیم
انتهای پیام/