متهم جوان: به همسرم مشکوک بودم، او را به قتل رساندم
مرجان همایونی، گروه اجتماعی- آرام روی صندلی نشسته و در حال نوشتن جزئیات جنایتی است که ششم فروردین امسال مرتکب شده بود. سروش در گفتوگو در رابطه با قتل و انگیزه خود از این جنایت میگوید.
* چرا همسرت را به قتل رساندی؟
به او مشکوک شده بودم. 40 روز از عقدمان گذشته بود که همسرم برای خواندن نماز به داخل مسجد رفت. نماز خواندن او طول کشید و من چندین بار با تلفن همراهش تماس گرفتم. بعد از حدود نیم ساعت از نمازخانه آمد و گفت که نمازش طولانی شده در حالیکه نباید اینقدر طول میکشید. چندین بار هم برای او اساماس آمد که من وقتی یواشکی اساماسها را خواندم متوجه شدم فرستنده اساماس مدیر انجمنی است که من هم در کلاسهای او شرکت میکنم، اما او به دروغ اسم مدیر انجمن را یک دختر ذخیره کرده بود. رفتارهای او طوری بود که باعث شده بود من به او شک کنم و فکر کنم که به من خیانت میکند.
* اگر به او مشکوک بودی چرا جدا نشدی؟
یکبار میخواستیم جدا شویم اما با وساطت طرفین آشتی کردیم، بعد از آن هم که فهمیدم همسرم خیانت میکند گفتم چنین انسانی اگر جدا شود، دیگران را هم به فساد میکشاند. از طرفی نمیتوانستم به خانوادهام هم حرفی بزنم چون آنها همسرم را خیلی قبول داشتند و حرفهای من را باور نمیکردند.
* چطور با هم آشنا شدید؟
مدتی قبل با آقایی در خیابان آشنا شدم که مدیر انجمن یک گروهی بود. خانم من هم دوست همسر این آقا بود. از طریق این آقا و همسرشان با خانمم آشنا شدم.
* روز حادثه چه اتفاقی افتاد؟
من و همسرم مدام با هم دعوا داشتیم، حتی شب حادثه هم با هم دعوایمان شد. من به او میگفتم تو خیانت کردهای و او زیربار نمیرفت. آن شب قهر کرد و به خانه پدرش رفت. فردا صبح زنگ زد که میخواهد لباسهایش را با خود ببرد، من به دروغ به او گفتم خانه نیستم و کلید را در جاکفشی میگذارم، درحالیکه در داخل خانه منتظرش بودم. این دروغ را به او گفتم تا او مطمئن شود من در خانه نیستم و به آنجا بیاید.
*زمانی که همسرت وارد خانه شد چه اتفاقی افتاد؟
او با دیدن من به سمت تلفن رفت تا با پدرش تماس بگیرد و بگوید که من خانه هستم و در حقیقت از آنها کمک میخواست. من سیم تلفن را قطع کردم و با هم درگیر شدیم. همسرم جیغ و داد میکشید و از همسایهها کمک میخواست. با چاقویی که همراه داشتم دو ضربه به او زدم. او تقریبا بیحال روی زمین افتاده بود، به من گفت آب میخواهم. رفتم برای او آب بیاورم خودش را به در خروجی رساند، در را باز کرد و همانطور که خونین بود خودش را به در واحد کناری رساند. چندین بار در زد اما کسی در را باز نکرد. من فورا او را به داخل کشاندم دوباره همسرم بیحال روی زمین افتاد و از من خواست برایش آب بیاورم، اما اینبار قبل از اینکه خودش را به در برساند و کمک بخواهد او را گرفتم.
* چرا جلوی همسرت را میگرفتی و نمیگذاشتی که از خانه خارج شود؟
هدف من کشتن بود و باید او میمرد. برای همین نمیگذاشتم از خانه بیرون رود و کمک بخواهد.
* همسایهها متوجه سر و صدای شما نشدند؟
اتفاقا از سر و صدای ما چند نفر از همسایهها دقایقی بعد در خانه را زدند و علت سر و صدا را پرسیدند. به آنها گفتم مگر خودتان سروصدا میکنید ما شکایتی میکنیم و با یک عذرخواهی در را بستم. اما مجددا آنها در زدند، اینبار به آنها گفتم چرا دست از سر من برنمیدارید. یکی از همسایهها گفت لکههای خون روی زمین برای چیست؟ اگر نگذاری ما وارد شویم با پلیس 110 تماس میگیریم.
* بعد چه اتفاقی افتاد؟
بلافاصله خودم را به همسرم رساندم و با آنکه نیمهجان بود و آخرین نفسها را میکشید با چاقو ضربه دیگری به او زدم و او را به قتل رساندم. چند لحظه بعد زنگ خانهمان به صدا درآمد و پلیس 110 بود. آنها از من در رابطه با سروصدا پرسیدند، جواب دادم چیز خاصی نبوده است. پلیس در مورد خون روی زمین پرسید گفتم دستم زخمی شده. بعد پرسید همسرت کجاست؟ گفتم داخل اتاق خواب خوابیده. با این حرفها به من مشکوک شدند و من مجبور شدم بگویم که همسرم را به قتل رساندم. فورا با اورژانس تماس گرفتند اما بیفایده بود چون ضرباتی که وارد کرده بودم کشنده بود و همسرم به قتل رسیده بود.
انتهای پیام/