و جهان طلوع سبز محمّد(ص) را جشن گرفت
به گزارش خبرنگار آنا، ابوالفضل فیروزی شاعر، دکتری عرفان و تصوف و عضو هیئت علمی گروه اخلاق و معارف اسلامی دانشگاه آزاد اسلامی واحد یادگار امام خمینی (ره) شهرری که در نویسندگی و نقاشی هم دستی بر آتش دارد، قطعه اشعاری در قالب قصیده، غزل و قطعه ادبی (شعر منثور) در مدح و ثنای حضرت ختمی مرتبت محمد مصطفی صلی الله و علیه و آله سروده است که به مناسبت مبعث خاتم پیامبران(ص) منتشر میشود.
محمّدیّه (ص) فی بعثت نبویّه
شب بود، شبی سیاه و قیرین.
چون ساحرهای عجوز و بدطین
همچون شب عاصیان سیه بود
پتیارهٔ شب پرست بدکین
از بهر عروس این عجوزه
خون دل حمزه بود کابین
نه نور ز روزنی وزان بود
نه ماه و ستاره بود و پروین
عفریت شب از سیاه مستی
مستانه نهاده سر به بالین
نه لیلی شب زعشق میگفت
نه بود خبر ز شور شیرین
از دیدهٔ عاشقان نهان بود
رخسارهٔ مهر وماه وپروین
جز زوزهٔ گرگ وعوعو سگ
برگوش نمیرسید جز این
همواره هوای آسمانش
میبود هوای میش وگرگین
در باغ، غریو زاغ میخاست
یک دشت نبود، لاله آذین
آلوده تمام آبها بود
هرلقمه حرام بود وچرکین
بر سفره شراب ودر بغل بود
مرجانهٔ فسق وهند بدکین
یک روزنهای نبود روشن
اندر یمن وحجاز تا چین
از شدّت شرک و ظلمت کفر
مردم همه در فلاکت و کین
آلوده به جهل و ظلم و فحشا
میبود زمانه سخت آجین
از فقر وفساد وجور وبیداد
مردم متاذّی وغماگین
داروی تمام دردهاشان
میداد شراب و بنگ، تسکین
از باغ گل و دکان عطّار
میخاست سموم و گند سرگین
میخورد سر سران عالم
ضحّاک سره خور بدآئین
سفیانی وعتبه وابوجهل
بودند ائمهٔ ملاعین
از خانهٔ کین بولهبها
میجَست شرار حٌقّه و کین
شاعرهمه هزل وهجو میسفت
مردم همه ملهم از شیاطین
دور ستم وستمگری بود
میبود زمانه سخت سجّین
میتاخت به نرد روزگاران
هرسوی سمند جور فرزین
صیّاد همیشه درکمین بود
هردم تله بود وهرکجا مین
گه زین به پشت، میژکیدی
گه پشت تو بود، باز بر زین
نه بُرده کسی بوی اخلاق
نه بود خبر ز دین وآئین
جز اندکی ازخدا پرستان
بودند همه مضلّ وضالین
مردم همه در فجور وفحشا
مغرور به جرم وغرق غسلین
گفتی که خدای، مرده درشهر
یا زنده نبود، هیچ آئین
میبود بهار، چون زمستان.
چون دِی شده بود، ماه فردین
هر دخترکی، زنده در گور
میشد ز رسوم جهل ننگین
از خون سیاووشان مظلوم
خوان شب خواجه بود رنگین
هر برگ شقایق وگل سرخ
میداد نشان، زداغ خونین
در فصل چنین زمانهٔ زار
که اوج فساد بود وچرکین
ناگاه ز رحمت الهی
برخاست نسیم یاس یاسین
باران و بهارگل وزان شد
از غارحرا به چین و ماچین
پایان شب سیه سرآمد
با طلعت آفتاب زرّین
پرگشت زمین وآسمانها
از نکهت خاتم النّبیین
آن عطر خوش تمام گلها
آن وارث انبیاء پیشین
از بوی بهشتی محمّد
ازعطرگل و گلاب یاسین
لبریز شد این جهان زیرین
از نور فرشتگان عالین
از شعشعهٔ جمال احمد
مُندک شده تین وطورسینین
مدهوش فتاده هرچه موسی
از جلوهٔ سیّدالوصیّین
از پرتو آن علی اعلا
آن نفس نفیس وجان یاسین
حوران جنان مات گشتند
ازمهر جمال آن مه آئین
فتاد و شکست وسرنگون شد
در کعبه بتان چوب وسنگین
بشکست ز خشم طاق کسری
آن کاخ ستمگران خودبین
خاموش شد از نسیم کویش
آتشکدهٔ مجوس دیرین
دریاچهٔ ساوه خشک گردید
از پرتو مهر پاک آیین
ازطلعت ماه ماهرویان
از هیبت سیّدالنبیّین
از شمس ضحیٰ، منیر مهتاب
از بدر دجیٰ، مه میامین
احسنت ز هرکجا برآمد
برخاست ز هرکرانه تحسین
تکبیر زهرطرف بپاخاست
ازخطهٔ مکّه تا فلسطین
پیچید طنین بانگ تهلیل
در گنبد چرخ لاجوردین
یاربّ! به طنین بانگ توحید
رحمی به من غریب مسکین
آنگه که غریب وخسته و زار
مبعوث شوم زخاک مشکین
با شبنم عشق او عجین کن
خاک من بینوای غمگین
محشور کنم چنانکه زیبد
با حضرت خاتم النبیّین
با آل علی وآل طاها
با خواجهٔ کائنات یاسین
در عشق علی چنان گدازم
تا در کنفش شویم، تضمین
تا باد جهان به جنبش وجوش
براو صلوات از محبیّین
تا مهر به آسمان بتابد
بر احمد وآل اوست افْرین
بردشمن او وآل پاکش
هرلحظه، هزار لعن ونفرین
یارب! ّ به دعای مستمندان
بر قلب شکستهٔ مساکین
برقافلهدار اشک وفریاد
آن زوجهٔ سیّد الوصیین
بر ندبه عاشقان بیدل
بر گریهٔ سیّد البکائین
براین شب نور وخیر وبرکت
بر بعثت باعث النبیّین
امشب فرج وگشایشی کن
در کار گرفته مریدین
یعنی به ظهور حجّت حق
آن غایت بعثت نبییّن
آن میوهٔ نخل آفرینش
آن باقی وخاتم الوصییّن
آن جلوهٔ حق، بقیّة اللّه
آن مجری شرع وحاکم دین
یارب برسان! بحق مولا
آن هادی ومهدی مضلّین
آن صاحب الامر والزّمان را
آن قرهٔ عین آل یاسین
ما را به نواز با نگاهش
ای مقبل توبهٔ منیبین
رحمی توبحال «نینوا» کن
کو هست ز جملهٔ محبّین
هرچند مرید روسیاهی است
او را تو ببخش برمطیعین
برمثل، چون او حرج نباشد
کوهست ز جمله مجانین
از شاعرکی چواو چه خیزد
جز فکر وخیال ماه و پروین
مقبول نما تو هیچ او را
ای لطف تو شامل مقلّین
هر دم صلوات برمحمّد
یاحق! ز تو وز ماست آمین
بر روح بلند وآل پاکش
هرآن صلوات هر مصلیّن
************
لوای حمد
شب هست وشبی شیدا، لیلیوش ومشکآسا
بهبه! چه شبی روشن! مهتابترین شبها
در روشن خاموشی، در عمق فراموشی
فارغ زهمه غمها، آسودهام ازغوغا
آسوده شده عاشق، درتنگ دل دلبر
جز دلشده این مجنون، از تاب وتب لیلا
هردل بردلداریست، جزاین دلک تنها
چشم همه درخوابست، جزچشم من شیدا
عالم همه درخوابند؟ یا من شدهام بیدار؟
یاجمله همه بیدار؟ من خوابم ودر رؤیا؟
شب هست ولی گویی روشن شده با نوری
از دشت ودمن تا کوه، ازجنگل و تادریا
بهبه! چه شبی امشب! روشن زفروغ حق
تنها نه دل شیدا، بل عالم ومافیها
یاربّ! چه شبی امشب! شاداب وطراوتزا
درمزرع سبز دل، داس مه نو پیدا
هرجاکه نظر بازی، عکس رخ او بینی
با اینهمه نوراللّه! ماییم چرا أعمی؟
روشن شده از لاله، بزم چمن وگلشن
چشم ودل ما روشن، از نور مه بطحا
درخلوت خورشیدش، صد باغ گلکوکب
گل کرده هزاران ماه، درماهترین شبها
سرمست هزَاران شد، پاییز بهاران شد
چون باغ گل احمد بشکفت دراین دنیا
آن نور بهشت آمد، آن حورسرشت آمد
با مشک تتاری زد، بر زلف شب یلدا
عطار شده مدهوش، از بویگل رویش
سرمست شراب او، خمخانه هرصهبا
با نفحهٔ انس او، روشن دل جامیها
از سوز نوای او، نالان دل مولانا
برخاست بلیٰ قالوا، ازدولت عشق او
بوده ز ازل هوهو، درحلقه او برپا
آه از دل من برخاست! بیتاب شدم از شوق
زآن زلف عبیر آمیز، زآن عطر بهشت آسا
از بارش عشق او، صحرا شده، چون دریا
دریا شود از آهش، طوفانی وتوفانزا
رقصان همهٔ ذَرّات «لاحول ولا...» گویان
این صبح قیامت هست؟! یاهست شب احیا؟
گویاکه قیامت شد، چون قامت او برخاست
جنبید جهان یکجا، شد کنده زجا جانها
از شبنم عشق او، خاموش شود دوزخ
دوزخ شرری بی سو، وقتیکه کند غضبا
مدهوش کلام او موسای کلیم الله
عیسای صلیب او، هر راهب و هر ترسا
ازدولت عشق او، هر مرده شود زنده
روشن شده عالمها، زآن مهرجهان آرا
ازمهرمحمّد شد، آتشکدهها خاموش
با یک دم او خشکید در ساوه شبی دریا
از شعشعهٔ رویش، روشن دل و چشم ما
از شوق گل بویش، گل میدمد از هرجا
بشکفته شد ازمهرش، صد باغ گل سوری
آبستنِ آن نفخه، صد مریم عیسی زا!
از تابِ مه رویش، ازعطر سمن بویش
هر سرو به خاک افتاد، برخاست گل مولا
هرجا که دلی گلکرد، مدهوش شد ازبویش
از تاب سرزلفش، بیتاب شده دلها
باسلسلهٔ مویش، صد قافله دل بسته
در هرخم گیسویش، دلها شده واویلا!
خورشید به گِل ماند، درساحت شمس او
مهتاب فرو مانده، از طلعت آن مهسا
ما را چه رسد گوییم؟ وصفی زجمال او
ما شبپره و او شمع، او مهر و منم حربا
طوطیِّ شکر افشان، الکن شده ازوصفش
از گلبن روی او، بلبل شده ناگویا
ای نور اهورایی!ای فَرّه سبحانی
ای جلوه ربّانی! از نور رخت پیدا!
هرچند که در خاکی بر سدرهٔ افلاکی
ای قُبّه خضرائت، از عرش برین بالا
توعاشق و معشوقی! هم شاهد و مشهودی!
هم حامد و محمودی! ای مهرخدا سیما!
در زیر لوای تو مجموع شود عالم
روزی که شود واقع، آن «طامةُ الْکبریٰ»
یک گام براق تو، بگذشته زفرش وعرش
گام دگرش را کس، نتوان بکند إحصا
منظومه این هستی در دست سلیمانت
قوسین دو گام توست،ای ساکن «أو ادنیٰ»
آنجا که علی گوید «من عبدِ عبید تو»
کس را نسزد گوید من بنده وتو آقا.
چون بنده علی باشد، مولاش رسولاللّه
کس را نسزد دم زد! از بندگی ومولا
مفتون نگاه تو «مَمسُوس بذات الله»
مجنون جمال تو، هرلیلی وهرعذرا
برخُلق عظیم تو، گفته است خدا احسنت!
ازخَلق لطیف تو، مبهوت شده حورا
باعشق جمال تو! خالق شده درخلقت
از عشق توگردیده، این دار جهان برپا
از مهرجمال تو، روشن شده این عالم
از پرتوحسن تو، مبهوت شده دنیا
آن «گنج خفی» در تو، مستور شده، اما
درسایهٔ زلف تو مستور شده افشا
با شوق گل رویت گُل کرد گِل آدم
از نور وجود تو! پیدا شده ناپیدا
از فضل عمیم تو، محظوظ همه هستی
ای وای! اگر محروم، گردیم ازآن اهدا
هرچند تبهکاریم، درگلشن تو خاریم
ما راست دلی پرخون، ازعشق توای جانا!
ما ظلمت وتو نوری، ما دیو وتو آن حوری!
ما تشنه وتو چشمه، جامی بدهای سقّا!
یک پردهٔ عشق تو، درکرب وبلا پیدا
زآن روزنهٔ عشقت، هرروز من عاشورا!
تو نور علی نوری! ما ظلمت درظلمت
با این دل شیدایی! با یک سر پرسودا!
درمستی ومستوری، یا وصلت ومهجوری
با عشق توخوش باشیم، هرجا که تویی آنجا
ماییم ودلی بیتاب،ای مهر شب مهتاب
دریاب! مرا دُر یاب!ای «دُرّ یتیم» ما
تو هستی هستانی، ما نیستی ونسیان
تو پاکترین پاکان، آلوده من رسوا
ماودلکی مفتون، از عشق توای بیچون
جز مدح تو، چون گویم، خاکم به دهن بادا
گررویِ سیه کردم،ای روی تو «وجه الله»
دریاب! «وَلاتَنْهَر!» این سائل مسکین را
روزیکه شوم در گور، وقتیکه دمد ناقور
پرونده مارا کن با مهرعلی امضا
وقتی بدمد آن صور، مردم همگی محشور
ازجمع محبّانت، ما را تو مکن منها
ای آئینهدار حق! برجان جمیل تو
هرآن صلوات حق، هرلحظه درود ما!
*************
صَلواتیَّه
با نام خدا به جَدّ ما صَلّیاللّٰه!
یعنی؛ به صَفیّ اَنبیا صَلَّیاللّٰه!
بر شیخ رسل، نوحهگر کرببلا؛
آن نوح نبیّ ناخدا صَلَّی اللّٰه!
سیُّم به پدیدآور این دین حَنیف؛
یعنیکه؛ خلیل انبیا صَلَّیاللّه!
چارم به رسول طور سینا موسی؛
موسای کلیم کبریا صَلَّیالله!
پنجم به مسیح، اِبن عذرا مریم؛
احیاگر و آن روح خدا صَلَّیاللّٰه!
بیمرّ وعدد، الیاَلابد، بیکم وکاست؛
بر روح تمام اولیا صَلَّیاللّه!
هم اوّل وهم آخر وهرلحظه وآن؛
بر وارث و ختم الانبیا صَلَّیاللّٰه!
آن روح گل و عصارهٔ خوبیها؛
عطر خوش فردوس علا صَلَّیاللّٰه!
آن نور تمام ماسوا، مهر خدا؛
آن شمس ضحیٰ، بدر دُجیٰ صلَّیالله!
یعنی؛ که نبیّ حق، اوّل مخلوق
بر جمله خلق، مصطفیٰ صَلَّیالله!
بر شیر خدا، نفس نبیّ امّی؛
آن سَیّد جمله اوصیا صَلَّیاللّٰه!
بر مظهر مهر و قاصم جبّارین؛
آن آئینهٔ خدا نما صَلَّیاللّٰه!
آن دست خدا، قاسم دوزخ و بهشت
بر حاکم حق روز جزا صلَّیاللّه!
مظلومترین بندهٔ حق در عالم
یعنی؛ به علیِّ مرتضیٰ صلَّیالله!
بر دخت نبیّ، کفو علی،ام اَبی
تفاحهٔ فردوس علا صَلَّی الله!
آن لیل اِذا سَجیٰ و آن لیلهٔ قدر
بر روح بلند کبریا صَلَّی الله!
آن فاطمه فاطرالسموات والارض
آن سَیّده و خیر نسا صَلّیالله!
بر حُسن دلاویز حَسن، سبِط رسول؛
مسموم به زهر اَشقیا صَلَّی اللّٰه!
بر سَیّد و سالار شهیدان خدا؛
مظلوم وغریب سرجدا صَلَّیاللّٰه!
بر آئینهٔ علی و زهرا، زینب
افشاگر سِرِّ نی نوا صَلَّیاللّٰه!
بر زینت عُبّاد، امام سَجّاد؛
پیغمبر دشت کربلا صَلَّیاللّٰه!
بر حافظ اَسرار خدا، بحر علوم؛
آن باقر علم اَنبیا صَلَّیاللّٰه!
بر جعفر صادق، آن امام ناطق؛
احیاگر دین مصطفیٰ صَلَّیاللّٰه!
بر روح سترگ وپاک موسَیالْکٰاظم؛
آن شیر به زنجیر جفا صَلَّیاللّٰه!
در طوس به ثامن الحُجَج شاه وَلا؛
داده به قضای حق رضا صَلَّیاللّٰه!
بر جان رضا، روح صفا، مهر جواد؛
بحر کرم و کان سخا صَلَّیاللّٰه!
برجان نقی، پور تقی، نور علی؛
آن اُسوهٔ تام اَزکیا صَلَّی اللّٰه!
بر روح بلند عسکری، حُسن حَسن؛
مظلوم و غریب سامِرا صَلَّیاللّٰه!
هردَم به نوای «نی نوا» تا دم حشر؛
بر قائم آل مصطفیٰ صَلَّیاللّٰه!
مهریکه جهان منتظرطلعت اوست؛
آن منتقم خون خدا صَلَّیاللّه!
آن نافی شرک وظلم و بیداد وستم؛
ویرانگر بنیاد جفا صلّیاللّه
آن محی الدّین و ماحی کفر ونفاق
رسواگر تزویر و ریا صَلَّی الله
یعنی به جمال بیمثال مهدی؛
آن وارث و ختم الاولیا صَلَّیاللّٰه!
بر روح بلند حضرت روحالله؛
آن خمینی روح خدا صلّیاللّه!
بر نایب بر حق امام غائب؛
آن خامنهای سیّدنا صلًیاللّه!
تا صبح ظهور دولت آل علی؛
بر روح جمیع شهدا صلّیاللّه
بر روح تمام مؤمنان و صلحا؛
تا صور دمد در همه جا صلّیاللّه؟!
بر دشمن دون آل احمد، لعنت!
بر آل علی ومصطفیٰ صَلَّیاللّٰه!
هرآن به محمّد وبه آل پاکش
با صوت عَلن صبح ومَسا صَلَّیاللّٰه!
هرکس بفرستد به محمّد صلوات
از حق به لسان ماسوا صَلَّیاللّه!
بر شاعر این قصیدهٔ صلواتی
هر دم به نوای «نینوا» صلّیالله!
**************
بویمحمّد» (ص)
🌸بهار جاودان روی محمّد (ص)
تمام لالهها بوی محمّد (ص)
تمام غنچههای باغ خندان
ز لبخند گل روی محمّد (ص)
تمام سروها افتاد بر خاک
چو آمد سرو دلجوی محمّد (ص)
عرق از چهرهٔ گلها بریزد
چو تابد مهر مینوی محمّد (ص)
بهدنبالش کشیده عالمی را
کمند عشق یک موی محمّد (ص)
پریشان کرده شام عاشقان را
نسیم موی مشکبوی محمّد (ص)
فتاده خون به دلهای رقیبان
ز مشک جعد گیسوی محمّد (ص)
نموده صید شیران خدا را
غزال چشم جادوی محمّد (ص)
جهان را هیچ محرابی نباشد
به جز محراب ابروی محمّد (ص)
نسیم خُلد و باد صبحگاهی
وزان از جانب کوی محمّد (ص)
«ید اللّه فوق اَیدیهم» چه باشد؟!
به غیر از دست و بازوی محمّد (ص)
دگر سودای شیدای نداری
چو بینی حسن نیکوی محمّد (ص)
دل از دنیا و عقبیٰ برکنَی تو
نظر گر برکُنی سوی محمّد (ص)
ننوشم جام میتا من نگیرم
یکی جام میاز جوی محمّد (ص)
سلام ما و حق و هم ملائک
برآن خلق خوش وخوی محمّد (ص)
********************
نفحهٔ عشق
چون خدا از نفحاتش به وجود تو دمید؛
قطرهای از عرق پاک جبین تو چکید!
عطر آن قطره چو پیچید به ملک وملکوت
لاله افروخته گردید و گل سرخ دمید!
شبنم عشق تو بارید به صحرای وجود
پای اوهام به گل شد، چو به آن نقطه رسید!
دوزخ از شبنم آن عشق شود سرد و سلام
با نسیم صلوات تو، بهشتش جوشید!
مهر شد مشتعل سینه گرم تو شفیق
ماه منشق شد و رنگ از رخ مهتاب پرید!
«جلوهای کرد رخت، دید ملک عشق نداشت» ۱
غیرت از آئینهٔ کرب و بلا گشت پدید
«کوکب بخت تو را هیچ منجم نشناخت!» ۲
نمک حسن تو، کی؟! یوسف صدیق چشید!
کیستی تو؟! که خدا مثل تو را خلق نکرد
هیچ کس مثل علی، چهره ٔمهر تو ندید!
کیستی تو؟! که علی، بنده درگاه تو بود!
گل زهرا ز غم داغ تو پرپر گردید!
زینب از عشق تو، آوارهٔ صحرا گردید
حسنت پاره جگر گشت و حسین تو شهید!
هرکسی آئینه حُسن تو را دید، شکست
دست عباس، ز دیدار جمال تو برید!
تا تو بودی، نکشیدند علی را در بند
تا تو بودی، نه بُدی یاس کبود تو سپید؟!
به خدا چشم خدا، مثل تو را هیچ ندید
گوش عالم، سخنی مثل کلامت نشنید!
مرغ دل پَرشده، در قاف جمالت قدمت
کودک عقل، به ادراک جلالت، نرسید!
«آنچه خوبان همه دارند، تو یکجا داری!»
ای که در خلق عظیمی و به اوصاف حمید!
**********
طلوع سبز محمّد
... و جهان
سیاهترین شب یلدایی خویش را سپری میکرد!
و انسان سنگینترین فصل غربت را!
سینهٔ سوزان صحرا در حسرت قطرهای آه میکشید!
گلشن عالم از دود گناهان آدم گلخنی دهشتزا مینمود!
شهر گند شهوت میداشت!
وکوچهها بوی وحشت!
واز بامها نالهی بوم بر میخاست!
در رگهای شهر شب، شرنگ مرگ جاری بود!
بر چهرهاش گرد ماتم نشسته!
و بر سر درختان غبار غربت و اندوه سنگینی میکرد!
دود آه مظلومان سر به کاخ آسمان میسایید!
و بر سفرهٔ دل دردمندان قوتی جز زقّوم ظلم دیده نمیشد!
در بیشهٔ فریاد، سکوتی دهشتزا حکمفرما بود!
و گهگاه جز مویهٔ قمریان اندوه
آوایی به گوش نمیرسید!
قناتها خشکیده بودند!
و در چاهساران کبوتران وحشی، نغمهٔ غم میزدند!
در گلستان غزل، هَزاران شیدا عشق را فراموش کرده!
و در لالهزار سحر
سینه سرخان سر در پَر خویش فرو برده بودند!
در گلشن راز نجوایی نبود!
برتاب شاخهها
گنجشکی نمیرقصید!
و قشقرق شادی گنجشکها برپا نبود!
شانه سری گیسوی درختی را زینت نمیداد!
چکاوکی در عشق گلی، سینه چاک نمیزد!
و دست نسیم، زلف چمن را، نوازش نمیکرد!
از نیستان غربت نوای غم
و از کاروان هستی آهنگ ماتم
به گوش میرسید.
پرندهای، عشق پریدن!
بیایانی، حال روییدن!
باغی، دماغ بوییدن!
چشمهای، شوق جوشیدن!
آهویی، امان غنودن!
ومیوهای، مهلت رسیدن، نداشت!
غنچهها، نشکفته، داغ پژمردگی میدیدند!
وآلالههای داغ، در سردی آغوش خاک میآرمیدند!
باری!
روزها با سوزها همراه بود!
و در هیچ دلی
چراغ امید، کورسویی نمیزد!
و در این بعد ازظهر غم انگیز پاییز تاریخ
که جهان در سیاهترین شب هیس وهراس نفس میزد!
وانسان سنگینترین فصل غربت وبیکسی را سپری میساخت؛
به ناگاه نسیم اُنس
از حضـرات قدس
دریچهای از سراپردهٔ غیبالغیوب
به سوی آفاق نگران حسرت گشود!
و نوری از چشمه سار نور
در ظلمت خاک وزیدن گرفت!
توفان لطف سرمدی
از اقیانوس موّاج و بیکران رحمت لایتناهی ربّانی
دُرّی یتیم، از صدف غیرت به ساحل وجود افکند!
درّی که از تلألؤاش چشم صیرفیان دهر برق زد!
و دل دردمندان شهر روشن گشت!
نگاری آمد، از نگارستان ملکوت!
و مردی رسید، از مردستان جبروت!
صنمی که با یک کرشمهاش بازار بتان شکست گرفت!
دلبری که لعل لبانش رونق قنادّان برد!
و دلداری که مشک گیسوانش دکّه عطاران بست!
مهری که با طلوعش.
شراب نور در رگهای منجمد شهر شب جاری کرد!
و چراغ لاله در دامن سیاه دشت شب روشن ساخت!
گلعذاری که از عرق پاک جبینش.
صد هزار باغ گل محمّدی (ص) جوشید!
کسی که با آمدنش در عالم و آدم شور و ولوله افتاد!
و شکوفهٔ شادی در باغ چهرهها شکوفا شد!
فرشتگان سپید پوش آسمانی
هلهله کنان به میهمانی زمینیان آمدند!
و عطر آواز بال جبرئیل امین در جهان پیچید!
دختران خنیاگر آسمانی
شورانگیزترین آوازها را سر دادند!
وحوریان بهشت
دست افشان و پاکوبان سرانداختند!
و جهان طلوع سبز محمّد(ص) را جشن گرفت!
وبدینسان آفتاب ناب محمّدی (ص)
از گریبان کوهساران بیفریاد سرمدی، سرزد!
وجهان را به طلعت دل آرایش روشن ساخت!
و عطر بکرش در آفاق و انفاس عالم پیچید!
نگاری رسید که؛ مکتب نرفته
به غمزه مسأله آموز صد مدرّس شد!
و مردی آمد که هزار چشمهٔ خورشید در نگاهش بود!
🌸بهاری که در نخستین صبح تنفسش
زمین و آسمان تنفّس کرد!
ستارهای که در طلیعهٔ طلوعش
آتشکدهٔ هزارهٔ فتنه، به خموشی گرایید!
آفتابی که از هرم نفسش
برکههای فریب خشکید!
ماهی که از طاق ابروانش
بر طاق کسری شکست افتاد!
محبوب چهارده سالهای که به یُمن مقدمش
چهارده کنگره از کاخ استبداد، فرو ریخت!
مردی که؛ رؤیایش، خواب از سرخفتگان پرانید!
هیبتش، پشت مستکبران را لرزانید!
و از همتش
آه از نهاد شیطان برآمد!
کوهسار بلندی که از سینهاش
چشمههای مهتاب میتراوید!
و در دامنش گلهای معرفت میجوشید!
دخترکان بکر عصمت هر صبح و شام
کوزهٔ دل را از زلال آن چشمه سار نور لبریز میکردند!
و آهوان وحشی معصوم
در دامن مرغزار مهر او میغنودند!
و فرشتگان عرش.
در زلال آبشار بلند قنوتش شستشو میکردند!
بامدادان وشامگاهان
که رایحهٔ بهشتی اذانش
فضا را آکنده میساخت!
پروانههای شیدا
در حریم مقدس شمع وجودش در طواف میشدند!
و در شعله آواز آسمانیش پر میسوختند!
ودر صفوفی مرصوص
در محراب ابروانش مبهوت میشدند!
و از نیلوفر گیسوانش مدهوش!
و، چون بر خاک میافتادند!
و با حبلالمتین دستار بلند عشق او
تا بام عرش عروج میکردند!
در افسون لبش چه رمزی بود؛
که بهار شکوفا میشد!
و در عمق تبسّمش چه سرّی بود؛
که در کوچه باغ دلها شکوفه میوزید!
در ترنم آهنگش
مرغان بهشتی ترانه میخواندند!
و در شعله آوازش
پروانههای شیدا پرمیسوختند!
غنچهٔ لب چو میگشود
بوی بهشت میوزید!
و از باغ دهانش
دامن، دامن گل محمدی (ص) میریخت!
و از تنگ لعلش
کوزه، کوزه عسل میتراوید!
با فوّارهٔ آسمانی آوازش
حوض چشمان اهل دل
از بیم و امید سر میرفت.
و، چون سکوت میکرد؛
هزار قافله فریاد در سکوتش بود!
کوهساری بیفریاد میماند.
که از سطوت سکوتش
باد در صحرا حبس میشد!
در برابر لطافتش
مخمل برگ گل خار مینمــود!
و در مقابل صداقتش سبّوحیش
سپیدهٔ صبح بهاری گلگون میگشت!
و آئینهٔ مریم پاکی
در برابر عصمت قدّوسیش آلوده نشان میداد!
همان که.
گل شب بو از نسیم شب مویش، روییده!
و آهوی ختن، سنبلستان کاکلش را بوئیده!
شقایقها، آئینه افروز روی پاکش هستند!
و بنفشهها، تابدار طرّه مشکسایش!
غبار نعلینش، سرمهٔ چشم حوریان بود!
و از ردّ پایش، شمیم بهشت بر میخاست!
در عرصهٔ تیغ ابروانش
خونریزترین گردآوران
سپر میانداخت!
شیری نبود که؛ صید غزال چشمش نگردد!
قلبی نبود که؛ مجروح نیزه زار ساحل چشمانش نباشد!
و دلی که؛ سوختهٔ شعشعهٔ خورشید نگاهش نشود!
باغبانی بود که از نگاهش عشق میبارید!
ودستانش در آسمان دلها آئینه میکاشت!
مردی که.
زبان همه زنجرهها را میدانست!
و با گلهای باغچه هم صحبت بود!
چون شبنمی بر عذار غنچهای میغلتید!
لاله رخسارش برافروخته میگشت!
و ماهیان الماس گون
در ساحل بلور چشمانش تلألوء میزد!
آه!
گر چه سیه دستی.
مروارید دندانش را شکست!
ولی به خدا سوگند!
شکستهاش هم
بازار درّ فروشان را شکست!
خدایا!
چه بگویم که
هزار دستان حمد و ثنا
وصف گلعذارش نتواند کرد!
و طوطیان شکّرشکن
شرح شیرین لبش نتوانند نمود!
شاهبازان تیزبال شدیدالقوی
در حریم آسمان لاهوتش پر شوند!
و باد سواران سلیمان سلطنت
در سنگلاخ صحرای سوزان عشقش پی گردند!
به خدا سوگند!
بهشت در نسیم صلواتش سبز میشود!
و دوزخ با شبنم عشقش سرد میگردد!
سیّد ومولای من!
آفتاب هستی از عطسهٔ مبارک تو چکید!
و آدم وحوّا از دم قدسی تو رویید!
و روزی نیز قافله قطرات وجود
به غدیر کوثر بیکرانه تو متصل خواهد شد!
حبیب من!
کرشمه و نازکن!
که زیبنده توست!
و فرمان بده!
که به اتفاق حسن و ملاحت بینظیرت
جهان را خواهی گرفت!
کهکشانها، پرتویی از نور جبین توست!
دار وجود با حضور تو برپاست!
و آسمان کبود، به لطف تو برجاست!
پیامبران به احترام تو برخاستهاند!
و منظومهٔ درخشان و با شکوه عترت
از آفتاب جمال تو فیض میگیرد!
ستارگان تابناک ولایت
از دامن مهر زهرای تو طلوع کردهاند!
و جنّت و جحیم
از عشق و نفرت وصی تو شکل میگیرد!
و مهدی موعود (عج) برای تو برخیزد!
همان موعود سبزی
که در رجعت سرخش تردیدی نیست!
انتهای پیام/