دیده بان پیشرفت علم، فناوری و نوآوری
15 شهريور 1394 - 10:03

گشتی با «مریم خانم» راننده تاکسی سبز‌رنگ خیابان‌های تجریش؛ زندگی مشکله اما خوشگله!

«امروزه دیگر حضور خانم‌ها و فعالیت‌های آنهادر جامعه از طرف آقایان پذیرفته شده است و در واقع قبول کرده‌اند خانم‌‌ها به اندازه آنها در زندگی اجتماعی سهم دارند، حتی دولتمردان نیز قبول کرده‌‌اند از بانوان در پست‌های مدیریتی مهم استفاده کنند. بدون اینکه به قابلیت‌های آنها شک داشته باشند» این صحبت‌ها متعلق به یک جامعه‌شناس و یا استاد دانشگاه نیست. این‌ها را «مریم‌خانم» راننده پراید سبز رنگی‌ می‌گوید که در خط تجریش کار می‌کند.
کد خبر : 37078

الهه خانی، گروه اجتماعی- ترافیک خیابان الهیه کلافه کننده است. کم پیش می‌آید یک خیابان در تهران ترافیک نداشته باشد. فکر کنم تا چند سال دیگر واقعا تهران به پارگینگ خودروها تبدیل شود. من هر روز باید بیشتر وقتم را برای رسیدن به مقصد در این ترافیک وحشتناک بگذرانم.


این حرف‌ها بین مریم خانم راننده و چند مسافر دیگر در حالی که یک دستمال به دست دارد و عرق‌های روی پیشانی‌اش را پاک می‌کند رد و بدل می‌شود. او زیر لب با خودش می‌گوید: «زندگی مشکله اما خوشگله!»


تیغ تیز آفتاب به پلاک «الله» نصب شده جلوی آینه خودرویش می‌خورد و بازتابش مستقیما به چشمانش می‌زند به همین خاطر دستش را به طرف داشبورد می‌برد و عینک آفتابی‌اش را در می‌آورد و به چشم‌هایش می‌زند. ترافیک خیابان الهیه انگار فرصت خوبی است تا خانم راننده کمی درد و دل کند. پرایدش را خاموش می‌کند و می‌گوید: «حالا که در ترافیک گیر کرده‌ایم بهتر است ماشین را خاموش کنم تا هم بنزین هدر نرود و هم اینکه هوا کمتر آلوده شود.»








«این ماشین هم دیگر عمر خودش را کرده درست مثل من. 20 سالم بود که به پدرم اصرار کردم اجازه دهد رانندگی یاد بگیرم در آن زمان زیاد مد نبود که دخترها رانندگی بدانند و پشت ماشین بنشینند اما پدرم به اصرار من قبول کرد که من به کلاس و بروم و رانندگی یاد بگیرم. اگر چه آن سال‌ها نمی‌دانستم که روزی از همین رانندگی باید خرج خودم و فرزندانم را در بیاورم»

زانویش انگار درد می‌کند، چون با آن دستش که بند فرمان نیست کمی زانویش را می‌مالد و می‌گوید: «از بس از صبح تا شب کلاچ و ترمز می‌گیرم به عصر که می‌رسد، زانودرد امانم را می‌برد.» بعد هم به صدای گوش خراشی که از هر بار ترمز گرفتنش به گوش می‌رسد اشاره می‌کند و ادامه می‌دهد: «این ماشین هم دیگر عمر خودش را کرده درست مثل من. 20 سالم بود که به پدرم اصرار کردم اجازه دهد رانندگی یاد بگیرم در آن زمان زیاد مد نبود که دخترها رانندگی بدانند و پشت ماشین بنشینند اما پدرم به اصرار من قبول کرد که من به کلاس بروم و رانندگی یاد بگیرم. اگر چه آن سال‌ها نمی‌دانستم که روزی از همین رانندگی باید خرج خودم و فرزندانم را در بیاورم. پدرم این اواخر به من می‌گفت خدا را شکر مریم که آن زمان رفتی و رانندگی را یاد گرفتی وگرنه الان معلوم نبود چه طوری باید خرج خودت و فرزندانت را در می‌آوردی؟»


خانم راننده که حالا مشخص می‌شود؛ اسمش مریم است، ادامه می‌دهد: « 30 سال است که رانندگی می‌کنم اما 7 سال است که از این راه نان درمی‌آورم. الان هم خدا را شکر راضی هستم. با همین شغل توانسته‌ام دخترم را شوهر دهم و در حال حاضر در تدارک عروسی پسرم هستم. شب‌ها کمی زودتر کارم را تعطیل می‌کنم تا با پسرم و عروسم برایشان دنبال یک خانه بگردیم تا بتوانند در آنجا زندگیشان را شروع کنند.»


یکی از مسافران رو به مریم خانم می‌کند و می‌‌گوید: «در این تهران شلوغ و پر دود با مردمی که کمی تحملشان در پذیرفتن مشکلات هر چند کوچک تحلیل رفته است، رانندگی کردن سخت نیست؟»


مریم خانم لبخندی می‌زند و می‌گوید: «انجام هر کاری به نوبه خودش سخت است، مثلا خود شما اگر به کارتان علاقه داشته باشید انجامش برایتان نه تنها ملال‌آور نیست بلکه از آن لذت هم می‌برید. من هم کارم را دوست دارم؛ صبح که از خانه بیرون می‌آیم به این فکر می‌کنم که قرار است امروز با افراد جدیدی آشنا شوم و یا خیابان‌های جدیدی از تهران را ببینم. گاهی وقت‌ها باید از همین تنوع‌های کوچک هم در زندگی لذت برد.»


ترافیک تقریبا روان شده است. در حالی که مریم خانم با سرعت بیشتری حرکت می‌کند، ادامه می‌دهد: «هر کسی که وارد ماشین من می‌شود داستانی دارد. من سعی می‌کنم خوش‌رو باشم و تا آنجا که می‌شود دل به دل مسافرم دهم. گاهی اوقات مسافران تا به مقصد برسند درد و دل می‌کنند، از غصه‌هایشان می‌گویند از گرانی که زندگی را در تهران هر روز سخت و سخت‌تر می‌کند. با برخی‌ها حتی دوست می‌شوم و آ‌ن‌ها شماره‌ام را می‌گیرند تا اگر روزی خواستند جایی روند من آنها برسانم.»


خانم راننده اضافه می‌کند: «البته بیشتر خانم‌ها علاقه‌مند هستند تا سوار خودرویم شوند اما من آقایان را هم به عنوان مسافر سوار می‌کنم و باید صادقانه بگویم تا به امروز هیچ رفتار نامناسبی از آن‌ها ندیده‌ام و بیشتر آنها با دیدن من به عنوان راننده خانمی که مسافر کشی می‌کند با احترام ویژه‌ای رفتار می‌کنند.»








«روزهای اولی که مسافرکشی می‌کردم یک روز وسط یکی از خیابان‌های شلوغ تهران پنچر کردم اما اصلا بلد نبودم که چه جوری باید پنچرگیری انجام دهم. یکی از مسافران از شانس خوبم آقا بود وقتی استیصال من را دید از ماشین پیاده شد و شروع کرد به پنچرگیری چرخ ماشین. اینکه می‌گویند آقایان در خیابان خانم‌ها را اذیت می‌کنند، کمی با اغراق همراه است.»

انگار خاطره‌ای یادش آمده باشد. لبخند می‌زند و می‌گوید: «روزهای اولی که مسافرکشی می‌کردم یک روز وسط یکی از خیابان‌های شلوغ تهران پنچر کردم اما اصلا بلد نبودم که چه جوری باید پنچرگیری انجام دهم. یکی از مسافران از شانس خوبم آقا بود وقتی استیصال من را دید از ماشین پیاده شد و شروع کرد به پنچرگیری چرخ ماشین. اینکه می‌گویند آقایان در خیابان خانم‌ها را اذیت می‌کنند، کمی با اغراق همراه است.»


درحالی که دنده را عوض می‌کند، می‌گوید: «البته امروزه دیگر حضور خانم‌ها در جامعه و فعالیت‌های اجتماعی آنها از طرف آقایان پذیرفته شده است و در واقع قبول کرده‌اند، خانم‌‌ها به اندازه آنها در زندگی اجتماعی سهم دارند. امروزه در کشور خانم‌ها شغل‌‌های مهمی دارند. مثلا هر روز خبرهایی را در خصوص محیط زیست از رادیو می‌شنوم و اینکه رئیس این سازمان با وجود اینکه زن است، تلاش می‌کند تا این مشکلات را برطرف کند. این‌ها همه نشانه‌های خوبی است، اینکه دولتمردان هم باور دارند خانم‌ها لیاقت پست‌های مدیریتی را دارند و از عهده آن بر می‌آیند.»


خیابان‌های سر به فلک کشیده میدان تجریش نشان می‌دهد پایان خط است و مسافران باید پیاده شوند. مسافران با خوشرویی کرایه را حساب می‌کنند و به گرمی با مریم خانم خداحافظی می‌کنند.


از آن دور صدای مامور خط شنیده می‌شود که به مریم خانم خسته نباشید می‌گوید و از او می‌خواهد به پایان خط برود تا نوبت‌اش شود اما مریم خانم با صدای بلندی می‌گوید: «باید به دنبال پسرم بروم تا برایش خانه پیدا کنم». پایش را روی پدال گاز فشار می‌دهد و با دور زدن دور میدان تجریش از دید خارج می‌شود.


انتهای پیام/

ارسال نظر
قالیشویی ادیب