راز و رمزمشهورترین تابلوهای نقاشی
به گزارش گروه رسانههای دیگر خبرگزاری آنا، سردرآوردن از راز و رمز و پشت پرده هر چیزی جالب است؛ ما دوست داریم بدانیم در پشت صحنه فیلمها چه اتفاقی میافتد. کنجکاویم بفهمیم روند ساخت قطعه موسیقی محبوبمان چطور بوده و آهنگ ساز، موقع خلقش چه حال و هوایی داشتهاست. نویسندهها هم اگر از دنیای کاغذیشان پا بیرون بگذارند، کلی سوال داریم ازشان؛ چرا این داستان را نوشتی؟ ایده از کجا آمد؟ فلان شخصیت داستان، خودت نیستی؟ در بین همه این شاخههای کنجکاویبرانگیز هنر، نقاشی از همه کمتر به سوالات ما جواب میدهد. نقاشان بزرگ، شاهکارهای شان را آفریده و دنیا را ترک کرده و بدون کمترین توضیحی ما را با سوالات مان تنها گذاشتهاند. نمونه بارزش، داوینچی با آن تابلوی مرموز «مونالیزا»یش که سالهاست دانشمندان و پژوهشگران را به تحقیق و مطالعه و بررسی واداشتهاست. هرچند همه آثار نقاشی، نقاط مبهم شان از نوع رازگونگی لبخند ژوکوند نیست اما هرکدامشان بهنوعی در ذهن بیننده سوالاتی به وجود میآورند. آنچه در ادامه میخوانید بررسی چهار تابلوی نقاشی شاخص از چهار سبک مختلف است که سعی کردهایم درباره هرکدام به رایجترین سوالات دربارهشان جواب بدهیم. دوستداران هنر، پرونده امروز را از دست ندهند.
جیــغ/ ادوارد مونک/ سبک؛ اکسپرسیونیسم/ بین سالهای 1893 تا 1910
چهارگانه «جیغ»، شامل چهار تابلوی رنگی و رشتهای از طرحهای قلمی و زغالی است که با عنوان «کتیبه زندگی» در دنیای هنر، شهرت جهانی دارد. «جیغ» از معدود آثاری است که کسانی هم که طرفدار و پیگیر هنر نقاشی نیستند، میشناسندش و درکش میکنند. اما چه چیزی این تابلوی موهوم ترسناک را اینهمه معروف و محبوب کردهاست؟ مونک درباره ایده خلق این تابلو گفتهاست: «یک روز عصر قدمزنان در راهی میرفتم؛ یک سوی مسیرم شهر قرار داشت و زیر پایم آبدره. خسته بودم و بیمار. ایستادم و به آن سوی آبدره نگاه کردم؛ خورشید غروب میکرد. ابرها به رنگ سرخ همچون خون، درآمدهبودند. احساس کردم جیغی از دل طبیعت گذشت؛ به نظرم آمد از این جیغ آبستن شدهام. این تصویر را کشیدم. ابرها را به رنگ خون واقعی تصویر کردم. رنگها جیغ میکشیدند». حالا شاید بشود گفت دلیل ارتباط برقرار کردن هر بینندهای با «جیغ»، احساس عمیق و قوی پشت آن است.
بد نیست بدانید «جیغ» آنقدر در بیان درد گویاست که انجمن بیماران مبتلا به درد شدید عصب (نورالژی تریجمینال)، این تابلو را به عنوان نشان این بیماری انتخاب کردهاست. درباره ریشههای تابلوی «جیغ» و منابع الهام آن تفاسیری هم وجود دارد. مثلا «سو پریدو»، رماننویس و زندگینامهنویس انگلیسی که مادرخوانده او دوست نزدیک مونک بوده و مونک پرترهای هم از او کشیدهبود، در کتاب زندگینامه ادوارد مونک با عنوان «در پسِ تابلوی جیغ» نوشتهاست: «جایی که مونک بر آن ایستادهبود، درست در مقابل کشتارگاه اصلی و دیوانهخانه شهر بود که لورا، خواهرش، آنجا زندانی بود و مونک احتمالا به دیدنش میرفت.
صدای جیغی که مونک شنید، میتواند صدای نعره حیواناتی باشد که در کشتارگاه سلاخی میشدند یا صدای دیوانگان تیمارستان که از درد، نعره و فریاد میکشیدند». مونک در «جیغ» از چیزی هراسان است که مخاطبش با هر جنسیتی- نقاش، هنرمندانه فریاد را از دل شخصیتی بدون جنسیت برآوردهاست- با هر بار دیدن آن لرزه بر اندامش میافتد و احساس میکند این خود اوست که فریاد میکشد و تا ابد محکوم به سرگشتگی است. ادوارد مونک جیغ را در طول یک دوره انتقالی منحصربهفرد در تاریخ هنر نقاشی کردهاست؛ این تابلو پس از پایان دوره واقعگرایی و هنگامی که هنرمندان میخواستند از نشان دادن مهارتهای فنی خود در نقاشی اجتناب کنند، نقاشی شدهاست. این نقاشی دقیقا قبل از شروع سبک اکسپرسیونیسم کشیده شده و بهنوعی شروعکننده این سبک است. نقاشان اکسپرسیونیست عقیده داشتند که به جای نقاشی کردن واقعگرایانه امور روزانه و اشیا، باید تلاش کنند که احساسات و هیجانات را در قالب نقاشی نشان بدهند.
شب پرستاره/ ونسان ونگوگ/ سبک؛ پست امپرسیونیسم/ 1889
ارتباط بین بیماریهای روانی و خلق آثار هنری همیشه موضوع بحثبرانگیزی بودهاست؛ بعضیها در همه جلوههای نبوغ ردپایی از جنون میبینند و بعضیها در حمایت از هنرمندان محبوبشان هر نشانهای مبنی بر وجود اختلال را عمدا نادیده میگیرند. قضاوت قطعی در اینباره کار راحتی نیست ولی دستکم درباره ونسان ونگوگ میشود از ابتلای او به اختلال روانی با قطعیت صحبت کرد. ونگوگ بزرگ یکی از بهترین و شاخصترین آثار هنری جهان را در آسایشگاه روانی خلق کرد؛ «شب پر ستاره»، نمایی از یک چشمانداز است که ونگوگ آن را از درون اتاقش در بیمارستان روانی «سَن پاول دو ماسول» میدیدهاست. شگفت آنکه، شب پرستاره یکی از نمادهای هنر مدرن اروپا بهشمار میرود و از معروفترین آثاری است که بیشترین تکثیر و کپی را بین تمام نقاشیها داشتهاست. ونگوگ درباره جرقه کشیدن این تابلو برای برادرش نوشتهاست: «امروز صبح تا طلوع آفتاب، مناظر بیرون را از پنجره به نظاره نشستم، چیزی نبود جز ستارههای صبحگاهی که بسیار بزرگ به نظر میرسیدند». درباره «شب پر ستاره» هم مثل بسیاری دیگر از آثار هنری تفاسیر و تعابیر متعددی وجود دارد. پژوهشگران میگویند در سپیدهدمِ بهار 1889، یعنی همان موقعی که ونگوگ این تابلو را کشیده، سیاره زهره قابل رویت و تقریبا در درخشانترین حالت ممکن خودش بودهاست؛ بنابراین درخشانترین ستاره در نقاشی، درواقع همان ونوس یا زهره است.
رنگهای آشفته و تپنده این تابلو که انگار میل دارند به هم بیامیزند، شکلی از آشفتگی را به بیننده القا میکند. در سال 2004، دانشمندان با استفاده از تلسکوپ هابل، گردابی از ابرهای گرد و غبار و گاز را در اطراف یک ستاره دیدند که یادآور «شب پر ستاره» بود. این انگیزهای بود برای دانشمندان تا روشنایی را در نقاشیهای ونگوگ با دقت مطالعه کنند. آنها کشف کردند الگوی متفاوتی از ساختارهای سیالِ آشفته در بسیاری از نقاشیهای ونگوگ وجود دارد که به معادله کولموگروف نزدیک است. با اینهمه هنوز هم توضیح دقیق ماجرای پشت تابلوی «شب پرستاره» ممکن نیست؛ درحالیکه خیلی راحت است بگوییم نبوغ آشفته ونگوگ او را قادر کرد تا آشفتگی را به تصویر بکشد، همینطور خیلی دشوار است که توضیح بدهیم در دورانی از عذاب شدید، ونگوگ به طریقی توانست یکی از دشوارترین مفاهیمی را که پیش از انسان، طبیعت به وجودش آوردهاست، درک و بازنمایی کند.
مرگ مارا/ ژاک لویی داوید/ سبک؛ نئوکلاسیسم/ 1793
«مرگ مارا»، از ماندگارترین تصاویر انقلاب کبیر فرانسه و مهمترین اثر «ژاک لویی داوید»، نقاش بزرگ فرانسوی است. این تابلو به همان اندازه که مخاطب را تحت تأثیر قرار میدهد، کنجکاوی او را هم تحریک میکند؛ چه دلیلی برای ثبت کردن این صحنه غمبار وجود داشتهاست؟ مارا کیست؟ حضور نقاش در چنین موقعیتی چه معنی دارد؟ «ژان پل مارا» از سران انقلاب فرانسه و از حامیان بزرگترین و پرقدرتترین حزب درگیر در انقلاب فرانسه بود. او در روزنامهاش، دائما مطالب جنجالی برای به وقوع پیوستن انقلاب مینوشت. همین حرفها داوید را شیفته مارا کرد و باعث شد او به یک نقاش سیاسی تبدیل شود که برای دفاع از انقلاب هر کاری میکند. «مارا» بسیار تندرو بود و به خاطر امضای حکم اعدام صدها نفر از مخالفان مورد نفرت مردم بود. این تندرویها سرانجام باعث شد یکی از مخالفانش، دختر جوانی بهنام «شارلوت کوردی»، مخفیانه به خانهاش برود و او را در وان به قتل برساند. اما چه چیزی فکر ثبت کردن این موقعیت را ایجاد کرد؟ هدف این بود که از جنازه مارا برای جلب ترحم ملت استفاده شود. از این رو ژاک لویی داوید سریعا به محل حادثه فراخوانده شد تا نخستین راوی چنین رخدادی باشد. «مارا» شخصیت محبوبی نبود اما این موضوع چیزی از شکوه تراژیک صحنه مرگ او کم نمیکند، بهویژه برای داوید که رفیق او بود و همین رفاقت و ارادت نقاش به تابلو وجههای معنوی و قدسی دادهاست. مارا در نگاه داوید، تطهیرشده و بدون هیچ زخم عمیقی، بسیار معصومانه بر دروازه مرگ جاودانه شدهاست.
ژاک لویی داوید حتی عامدانه بیماری پوستی رفیقش را هم نادیده گرفتهاست. مارا بعد از یک جنگ و گریز با پلیس سلطنتی که در فاضلاب پاریس مخفی شدهبود، به نوعی بیماری پوستی مبتلا شد. این بیماری او را دچار خارشهای شدید و غیرقابل تحمل میکرد که بر عصبانیت و خشونتش میافزود. مارا همیشه از شر این خارشها به وان حمام پناه میبرد و همانجا کارهایش را روی جعبهای چوبی انجام میداد. بعد از مرگ «مارا»، «داوید» جای او را گرفت و مسئول امضای برگه اعدام خائنان و مخالفان انقلاب شد. به همین دلیل، چند وقت بعد که ورق برگشت او و بسیاری از انقلابیهای دیگر دستگیر و روانه زندان شدند. این زندان برای داوید حداقل یک خوبی داشت، چون باعث شد تغییر رویه دهد و به خودش برگردد؛ خود نقاشش بدون هیچ سیاستی.
پسر انسان/ رنه ماگریت/ سبک؛ سوررئالیسم/ 1964
یکی دیگر از آشناترین آثار هنری برای همه مردم جهان، نقاشیِ «پسر انسان» است. تابلویی که همه عناصرش کاملا ملموس و معمولی است؛ مردی ملبس به کتوشلوار و کلاه در پسزمینهای از دریا و آسمان ابری. یک سیب سبز معلق در هوا که صورت مرد را پوشاندهاست، جنبه سوررئال تابلو را برعهده گرفتهاست. ماگریت چرا با مرد توی تابلو چنین کاری کردهاست؟ پشت آن سیب، چهره چه کسی قرار دارد؟
نکته جالب درباره «پسر انسان» این است که درواقع یک «سلف پرتره» یا «خودنگاره» محسوب میشود؛ جالب بودن این قضیه هم به این موضوع برمیگردد که نقاشان معمولا با خودنگارههایشان سعی در جاودانه کردن چهره خودشان دارند، ماگریت اما بیاعتنا به این قضیه با یک سیب سبز همه صورت خودش را پوشاندهاست. او این خودنگاره را در پاسخ به اصرارهای فراوان دوستان و طرفدارانش برای کشیدن تصویر خودش نقاشی کردهاست. از کسی که به «فیلسوف نقاشی» معروف شده انتظار کار بیهوده نمیرود؛ بنابراین قطعا ماگریت که تحت تأثیر فلاسفهای مثل هگل، سارتر، هایدگر و فوکو بوده از این تابلو منظوری داشتهاست. خودش درباره این تابلو گفتهاست: «تابلوی پسر انسان درباره انسانیت است. هر چیزی که ما میبینیم، در واقع چیز دیگری را پوشاندهاست که ما را ترغیب میکند تا آن چیز و اتفاق نهفته دیگر را کشف کنیم. همیشه یک نوع کنجکاوی در انسان شعله میکشد تا چیزهای پنهان را کشف کند و حتی بعدهای پنهان مسائل آشکار را درک کند.
در واقع همیشه نوعی کشمکش میان چیزی که دیده میشود و چیزهایی که از نگاه افراد عادی پنهان است، وجود دارد». غیر از بعد فلسفی ماجرا، بعضیها معتقدند در خلق این تابلو پای یک تراژدی شخصی در میان است. ماگریت در سه نقاشی دیگر هم افرادی را به تصویر میکشد که صورتشان مشخص نیست. در یکی از آنها صورت شخص با گلها پوشیده شدهاست، در دیگری با یک پرنده و در نقاشی سوم با یک سیب. این موتیف که بارها در آثار مختلف ماگریت تکرار میشود شاید تحت تأثیر مرگ مادر این نقاش باشد. وقتی ماگریت ۱۳ ساله بود، مادرش در یک رودخانه خود را غرق کرد. وقتی بدنش پیدا شد، یک پارچه صورت او را پوشاندهبود و این دلیل تأثیر خود را روی ذهن ماگریت به جای گذاشت.
منبع: روزنامه خراسان
انتهای پیام/