دیده بان پیشرفت علم، فناوری و نوآوری

قتل زن برای رد درخواست ازدواج موقت

مردی که سال‌ها در شرکت خدماتی زنی کار می‌کرد به خاطر نپذیرفتن درخواست ازدواج موقت از سوی زن او را کشت. ساعت یک و نیم نیمه‌‍‌شب سه‌شنبه بیست و هفتم اسفندماه زنی با مراجعه به کلانتری ١٤٨ انقلاب از غیبت مشکوک مادر ٤٩ساله‌اش خبر داد. او به ماموران پلیس گفت مادرش از دو روز پیش جواب تلفن‌ها را نمی‌دهد و کسی جواب زنگ در خانه و شرکتش را هم نمی‌دهد.
کد خبر : 86774

به گزارش گروه رسانه‌های دیگر خبرگزاری آنا به نقل از اعتماد، با اعلام این شکایت ماموران با بازپرس ویژه قتل تماس گرفته و او دستور ورود به شرکت محل کار مینا را صادر کرد. ساعت دو بامداد ماموران با مجوز قضایی وارد شرکت شده و با جسد غرق خون زن ٤٩ ساله روبه‌رو شدند. با اعلام موضوع به سعید احمدبیگی، بازپرس ویژه قتل تهران او به همراه تیم جنایی در محل حاضر شدند. پزشک قانونی پس از معاینه مقتول علت قتل او را خفگی و اصابت دو ضربه چاقو و زمان قتل را حدود ٣٦ ساعت قبل اعلام کرد. در ادامه تحقیقات مشخص شد مقتول چند سال قبل از همسرش جدا شده و پسرش شرکت خدماتی را راه‌اندازی کرده است. پسر مقتول نیز چند روز قبل از قتل به کشور عراق سفر کرده است.


آشنایی ٧ ساله قاتل و مقتول
در ادامه تحقیقات پلیس مشخص شد بهروز، مردی که سال‌ها در شرکت مریم (مقتول) کار می‌کند تلفن‌هایش را جواب نمی‌دهد و متواری است. پلیس پیگیری‌هایش را برای پیدا کردن بهروز ادامه داد تا اینکه او روز ٢٨ اردیبهشت ماه از بوکان به تهران آمد و دستگیر شد. بهروز در حضور بازپرس خیلی زود با قتل مریم اعتراف کرد و گفت: «من و مریم (مقتول) هفت سال بود که همدیگر را می‌شناختیم. او یک شرکت خدماتی داشت و من از طریق پسرش میلاد با او آشنا شدم. میلاد یک ماشین پژو ٤٠٥ داشت و با آن کارهایش را انجام می‌داد. او بچه سر به راهی نبود و شیشه می‌کشید. مریم یک دختر جوان هم داشت که با شوهرش زندگی می‌کرد. خود مریم هم خانه‌ای در تهرانپارس داشت. اما بیشتر شب‌ها در اتاقی که داخل شرکت برای سکونت آماده کرده بود می‌خوابید. من خیلی زود در شرکت خدماتی او شروع به کار کردم. او سرمایه‌ای نزدیک به ٢٥میلیون در اختیارم گذاشت تا با آن کار کنم. بعد از مدتی آشنایی من و مریم به او پیشنهاد ازدواج موقت دادم. اما او قبول نکرد. بارها و بارها در زمان‌های مختلف پیشنهادم را برای ازدواج موقت به او اعلام کردم اما همچنان او قبول نمی‌کرد. شب حادثه من در خانه‌ای مشغول کار بودم که مریم با من تماس گرفت و گفت با یکی از دوستانش جایی است و من به دنبالش بروم.


قتل با چاقو و خفگی
شب قبل از چهارشنبه‌سوری بود. من هم خسته بودم اما با این حال رفتم آن هم با ماشین پژو آردی‌ای که از میلاد پسرش خریده بودم. در راه برگشت به مریم گفتم که می‌خواهم به خوابگاه بروم اما او اصرار کرد که با او به دفترشان بروم. با توجه به اینکه او پیشنهاد من را برای ازدواج موقت قبول نکرده بود به او جواب منفی دادم. اما او گفت که آن شب درباره پیشنهادم فکر می‌کند. من هم راضی شدم و با هم به دفترخدماتی رفتیم. نزدیک ساعت یک بعد از نیمه شب رسیدیم. مریم شام را که زرشک‌زپلو با مرغ بود در بشقاب‌ها کشید و روی میز گذاشت. او بشقاب اول غذا را خورد و رفت که برای خودش بشقاب دوم را بکشد من هم از جایم بلند شدم که ناگهان وسط سالن آرنجم به بازویش برخورد کرد. مریم خیال کرد که من قصد تعرض به او را دارم. به خاطر همین شروع به فریاد زدن کرد. برای اینکه صدایش را قطع کنم با چاقو دو ضربه به پهلویش زدم اما هنوز فریاد می‌کشید. روسری‌اش را محکم دور گلویش پیچیدم تا جایی که صدایش قطع شد. از آنجا که کلید گاوصندوق را داشتم رفتم تا مدارکم را از داخلش بردارم. اما برخلاف همیشه مدارکم آنجا نبود. اما مبلغ ١٧٠ هزارتومان پول نقد داخل گاوصندوق بود که آن را برداشتم و فرار کردم. داخل ماشین لباس‌های خونی‌ام را عوض کردم و چاقو را جایی در راه پنهان کردم. چون می‌دانستم اگر اثر انگشتم را روی چاقو پیدا کنندلو می‌روم.


تلاش‌های آخر مقتول
بعد از آن یک ساعت در خیابان‌ها می‌چرخیدم تا اینکه دوباره به دفتر رفتم و تا ببینم مریم در چه حالی است. در را باز کردم او هنوز جان داشت و تماشایم می‌کرد، با دست‌هایش اشاره می‌کرد که دهانش را باز کنم. اما می‌ترسیدم که دوباره داد و فریاد راه بیندازد و گرفتارم کند. از دفتر بیرون آمدم با خودم گفتم چند ساعت دیگر کارگرهای شرکت می‌آیند و او را نجات می‌دهند اما نمی‌دانستم که این آخرین لحظه‌های عمرش است. فردای آن روز برای کار به شرکتی خدماتی رفتم و بعدازظهرش به سمت سمنان حرکت کردم تا خواهرم را بردارم و با هم به شهرمان برویم.


دستگیری متهم
همسر، دختر ١٥ ساله و پسر ٧ساله‌ام منتظرم بودند. بعد از آن دیگر به تهران نیامدم تا اینکه روز دوشنبه یکی از صاحبکارهایم با من تماس گرفت و گفت که برای کار به خانه‌شان بروم. همان روز به تهران آمدم و فردایش دستگیر شدم. بهروز وقتی یاد بچه‌هایش می‌افتد بغض می‌کند و آرام می‌گرید. «هنوز زن و بچم خبر ندارن. دیروز بهشون از پشت تلفن گفتم که کاری برام پیش اومده ممکنه یه مدتی نیام خونه.» بهروز چشم‌هایش را می‌بندد و دوباره تمام اتفاق‌ها را در ذهنش مرور می‌کند. تصویر روشن و درخشان بچه‌هایش از جلوی چشم‌هایش دور نمی‌شود. روزهایی را به یاد می‌آورد که برای نخستین بار پا به تهران گذاشت و با مریم آشنا شد. قرار بود سخت کار کند و هر ماه خرجی زن و بچه‌هایش را برای‌شان بفرستد، قرار بود هر سال وقت سال تحویل، کم یا زیاد، دور یا نزدیک، ٤ نفری دور سفره هفت‌سین بنشینند و برای سالی پربرکت دعا کنند. بهروز به لحظه‌های پشت میله‌های زندان فکر می‌کند به وقتی که بلندگوی زندان اسمش را صدا کند و بگوید:«ملاقاتی داری»



متهم در دادسرا


من و مریم (مقتول) هفت سال بود که همدیگر را می‌شناختیم. او یک شرکت خدماتی داشت. من خیلی زود در شرکت خدماتی او شروع به کار کردم. بعد از مدتی آشنایی به او پیشنهاد ازدواج موقت دادم. اما او قبول نکرد. شب حادثه برای صرف شام با مریم به دفتر خدماتی رفتم. ناگهان وسط سالن آرنجم به بازویش برخورد کرد. مریم خیال کرد که من قصد تعرض به او را دارم. به خاطر همین شروع به فریاد زدن کرد. برای اینکه صدایش را قطع کنم با چاقو دو ضربه به پهلویش زدم.



انتهای پیام/

ارسال نظر
قالیشویی ادیب