دیده بان پیشرفت علم، فناوری و نوآوری
صمد چینی‌فروشان

پنج یادداشت درباره‌ نمایش‌نامه و نمایش «هزارشلاق»

نمایش «هزار شلاق» اگر به درستی دیده شود، الگوی راهگشایی برای آیندۀ نوین و مدرن نمایش ایرانی عرضه می‌کند، به همۀ علاقه‌مندان فرهنگ و هنر ایرانی، بویژه دانشجویان و هنرآموزان فرهیختۀ تئاتر ایران دیدن این نمایش را توصیه می‌کنم.
کد خبر : 25333

به گزارش گروه فرهنگی آنا و به نقل از روابط عمومی نمایش، این روزها نمایش «هزار شلاق» به نویسندگی ناصر حبیبیان و کارگردانی احسان ملکی در تماشاخانه سنگلج روی صحنه رفته است، در همین راستا پنچ یادداشت صمد چینی‌فروشان از منتقدان و هنرمندان پیشکسوت تئاتر بر نمایش‌نامه و اجرای این اثر را در ادامه می‌خوانید:


یادداشت پنجم


اما آنچه «هزارشلاق» را (البته بیشتر در متن وبا گسست های غیر قابل توجیهی در اجرا) برجسته می‌کند نحوۀ رویکرد آن به تاریخ است. به عبارت دیگر، در رویکرد «هزارشلاق» به تاریخ، با وجود اشارات واضح به حوادث و شخصیت‌های تاریخی، هدف نویسنده و کارگردان، تقلیل درام و روایت به تمثیل واقعیت تاریخی نبوده بلکه کوشیده است جهان دراماتیک مستقلی از واقعیت تاریخی خلق کند.


ازاین منظر، اگر محوریت غیرمتعارف روایت یک اسب/ رعیت از تاریخ دوصد سالۀ معاصرو رویداد نگاری گسسته و غیرمتمرکز «هزارشلاق» و نحوۀ بهره‌گیری آن از تکنیک های نمایش ایرانی، فاصله گذاری‌های آشکار آن درروند روایت تاریخی- نظیر تاکید امیرکبیر و ناصرالدین‌شاه بر نمایشی بودن حضورشان بر صحنه و دخالت مستقیم آقامحمدخان در متن نمایش و حذف دو صفحه ازآن (که در اجرا نادیده گرفته شده است)- را ویژگی ساختاری آن تلقی کنیم و اگر رفتار اسطوره‌شکنانۀ ظریف نمایش با چهره‌های شاخص مقطع تاریخی مورد نظر و گشودگی و تاویل پذیری فرآیند روایت را که جایی برای پندآموزی تاریخی باقی نمی‌گذارد در نظر بگیریم، می‌توان «هزار شلاق» را با رجوع به تحلیل بسیار راهگشا و هوشمندانۀ رفیق نصرتی در مقالۀ مذکور (در یادداشت قبلی)، در زمرۀ آثار کلاسیک قلمداد کرد که درآن، شکل و فرم توانسته است محتوای خود را به تمامی فراچنگ آورد و میان صورت و معنا، وحدت و هماهنگی دقیقی برقرار کند.


وقتی تاریخ، از منظر یک اسب و نه انسان، روایت می‌شود و وقتی فرم و شکل، نه مفهومی استعلایی یا واقعیتی انتزاعی بلکه واقعیتی انسانی در ابعاد وسیع ملی را به گونه‌ای غیرمستقیم بیان می‌کند و... دیگر ما، نه با نمایشی رمانتیک یا تمثیلی بلکه با اثری کلاسیک مواجه می‌شویم.


مهمترین جسارت نمایشنامۀ «هزارشلاق» همانا جسارت در بینش تاریخی است و دلیل آن هم گسترۀ وسیع‌تری از مفاهیم و فراتر از صرف رویدادهای تاریخی است که سعی دارد به مخاطب القا و برای او معنا کند. نمایشنامۀ «هزارشلاق» در تصویر کردن امیرکبیر و رویدادهای دورۀ مورد بحث خود، نه گرفتار رویدادنگاری صرف تاریخی و نه دلبستۀ بت‌های ذهنی است و در پلان‌های موجزی که از صوراصرافیل و ملیجک و غیرو ارائه می‌کند، به تاریخ نگاری نه از منظر تمثیل پردازی متوسل می‌شود، و نه از آن، بهانه‌ای برای ذهنیت گرایی انتزاعی، فراهم می‌کند، بلکه درصدد خلق واقعیتی ورای واقعیت تاریخی است که در آن شکل از محتوا و محتوا از شکل تبعیت می‌کند.


یادداشت چهارم


هزارشلاق، نمایشی که در تالارسنگلج به صحنه رفته و بازخوردهای بسیار موفقی را از مخاطبان عادی و دانش آموختگان و منتقدان تئاتر دریافت کرده است. اگر به درستی نگریسته شود، نه یک درام تاریخی «رمانتیک» – به تعبیر هوشمندانۀ آقای رفیق نصرتی درمقالۀ زبان راز و رمز، پیرامون نمایشنامه‌نویسی در ایران 1– بلکه یک درام کلاسیک اصیل (استوار بر آموزه‌ها و تکنیک‌های نمایش سنتی) و ادامه دهندۀ سنت نمایشی نسل دوم نمایشنامه نویسان ایران 2 است. «هزارشلاق» ، افشارگر کلیدی‌ترین واقعیت‌های فرهنگ اجتماعی و سیاسی ایران از آغاز عصرمدرن و تازیانه‌هایی است که ایران و ایرانی، طی سه قرن، در نتیجۀ گسستگی اجتماعی خود و استبداد حاکمان، متحمل شده است:


ناصرالدین‌شاه: پای رعیت به معلمخانه باز شود پای سلطان به چوب و فلک بسته می‌شود. کار رعیت ذخیره دنیا برای آخرت است؛ کار سلطان تمشیت مملکت؛ رعیت، امروز چوب نخورد فردا چشم درمی‌آورد.


و شگفت اینکه همۀ این واقعیت سیاه و پراندوه را با اتکا به ظرفیت‌ها و امکانات ساختاری و بر بستر همان زبان نمایشی طنزآمیز و تکنیک‌های روایی تفکر برانگیزی برصحنه جاری می‌سازد که طی دو دهۀ گذشته، داعیه داران «اصالت تقلید»، برای اثبات صحت تقلیدهای بی بهره از دستاورد فرهنگی ماندگار و ملموس خود، به حفظ اصالت و تصلب فنون و اصول آن کوشیده‌اند. نظام دلالی جاری در «هزارشلاق» از طراحی و اکسسوار صحنه گرفته تا استعاره‌های زبانی و کنشی اش، متن و اجرای نمایش را از محدوده‌های صرف روایت‌های تاریخی - که می‌کوشند تمثیلی آموزنده ازتاریخ به مخاطب عرضه کنند- فراتر می‌برد و واقعیتی مستقل از تاریخ خلق می‌کند.


در «هزارشلاق» خط روایی محوری را به ظاهر، چکیدۀ حوادث تعیین کنندۀ تاریخ دویست و اندی سالۀ معاصر ایران: خیانت «آقاخان»، حاکم بم به لطفعلی خان و تحوبل وی به آقا محمد خان و اسقرار سلطنت قاجار، قتل امیرکبیر، آغاز جنبش مشروطه و قتل و کشتار تجددطلبان و بازگشت دو بارۀ استبداد بر حیات اجتماعی و فرهنگی ایران تشکیل می‌دهد که با روایت مربوط به پیدایش سینما در ایران و سینما سوزان ملیجکان دربار قاجار و تک افتادگی و آوارگی ابدی «کرنگ» / مردم ستم دیده در سراسر پهنۀ ایران زمین به پایان می‌رسد. اما در باطن، درپی بیان مفاهیمی فراتر از صرف رویدادهای مقطع تاریخی مورد نظر است. در هزارشلاق" تاریخ بهانه‌ای برای واکاوی ذهن و روان ایرانی در جهان معاصر و ترسیم سیمای پنهان ایران عصر پس از حکومت قاجار است.
1و2- مجلۀ نمایش،سال هفتم،شماره 188، اردیبهشت 1394


یادداشت سوم


طی سال‌های اخیر، به دنبال نوعی جنبش نو کلاسیکی در تئاتر پس از انقلاب 57 و به ویژه از آغاز دهۀ هفتاد شمسی، نمایش ایرانی، با عنوان آشکارا واپس گرایانه‌ی: «سنتی»، در تهران و به تبع آن در سراسر کشور باب شد و با برگزاری جشنواره‌ی «نمایش‌های سنتی» روزبه روز پروبال بیشرگرفت و فراگیرتر شد. گرایش مقلدانه و عاری از خلاقیتی که با انکار عامدانۀ تجربه‌های دهه‌های 40 و 50 شمسی، برخوردی به دقت موزه‌ای و به معنای دقیق کلمه «سنتی» و به شدت محافظه کارانه با نمایش ایرانی داشت.


این گرایش که توانسته بود خود را با تظاهر روشنفکرانه به احیای هنرنمایش ایرانی، محق و پیشرو جلوه دهد به رغم نقش مثبتی که بویژه در احیای دوبارۀ نمایش تخته حوضی در دهه‌های 70 و 80 شمسی بازی کرد به دلایل مختلف ازجمله بی‌خبری مدیران از چند و چون تاریخ تحول تئاتر و نمایش در ایران به احیا و گسترش دونوع یا دو رویکرد مقلدانه به نمایش ایرانی با ظرفیت‌های متفاوتی از واپس‌گرایی انجامید: 1- تئاترسرگرم‌کنندۀ شبه مدرن لاله‌زاری(اصطلاح رایج دهه های 40 و 50 درقیاس با رویکردهای پیشروتر نمایش در همین سال ها) کم و بیش تکنیک‌مدار و مبتی بر سلایق و دغدغه‌های سطحی مخاطبان (ازهمان نوع که به قول ناصر حبیبیان، نویسندۀ «هزارشلاق» با گرفتن پول بلیت و تحویل حرف دل مردم به خود مردم تئاتر را به گریه‌کن‌ کرایه‌ای تبدیل می‌کنند) و 2- تئاتر عوامانۀ سرگرم کننده و سطحی‌نگر لاله زاری. دو رویکردی که حتی در بهترین شکل خود هیچگونه رابطۀ اصیلی با آگاهی‌ها و نیازهای معاصر مخاطبان خود برقرار نمی‌کردند و در این میان البته، هرازگاه، بوده‌اند نمایش‌های مبتنی بر درک و شناخت مدرن از قابلیت‌های فن‌شناختی و ارزش‌های دراماتیک نمایش ایرانی که به درجات مختلف‌، کوشیدند با رویکردی هنرمندانه‌تر‌، پاسخگوی نیازها و دغدغه‌های مخاطبان معاصر خود باشند.


این گونۀ اخیر‌، تاحد ممکن باعبور از محدودۀ تقلید و «تقدیس سنت»، به تدریج توانست‌ با خلق زبان دراماتیک نو و معاصر و بهره‌گیری هنرمندانه‌تر از امکانات ساختاری و دراماتیک نمایش‌های ایرانی و از طریق آن‌، دغدغه‌های مخاطب معاصر‌، از قابلیت‌های نمایش ایرانی بهره‌برداری خلاقانه‌تر و به لحاظ زیبایی‌شناسی‌، معاصرتر کنند. این گروه کم‌شمار پیشرو که در پس جنجال سنت‌مداری دو نوع پیش گفته و دلزدگی مخاطبان سنت زده‌، مدت‌ها‌، فضایی برای ابراز وجود نمی‌یابند‌ روز به روز کناری می‌نشینند و فضا را برای تقلیدهای سنتی سرگرم کننده، همچنان بی‌رغیب باقی می‌گذارند. اما‌، خالی تالار نمایش‌های سنتی و بی‌اعتباری تدریجی تقلیدهای کم مخاطب و اثبات روزافزون حقانیت رویکردهای پیشرو‌، و صدالبته حمایت داوران جشنواره‌های تخصصی‌تری نظیر جشنوارۀ فجر از این جریان‌های نوظهور‌، مدیران دست اندرکار تئاتر را به بازنگری در رویکرد خود به این نوع نمایش وا می‌دارد و چنین می‌شود که نمایش «هزارشلاق» نه فقط به تالار سنگلج راه می‌یابد بلکه علی عابدی‌، مدیرتالار در سکوت ماندۀ سنگلج‌، از «ایجاد نگاه جدید در پذیرش نمایش‌های ایرانی» خبر می‌دهد.


به این ترتیب‌، معلوم می‌شود که صدای ضربه‌های استعاری شلاق‌هایی که در این نمایش از ورای سیصد و پنجاه سال تاریخ تلخ معاصر ایران‌، برگرده‌های «کرنگ» (اسب لطفعلی خان زند) و از طریق آن بر ذهن و روان مخاطب وارد می‌شود به قدری تکان دهنده و روشنگر بوده است که نه تنها به گوش مدیران که به دل مخاطبان خسته از تقلیدهای موزه‌ای و مضحکه‌های خود شیفتۀ بی درد نیز رسیده است. شنیدن این صدا را به همۀ دوستان خود توصیه کنید.


یادداشت دوم


تئاتر، کتاب تاریخ نیست و نمی‌تواند باشد. تئاتر، آن تصویر دگرگونه و آشنازدایی شده از تاریخ است که هرگز در واقعیت زیسته نشده است که اگر صادقانه خلق و تولید شده باشد و صد البته بر بستر تفسیر و فهمی عمیق و مسئولانه از تاریخ و از کارکرد رسانۀ تئاتر، واقعیتی برصحنه خلق می‌کند که درعین حفظ فاصله از واقعیت، قادر است حقایق پنهان و دست‌نایافتنی از تاریخ را از ورای تصاویر صحنه‌ای بر تماشاگر آشکار کند که دیگر نه واقعیت است و نه تاریخ و این کاری است که در طول تاریخ تئاتر از هیچ رئالیسم توریستی و غیرتوریستی ساخته نبوده است، و چنین است که «هزارشلاق» در برابر نگاه شگفت‌زدۀ مخاطب خود از عهدۀ افشای حقایق تاریخ معاصر سیصدواندی سالۀ ایران، آنهم به روایت «کرنگ»، اسب لطفعلی خان زند برمی‌آید. و باز ازهمین سوست که درنمایش «هزار شلاق» با هرضربۀ شلاقی که به کرنگ می‌خورد حقایق پنهانی از صفحات تاریخ معاصر بر تماشاگر حیرت‌زده آشکار می‌شود. و شگفت‌تر اینکه تماشاگر این نمایش، با خنده‌هایی که بر مناسبات هجوآمیز کرنگ و ناصرالدین شاه می‌کند خود را با کرنگ همذات پنداری می‌کند و در مناسبات طنزآمیز میان این دو، در تمسخر و هجو قدرت ناصری با کرنگ همدل و همراه می‌شود.


یادداشت اول


همۀ شما دلسوخته‌گان و دلواپسان تئاتر و نمایش ایران را به تماشای نمایش هزارشلاق توصیه می‌کنم:
هرچند درآیندۀ نزدیک، نقد روشنگرانه‌ای را دربارۀ ساختار خلاقۀ این نمایش تحریر و منتشر خواهم کرد، اما برخودم وظیفه دیدم که تماشای این نمایش قابل تقدیر را، نمایشی که از نگاه این معلم و منتقد کهنه سال تئاتر ایران، اگر به درستی دیده شود، الگوی راهگشایی برای آیندۀ نوین و مدرن نمایش ایرانی عرضه می‌کند، به همۀ علاقه‌‌مندان فرهنگ و هنر ایرانی، بویژه دانشجویان و هنرآموزان فرهیختۀ تئاتر ایران توصیه کنم. ضمناً از همه تماشاگران این اثر شایستۀ حمایت، تقاضا دارم، درچند جملۀ کوتاه ویژگی‌های جذاب و نوآورانۀ ساختاری و محتوایی این اثر را، چنانچه خود دریافته و تجربه کرده‌اند، با دیگران درمیان بگذارند و زمینۀ یک گفت و گویی گسترده و آموزنده دربارۀ ویژگی این نمایشی را فراهم کنند.


انتهای پیام/

ارسال نظر
قالیشویی ادیب