«بچه مردم» هستم اما «اینجا ریشه در خاکم»

گروه فرهنگ خبرگزاری آنا، سید مرتضی حسینی ـ مخاطبان جدی فیلمهای جشنواره فجر امسال (چه در سینماهای مردمی و چه در سینمای رسانه (برج میلاد) احتمالاً پس از تماشای فیلم «بچه مردم» از برداشتها و برآوردهای پیشین خود از این اثر شگفتزده شدند. آنها با توجه به خلاصه داستان و پوستر منتشره، پیشینه کارگردان و گروه بازیگران و عوامل توقع داشتند که شاهد یک داستان خانوادگی با رگههای طنز و فانتزی باشند که البته به سیاق تعدادی از آثار پرفروش این سالها در فضای پایان دهه پنجاه و دهه شصت میگذرد.
آنچه رقم خورد امّا اگرچه نسبتی با این پیش بینیها داشت، اما فراتر از یک اثر تکراری بود. وقتی نام محمود کریمی و سید علی احمدی به عنوان کارگردان و تهیهکننده این اثر به گوش رسید، این گمانه بیشتر تقویت شد که «بچه مردم» درنهایت یک کمدی فرحافزا با رگههایی از فانتزی و البته درونمایهای اجتماعی باشد.
محمود کریمی مستندساز شناخته شدهای است که شهرتش برای مخاطبان عام، به برنامه «خندوانه» و ساخت آیتمهای فصلهای اولیه این مجموعه تلویزیونی باز میگردد. جایی که مخاطبان پیگیر برنامه، صرفاً صدای او را که با مهمانان و افرادی که جلوی دوربین حضور داشنند میشنیدند و هنرمندی کریمی در استفاده به موقع از گزارههای نمکین و با لحن شوخ و شنگی که داشت کنجکاوی مخاطبان را برای دیدن تصویر او برانگیخته بود اتفاقی در نهایت هم رخ نداد. سید علی احمدی هم به واسطه تهیهکنندگی چند فصل از خندوانه سابقه همکاری با کریمی را داشت.
هر کسی کو دور ماند از اصل خویش...
اگر بخواهیم خلاصهای مرسوم و دوسه خطی از «بچه مردم» ارائه دهیم، میتوان به این جملات رسید که داستان این فیلم در میانه دهه پنجاه شمسی و قبل از پیروزی انقلاب اسلامی آغاز میشود جایی که سه نوجوان که در دوران خردسالی و کودکی خود را در یک پرورشگاه گذراندهاند، حالا به دنیال هویت و پدر و مادر واقعی خود هستند. آنها در این مسیر با چالشهای عجیب و غریبی مواجه میشوند و در نهایت هم ۴سرنوشت متفاوت برایشان رقم میخورد. دراین میان، قهرمان اصلی و راوی داستان فیلم، پسری به نام «ابوالفضل» (مهبد جهان نوش) است که علاقه خاصی که به نوشتن، مطالعه و به شکلی خاص دانستن معانی متفاوت کلمات دارد. او در مقایسه با سه دوست دیگرش برای یافتن پدر و مادر خود پیگیری وحساسیت بیشتری به خرج میدهد.
داستان این چهار نوجوان، بهموازات تحولات سیاسی و اجتماعی آستانه پیروزی انقلاب اسلامی و سالهای پس آن و البته آغاز جنگ تحمیلی روایت میشود واز این رهگذر برای مخاطبان حس یادابتلا (نوستالژی) ایجاد کند. البته فیلمساز این رویکرد را به هیچوجه به شکلی گل درشت و به عنوان هدف اصلی در نظر نگرفته و این خود از رموز کامیابی فیلم است.
این یادآفرینی و خاطره بازی، برخلاف آن چه که حدود یک دهه است به امری رایج در سینمای ایران تبدیل شده، نسبتی مستقیم با قصه فیلم دارد. این گونه است که اثر با تلاش طراح صحنه و لباس، چهره پرداز و البته موسیقی تاثیرگذار کریستف رضاعی، مخاطب را به دلزدگی دچار نکرده و او را به عمق ماجرا میبرد.
هر که دلارام دید از دلش آرام رفت
ابوالفضل خالصانه وامیدوار، برای یافتن مادری که او را در روزی از روزهای اسفند ۱۳۴۳ در فروشگاه بزرگ فردوسی در خیابان علاءالدوله گم کرده به هر دری میزند. کنجکاوی سه دوست دیگر هر کدام به شکلی به در بسته خورده و یا با درگیر شدن در هزارتوی زندگی روزمره آرام میگیرد، اما عنصر «هویت» و «پیشینه» برای ابوالفضل نه شوخی بردار است و نه فراموش شدنی.
او در نهایت در این مسیر سخت دوباره به دامان پرمهر «مامان مهین» (مددکار پیر پرورشگاه رجوع میکند. آنجاست که مرحلهای دیگر از زندگی این نوجوان پرشور و آرزومند آغاز میشود؛ زلف او به اقتضای سودای نوجوانی، با عشقی پاک و بی آلایش گره میخورد. این دلبستگی نوپدید نوپدید برای ابوالفضل مصداق «که عشق آسان نمود اول» است که بلافاصله «ولی افتاد مشکل ها» به میان میآید و دلمشغولی و دغدغه دیگری به چالشهای پیشین او میافزاید.
در این میان، تغییر تدریجی سبک زندگی مردم و شرایط سیاسی و اجتماعی پس از انقلاب و در نهایت آغاز جنگ تاثیری غیرمستقیم، اما تعیین کننده بر زندگی او میگذارد و به تلاشهای قهرمان داستان برای یافتن سرنخهای از زندگی گذشته رنگ و بوی دیگری میبخشد.
۴ یار دبستانی در جستجوی هویت
قصد این نوشتار، نقد تخصصی و هنری «بچه مردم» نیست، اما لازم است به ریتم مناسب و همراه کننده فیلم اشاره کنیم که داستان را از تب وتاب نمیاندازد و در عین حال استاندارد داستان گویی را نیز رعایت میکند. کریمی که به همراه فائزه یارمحمدی کار نگارش فیلمنامه این اثر را به عهده داشته، وجوه طنزآمیز داستان فیلم را در نسبتی معقول و پذیرفتنی، با ابعاد دراماتیک آن ترکیب کرده است.
کریمی در اولین تجربه فیلم بلند خود توانسته در کنار بازیگران باتجربه و کاربلدی همچون گوهر خیراندیش، رضا کیانیان، حسن معجونی، سیامک صفری، بهروز شعیبی و سیاوش چراغی پور، به خوبی از تواناییهای چهار بازیگر نوجوان که تقریبا هیچ سابقه جدی بازیگری نداشتهاند بهره ببرد.
سکانسهای آغازین این فیلم که به تلاش بچهها برای خارج کردن پرونده هایشان از پروشگاه اختصاص دارد و سپس گفتگوی صمیمانه آنها در محوطه میدان آزادی (که آن روزها شهیاد خوانده میشد) بسیار جذاب و پذیرفتنی از کار درآمده؛ این درحالی است که در سکانس پرورشگاه شاهد بازی بدون دیالوگ این ۴ بازیگر تازه کار هستیم و بلافاصله در گفتوگوهای بعدی، سکانسی پرگفتگو و با تمپوی نسبتا بالا وجود دارد. این ۴ پسر هم به خوبی از عهده ایفای نقش در هر دو سکانس برآمده و لحظات شاد و سرشار از صمیمیتی را برای مخاطب رقممی زنند.
نگاه منطقی و درعین حال طنازانه به روند پیروزی انقلاب و فعالیتهای فرهنگی گروههای چپگرا در همان این و سالهای پس از آن نیز نه دچار لودگی شده و نه در دام شعارزدگی و تک گویی میافتد.
رشتهای بر گردنم افکنده دوست/ میبرد هر جا که خاطرخواه اوست
در نهایت، ابوالفضل که دل در گروی «لیلا» دختر نوجوان همسایه مامان مهین دارد، در بوته آزمونی جدید با فضایی کاملا متفاوت و راهی جبهه میشود. کریمی با نگاهی هوشمندانه، این فضای جدید را هم با سکانسی طنازانه و پر تب و تاب آغاز میکند. سکانسهایی که در آن با فرماندهای مواجه میشویم (بهروز شعیبی) که به شدت درگیر مسائل جنگی و اداره عملیاتی حساس است. دیالوگهای فرمانده که کاملا متفاوت از فضای مشابه در چنین آثاری است، رنگ رندانهای به فیلم داده است. هرچند مخاطب در ادامه از مشکلات شخصی و احوالات درونی او نیز مطلع میشود.
اگرچه برخی سکانسهای پایانی از نگاه برخی منتقدان و مخاطبان، گاهی نگاه کلیشهای به جبهه و جنگ نزدیک میشود، اما باز هم نگاه متفاوت و زاویه دید فانتزی کریمی در این بخش از داستان هم غالب است. ریتم داستان و جستجوی هویت به عنوان نخ تسبیخ فیلمنامه و اصل مهم زندگی ابوالفضل نیز تا انتها به خوبی رعایت میشود. درنهایت میتوان گفت فرجامی که برای شخصیت داستان رقممیخورد، فرآیند روان پالایی (کاتارسیس) را تا حد زیادی برای تماشاگر ایجاد میکند فرایندی که به معنای آزاد شدن مخاطب از تنشهای عاطفی است و تماشاگر از ترحم یا ترسی که ساختار پیرنگ برای او ایجاد کرده آزاد میشود.
ما درس سحر در ره میخانه نهادیم
«بچه مردم» آن گونه که در عنوان بندی پایانی فیلم هم بیان شده، ادای دینی به شهدای تحت پوشش سازمان بهزیستی وجوانان و نوجوانانی است که از بستر پرورشگاه به جبههها پل زدند و در این مسیر مظلومانه به شهادت رسیدند. آنان که به روشنی نشان دادند ماهم در این خانه سهمی داریم؛ هرچند که ما را بچه مردم بخوانند و گاه با همیندبرچسب ناجوانمردانه از خود برانند.
کریمی و گروه سازنده «بچه مردم» خوبی توانستند تا نگاهی غیرمستقیم به وقایع انقلاب وجنگ تحمیلی، گوشههایی از مشکلات و خواستههای این کودکان و نوجوانان به تصویر بکشند. مشکلاتی که هنوز هم به شکلهای دیگر گریبانگیر آنهاست. «ابوالفضل» قهرمان دوست داشتنی این فیلم تا آخرین لحظه از جستجوی هویت خود غافل نیست. او حتی با وجود یافتههای ناامیدکننده از گذشته خود، باز هم از پرداختن به برگ و بار حیات در کنار جستجوی ریشه درخت زندگی غافل نمیشود. چه بسا که او در سکانس پایانی فیلم این شعر معروف «فریدون مشیری» را زیر لب زمزمه کرد که:
من اینجا ریشه در خاکم
من اینجا عاشق این خاک اگر آلوده یا پاکم
من اینجا تا نفس باقیست میمانم
من از اینجا چه میخواهم، نمیدانم
امید روشنائی گر چه در این تیرگی ها نیست
من اینجا باز در این دشت خشک تشنه میرانم
من اینجا روزی آخر از دل این خاک با دست تهی
گل بر میافشانم
من اینجا روزی آخر از ستیغ کوه، چون خورشید
سرود فتح میخوانم
و میدانم
تو روزی باز خواهی گشت
انتهای پیام/