حجتالاسلام علی شفیعی* ـ در پاسخ به این مسئله مهم تاریخی که چگونه جامعه اسلامی فقط 50 سال پس از رحلت پیامبر اسلام (ص) به شرایطی رسید که در آن، فاجعه کربلا و شهادت امام حسین (ع) رخ داد، باید به عوامل گوناگونی اشاره کرد. به گمان نگارنده، مهمترین عامل، تحولی بود که در آموزههای دینی به وقع پیوست و این استحاله اجتماعی را رقم زد.
هر اندیشه و تفکری با خطراتی مواجه است که میتواند در دراز مدت به ضد آن تبدیل شود. تجربه تاریخ تفکر اسلامی این نکته را ثابت کرده است که گاهی خود اندیشههای اسلامی تبدیل به ضدخودشان میشوند. در همین راستا هم هست که برخی نویسندگان معاصر شیعه و سنی، تعابیر و آثاری تحت عنوان «الاسلام ضدالاسلام» دارند. یعنی اصولی از اسلام که ضد خودش میشود. اگر در حفظ جوهره دین و آموزههای مذهبی دقت و مراقبت نشود و بازخوانی مدام و بهروزرسانی توسط مفسران متعهد و عالم رخ ندهد، طولی نمیکشد که این اندیشهها به ضد خود تبدیل میشوند.
اندیشههایی که آمده بودند تا اسباب تعالی بشر را فراهم کنند، اسباب سقوط و حضیض او را فراهم میکنند. این متولیان ادیان هستند که باید تلاش کرده و این آموزهها را بهروزرسانی کنند. با غلبه دولت اموی و به حاشیه رفتن عنصر امامت، در این فرایند اختلال ایجاد شد و شاهد هستیم که طولی نکشید که این آموزهها به ضد خود تبدیل شد. این گونه بود که حادثه عاشورا و به شهادت رساندن حضرت اباعبدالله (ع) و اصحاب و خاندان آن حضرت، با پشتوانه دینی مدنظر امویان رخ میدهد. این وضعیت البته بعدها باز هم در تاریخ اسلام و جوامع اسلامی تکرار میشود. این نکتهای است که باید مورد توجه متولیان رسمی و غیررسمی دین قرار بگیرد.
یکی دیگر از عوامل مهم شکلگیری حادثه عاشورا بحث تحول مدیریت اجتماعی و سیاسی جامعه اسلامی از امامت به خلافت و مهمتر از آن، تبدیل شدن آن به سلطنت بود. این حرف ما هم نیست و بسیاری از اندیشمندان اهل سنت هم معتقدند که با رفتن پیامبر (ص)، قالب مدیریت سیاسی جامعه عوض میشود و به تبع این تحول، محتوای درون آن هم تغییر میکند. اسلامی که قرار بود انسانساز باشد،خادم مردم باشد و اخلاق را متعالی کند، تبدیل به شکل خاصی از حکومت میشود که از آن به سلطنت تعبیر میکنیم. مهمترین بازتاب و ثمره این انحراف و این تحول قالبی و محتوایی، خود را در حادثه عاشورا نشان داد. آموزههای سیاسی ـ الهی دین اسلام که در سایه آن پیامبر اکرم (ص) و امیرالمؤمنین (ع) در مسیر تحقق آموزههای دینی بودند، حتی تا حدی در زمان خلفای اول و دوم رعایت میشدند، امّا چون توسط متخصصان واجد شرایط و متعهد به روزرسانی نشدند، از مسیر اصلی منحرف شدند. این آموزهها پلی شد برای استبداد اموی. افرادی مثل معاویه و یزید هیچ گاه این ادعا را نداشتند که ما مسلمان نیستیم و هواداران آنها هم این تلقی را نداشتند و آنها را حافظ دین میپنداشتند.
نکته دیگر، سایه جهلی است که به نام دین و با فاصله اندکی بعد از رحلت پیامبر (ص) بر جهان اسلام گسترش و سیطره پیدا میکند. اسلامی که نور و مهر بود، به دنبال تحقق مکارمالاخلاق در بین بشریت بود، با تفسیر غلط و منفعتطلبانه، مولد جهل شد. در جهل، هر اتفاقی و از جمله حادثه عاشورا و کشتن نوه پیامبر اسلام (ص) و خانوادهاش ممکن است رخ دهد. در فاصله اندک بین رحلت پیامبر (ص) و شهادت امام حسین (ع) آن قدر جهل بر حاکمان نفوذ پیدا کرده بود که متوجه نبودند به خاطر قدرت نمیتوان جان انسانی را گرفت، چه برسد به آن که آن فرد، امام حسین (ع) باشد که نوه پیامبر (ص) و مورد توجه خاص آن حضرت و امام شیعیان بود. اولین استدلال یزید بن معاویه پس از شهادت حضرت سیدالشهدا (ع) این بود که اینها بر امام مسلمین خروج کردهاند و خوارج هستند؛ در حالی که بر فرض این که این اقدام اصلاً خروج بر حاکم دینی باشد، در آموزههای دینی، ما هیچ مجورزی نداریم که جان افراد را آن هم به این شکلی که در عاشورای 61 هجری رخ داد، بگیریم.
* مدیرگروه فقه و حقوق دفتر تبلیغات اسلامی خراسان رضوی
انتهای پیام/4072/
انتهای پیام/