برادر شهید عطایی: جعفر ماسکش را به من داد و گفت من شهید میشوم
به گزارش گروه فرهنگ و هنر خبرگزاری آنا از بنیاد شهید و امور ایثارگران، شهید جعفر عطاییورجوی در هفتمین روز از اردیبهشت 1341 از خانوادهای کشاورز در روستای ورجوی در شهرستان مراغه به دنیا آمد. او چهارمین فرزند خانواده عطایی بود. جعفر در سال 1348 تحصیلات ابتدایی را به مدرسه خیام آغاز کرد و پس از پشت سر گذاشتن این مقطع تحصیلی در سال 1353 در مدرسه شهید صمد پاشانژاد فعلی روستای ورجوی دوره راهنمایی را از سر گرفت و در سال 1356 هنگامی که دوره راهنمایی را به پایان رساند ، به مبارزات انقلاب پیوست .
روزی جعفر را به خاطر داشتن نوار در راه آهن دستگیر کردند و از وی پرسیدند که این نوار کیست؟ گفت؛ اینها نوار ترانه و موسیقی است. پرسیدند؛ مال کدام یک از خوانندههاست. جعفر نوار موسیقی گوش نمیداد اسامی خوانندگان را هم نمیدانست. در پاسخ سؤال مأموران درماند و مأموران بعد از گوش کردن به نوار و اطلاع از متن سخنرانی امام، جعفر را دستگیر و چندین روز در بازداشت نگه داشتند.
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی که برپایی نمایشگاههای عکس و کتاب و ... مرسوم گردید، جعفر از جمله کسانی بود که در این خصوص در مسجد محله و پایگاه های بسیج ایفای نقش میکرد. با آغاز شورشهای ضد انقلاب در کردستان درس را رها کرد و عازم کردستان شد و حتی اصرار مادر هم نتوانست مانع از رفتن او شود. در جواب مادرش که خواستار اتمام تحصیل بود,گفت؛ مادر ! دوستان و همکلاسیهای من شهید شدهاند، الان وقت دفاع از کشور است درس به درد من نمیخورد.
جعفر پس از ماهها حضور در جبهههای کردستان، بوکان و شاهیندژ با آغاز جنگ تحمیلی به آبادان رفت و ضمن حضور در جبهه, دوره آموزشی تانک و زرهی را گذراند. آنگاه در مناطق جنوب و غرب به آموزش بسیجیان مشغول شد. در اوقات فراغت تانکها را تعمیر میکرد، به توپها و برجکها رسیدگی میکرد. در کار، ساعت و وقت نمیشناخت و همیشه لباسهایش سیاه و روغنی بود .
شهید جعفر مهربان و دلسوز بود. در ایام عید بارها پیش میآمد که خود کفش و لباس درست و حسابی نداشت اما پارچه میخرید و به مادر میداد و میگفت؛ مادر، اینها را در بین کسانی که ندارند ، تقسیم کن. به خانواده ، دوستان و همرزمان همیشه توصیه می کرد که نماز را اول وقت بخوانند، روزه بگیرند و حلال و حرام را ملاحظه کنند. به اهل بیت (ع) و شهدای کربلا علاقه عجیبی داشت.
در برخورد با مشکلات، بسیار صبور بود و اگر در بین افراد خانواده اختلاف و سوء تفاهمی به وجود میآمد، در رفع کدورت پیشقدم میشد. همیشه در کارها والدینش را یاری میداد و احترام فوقالعادهای برایشان قائل بود .
در عملیات خیبر، یک تیم هفت نفره بودیم که در مواضع عراقی ها نفوذ کردیم. من به دنبال یک خودروی 6 چرخ عراقی و جعفر عطایی در حال بازرسی تانک عراقی بود که یکی از نیروهای عراقی به علامت تسلیم به عطایی میگوید؛ «دخیل» تا خودش را تسلیم کند. عطایی که متوجه عراقی بودن او نمیشود و خیال میکند من هستم میگوید؛ تو بمیری دخیلهای ما پر شده(دخیل در زبان آذری یعنی قلک) برو آن طرف کار دارم. غافل از اینکه طرف عراقی است .
شهید عطایی بههنگام عزیمت به جبهه هیچگاه به مادر خود اجازه نمیداد صورتش را ببوسد و میگفت؛ این کار شما باعث میشود که در جبهه به یاد شما باشم و نتوانم خوب بجنگم. شهید جعفر در عملیات والفجر 8 فرماندهی گردان زرهی لشکر عاشورا را بر عهده داشت. ساعاتی قبل از شروع عملیات وصیتنامه خود را نوشت و در آن اهداف و آرمانهایش را ترسیم کرد.
با آغاز عملیات والفجر 8، او در شب اول از ناحیه پا مجروح شد. با این حال حاضر نشد به پشت جبهه برود و با پای مجروح در منطقه عملیاتی باقی ماند. برادرش مجید در بیان خاطرهای از ماههای حضور جعفر در فاو میگوید: در منطقه عملیاتی فاو بودم که برای اقامه نماز قایقم را به یکی از بچهها سپردم و بدون ماسک ضد شیمیایی به سوی مسجد فاو به راه افتادم. در بین راه هواپیماهای عراقی اقدام به بمباران شیمیایی کردند و من نیز فاقد ماسک بودم. در این هنگام جعفر از راه رسید و پرسید کجا میروی؟ ماجرا را گفتم. گفت؛ در این موقعیت خطرناک به آنجا نرو و مرا سوار موتور کرد و ماسک خود را به من داد. گفتم؛ ماسک را به من دادی پس خودت چکار میکنی؟ گفت؛ من حتماً بهشهادت خواهم رسید برای من ماسک دیگر مهم نیست.
سرانجام در 22 اردیبهشت 1365، پس از بازگشت از خط مقدم، هنگامی که همراه با نورالدین مقدم نماز میخواندند, ناگهان گلوله توپ فرانسوی در نزدیکی جعفر بهزمین خورد و منفجر گردید و همزمان خمپارهای سر او را از بدن جدا کرد. نورالدین مقدم نیز در بیمارستان بهشهادت رسید. جنازه شهید جعفر عطایی ورجوی را در ماه رمضان در روستای ورجوی تشییع و در گلزار شهدای روستا به خاک سپردند. از شهید عطایی دو فرزند پسر با نامهای مهدی و رحمت به یادگار مانده است.
انتهای پیام/4100/
انتهای پیام/