آگوستین و «زمان»
خبرگزاری علم و فناوری آنا، آزاده پورحسینی؛ آگوستین مرد باهوشی بود که مدتها پیش زندگی میکرد. آگوستین معتقد بود توجه به زمان میتواند کمک کند به ایدههای بزرگتری فکر کنیم، مانند اینکه چرا زمان همیشه به جلو میرود و چگونه میتوانیم از زمان خود عاقلانه استفاده کنیم. بنابراین آگوستین میخواست وقتی به ساعت نگاه میکنیم چیزی بیشتر از زمان را ببینیم. او میخواست که اهمیت زمان را در زندگی خود بسنجیم.
وقت خواندن کتاب است.
وقت غذا خوردن است.
آیا زمان همان چیزی است که ساعت به ما نشان میدهد؟ شاید شما هم به این مسئله فکر کردهاید که واقعا زمان چیست؟ بچهها این سوال فلسفی است. البته بسیار اسرارآمیز هم هست.
آگوستین فکر میکرد که میتواند زمان را توضیح دهد. شما دیروز چه کارهایی انجام دادید؟ جواب دادن به این سوال خیلی آسان است. اما اگر از شما بپرسم. دیروز کجاست؟ چه میگویید؟ ممکن است بگویید که دیروز رفته و تمام شده است.
راستی بچهها اگر به گل نگاه نکنیم، باز هم رشد میکند؟
وقتی خواب هستیم. زمان میگذرد؟
زمان خیلی عجیب است. ممکن است وقتی غرق شادی هستید. زمان برایتان خیلی زود بگذرد اما وقتی درانتظار آمدن کسی یا چیزی هستید، زمان خیلی دیر بگذرد.
واقعاً زمان چیست؟
آگوستین معتقد بود که زمان به خودی خود وجود ندارد. زمان چیزی است که ذهن آن را به وجود میآورد و آن را با بعضی کارهای خود مرتبط میکند.
ایستگاه فکر
1-اگر همه ساعتها از کار بیفتند. چه اتفاقی برای زمان میافتد؟
داستان کوتاه
روزی روزگاری کودکی 9 ساله به نام مریم که عاشق گشت و گذار در فضای باز بود در خانه ای آرام و زیبا در نزدیکی دریا زندگی میکرد. او هر روز صبح با لبخند و قلبی پر از کنجکاوی از خواب بیدار میشد.
ساعتها با سگ محبوبش در حیاط خلوت بازی میکرد و با تخیلش دنیاهای جادویی خلق میکرد. مریم از جمع آوری سنگهای رنگارنگ، صدفهای براق و گنجینههایی که در ماجراجوییهایش پیدا کرده بود لذت میبرد.
هنگامی که خورشید در حال غروب بود. او در ایوان خانه مینشست و پروانهها را که در کنار گلهای باغچه بال میزنند تماشا میکرد و به صدای پرندگان که ملودیهای شیرین خود را میخوانند گوش میداد.
مریم گاهی اوقات، هنگام خواندن کتابهای مورد علاقهاش، زمان را فراموش میکرد و در داستانها و چالشهای شگفتانگیز گم میشد.
او روزی هنگام بازی، یک ساعت جیبی قدیمی را در اتاق زیر شیروانی پیدا کرد. ساعت شکسته بود، اما هنوز کار میکرد. مریم حس کرد چیزی جادویی در دستانش دارد.
به نظر او تیک تاک ساعت ضربان قلب خود زمان بود و شگفتی هر لحظه را نشان میداد.
مریم با گذشت ایام یاد گرفت که قدر هر ثانیه را بداند، زیرا میدانست که زمان هدیه گرانبهایی است که باید آن را ارزشمند شمرد و با عزیزان گذراند. به این ترتیب، هر روزش را پر از خاطرات زیبایی کرد تا برای همیشه در قلب او حک شود.
انتهای پیام/