دیده بان پیشرفت علم، فناوری و نوآوری
21 بهمن 1399 - 18:00
کتابخانه آنا؛

من قول می‌دهم!/ «حلیه» روایتی دو سویه از یک داستان عاشقانه

کتاب «حلیه» از انتشارات نیستان‌، توسط سارا شجاعی نوشته و روایتگر یک داستان عاشقانه‌ای است که یک طرف دیگر هم دارد.
کد خبر : 562729
637471859479991307.jpg

گروه فرهنگ و هنر خبرگزاری آنا - ایمان جابری: در روزگار غلبه ابزارهای ارتباطی هوشمند و نفوذ اینترنت به خصوصی‌ترین عرصه‌ها هستیم؛ زمانه‌ای که صفحات رنگ‌به‌رنگ دنیای مجازی و قفسه‌های جادار فضای ابری، دنیایی از اطلاعات را برای پی‌جویان علاقه‌مند فراهم کرده است.


 

در چنین اوضاعی، از کتاب گفتن و اشتیاق‌انگیزی برای مطالعه شاید کاری تفننی، بیهوده، کم‌اجر و پرزجر باشد. این اما یک روی سکه است؛ کتاب متاعی است که همیشه خواهان و خواننده دارد؛ این  ابزار و بستر توزیع است که عوض شده وگرنه کتاب همیشه کتاب است و دنیای پررمز و راز خود را دارد.



گلچین کتاب‌های خواندنی از بین انبوهی از آثار منتشرشده کمکی بزرگ به دوستداران کتاب است و «کتابخانه آنا» تلاشی در همین مسیر است؛ شناساندن آثار خواندنی، جذاب و عموماً مهجورمانده برای دوستداران دنیای کتاب.




- مبارکه، به پای هم پیر بشن.
- خدا پدر و مادرش رو بیامرزه، کاش بودن، این شب رو می‌دیدن.
- خدا رحمت کنه.
- شما و حاج خانم هم حکم مادر و پدرش رو دارید. خدا سایه شام رو از سر حلیه کم نکنه.
- خودم براش مادری می‌کنم. مثل دختر خود به خدا از خانمی کم نکنه.


مجلس پر بود از فامیل‌هایی که به احمد مربوط بودند. از طرف حلیه، فقط خاله هاجر و شوهرش آمده بودند. کس و کار دیگری در مشهد نداشت.
- مادر، برید دو رکعت نماز بخوانید، اون گوشه خلوت‌تره.


نمازشان که تمام شد، احمد سرش را بالا آورد. به چشم‌های حلیه نگاه کرد.
- قبول باشه.


حلیه، هنوز در خودش نمی‌دید بتواند توی چشم‌های احمد نگاه کند. نگاهش را به زمین دوخت.
- قبول باشه، بریم؟
- نه، بشینیم یه خرده. عجله که نداریم.


*
چادر رنگی با گل‌های صورتی کم‌رنگ و آبی روشن سرش بود. احمد، گوشه چادرش را گرفت و بو کرد. حلیه بی‌حرکت ماند و فکر کرد حالا چه واکنشی نشان بدهد! می‌خواست حرف بزند. هر قدر فکر کرد، حرفی پیدا نکرد که نیم‌ساعت بعد از محرم شدن به زبان بیاورد.


احمد بلند شد و کتاب دعا را برداشت. دوباره نشست روی زمین:
«السلام علیک یا امین الله فی ارضه»
دعا که تمام شد، به هم نگاه کردند. اشک، از کنار چشم‌شان آمده بود تا وسط صورت.
- بریم؟


حالا حلیه می‌خواست بیشتر بنشیند.
- همین‌جا یه قول به هم بدیم؟ کنار امام رضا.
- چه قولی؟
- قول بدیم هر کاری می‌تونیم، برای خوشبختی هم بکنیم.
- من دربست در خدمتم.


احمد دستش را بالا آورد. بین انگشت کوچکش و بقیه انگشت‌ها فاصله انداخت:
یا امام رضا، قول می‌دم هر کاری بتونم، برای خوشبختی این دختر بکنم. هر کاری که نتونستم، باز هم براش زحمت بکشم که بتونم. قول می‌دم آقا. دستش را پایین آورد. هنوز خجالت می‌کشید دست حلیه را بگیرد. قولش را توی هوا داد. انگار دست امام رضا را گرفته باشد.
- شما هم قول بده حلیه خانم.
- با صدای آهسته قول دادم.
- این‌جوری قبول نیست. با صدای بلند قول بده.
- من هم قول می‌دم تا آخر توانم هر کاری برای خوشبختی شما بکنم.
- قبلش باید با خودم مشورت کنی؟
- من که کار بدی نمی‌کنم.


***


آرام قدم برداشتند به طرف دیگر صحن. جایی که دیگران منتظرشان بودند.
- دوشنبه اعزام می‌شم جنوب. توی مدتی که نیستم، تنها نمون. با فامیل و خانواده‌ات رفت و آمد کن.


حلیه نگاهش را به گوشه‌ای از کت احمد انداخت. فکرش پر کشید به دوشنبه. نمی‌خواست لحظه‌هایش را تلخ کند، دوباره برگشت به صحن اسماعیل طلا. همان‌جا که آهسته کنار احمد قدم برمی‌داشت.


***
موارد بالای برش‌هایی کوتاه از کتاب «حلیه» است که سارا شجاعی نوشته و کتاب نیستان آن را چاپ کرده است. یک داستان عاشقانه که یک طرف دیگر هم دارد. یک قصه درباره زندگی و جنگ که تصویرهایی از یک داستان عاشقانه در دوره جنگ دارد. روی جلد «حلیه» 128 صفحه‌ای، دوازده هزار تومان قیمت خورده و خواندنش، آن‌قدر که فکر می‌کنید، طول نمی‌کشد.


انتهای پیام/4139/


انتهای پیام/

ارسال نظر
قالیشویی ادیب