غزلسرایی که پناهگاه شاعران بود
به گزارش گروه رسانههای دیگر آنا، «حال من خوب است، اما با تو بهتر میشوم...» شما هم شاید تاکنون این شعر را بارها زیر لب زمزمه کرده باشید، بدون اینکه بدانید شاعر آن کیست.
مهدی فرجی، شاعری است که این شعر عاشقانه را سروده و با همین یک بیت در دل خیلی از جوانها، شور و حالی را رقم زده.
فرجی، استادی زبده و شاعری به نام «مشفق کاشانی» داشته که امروز سومین سالروز درگذشت اوست.
با فرجی هم صحبت شدیم تا برایمان از مشفق کاشانی و مرام زندگیاش بگوید. مقام معظم رهبری، غزل مشفق کاشانی را پخته و مضموندار و خوشاسلوب توصیف میکنند و در بخشی از پیام به همایش بزرگداشت مشفق که در سال 92 برگزار شد، میفرمایند: «یکی از غزلسرایان برجسته زمان ما جناب آقای مشفق هستند.»
از شاگردان و همشهریهای زندهیاد مشفق کاشانی هستید از مرام و اخلاق این شاعر غزلسرا بگویید که او را خاص کرده بود؟
آقای مشفق، بسیار شریف و جوانمرد بود. هم در قبل از انقلاب و هم بعد از پیروزی انقلاب ملجاء و پناه خیلی از شاعران بود. در یکی از خاطراتشان برایم گفت که قبل از پیروزی انقلاب مرحوم احمد شاملو را از دست ساواک پناه داده بود. با زندهیاد اخوان ثالث هم رفاقت زیادی داشت. با سهراب سپهری هم در یک مدرسه درس میخوانده و با هم همکلاس بودهاند. مقدمه اولین کتاب شعر سهراب سپهری را آقای مشفق نوشته بود.
یعنی در زمان خودشان، آقای مشفق از سهراب سپهری معروفتر بود؟
بله! سهراب در آن زمان شهرت زیادی نداشت و مردم کاشان بیشتر آقای مشفق را میشناختند. البته فامیلیاش اول دواتی بود که یکی از خاندانهای قدیمی و با نفوذ کاشان بوده و بعدها این فامیلی را به کیمنش تغییر داد. تخلص ایشان هم مشفق کاشانی بود.
از شاعران بعد از انقلاب و نسل جوانتر مثل شما چگونه حمایت میکردند؟
در ابتدای آشناییمان با هم، شعر مرا دوست داشت و بسیار مرا تشویق میکرد. برای اولین کتابم مقدمهای نوشت که برایم مغتنم بود. راستش را بخواهید هیچوقت از ایشان چیزی نخواستم وگرنه حتما حمایت میکرد. فقط یک بار که کتابم منتشر شده بود به من تلفن کرد و گفت 200 جلد از کتابت را برایم بیاور! حمایتی که در نوع خودش بینظیر بود. درباره بقیه شاعران جوان نیز همینگونه بود و اگر کسی شعرش خوب بود حتما از او به شکلهای مختلف حمایت میکرد. مرامش در طول سالها تغییر نکرده بود. مثلا آقای منزوی در خاطراتش گفته با مشفق کاشانی حشرونشر زیادی داشته و با هم بیرون میرفتند و زندهیاد مشفق هرگز نمیگذاشته آنها پول خرج کنند.
پس اوضاع مالیشان خوب بوده؟
بله! چون از خانواده با نفوذی بوده و کار هم میکرده آن هم در زمانی که بیشتر شاعران بیکار بودند! کارمند آموزش و پرورش بوده و در روزنامه هم کار میکرده. در یکی از خاطراتش برایم گفت، زمانی که قرار بوده در زمان رضاخان به سربازی برود در ایام عید،شاعران به خانه حاکم کاشان که ابراهیم خان عربعامری نامی بوده، دعوت میشوند. آقای مشفق در این مجلس شعری میخواند که حاکم کاشان خیلی خوشش میآید.به رسم آن روزگار ظرفی پر از اشرفی جلوی اقای مشفق میگیرند و میگویند هرقدر دوست داری، بردار! او هم میگوید اشرفی نمیخواهم اگر میشود دستور دهید مرا به سربازی نبرند! حاکم هم میگوید، غلط میکنند تو را به سربازی ببرند! اشرفی بردار سربازیات را هم درست میکنم! آن اشرفیها هم اوضاع مالی او را تغییر میدهد.
ایشان در موضوعات سیاسی، اجتماعی، عاشقانه و... شعر دارند. این گستردگی نگاهشان چگونه شکل گرفته بود؟
آقای مشفق متعلق به دوره کلاسیک زندگی و شعر ایرانی است. او به انضباط شخصی بسیار مقید بود، این را میتوان در لباس پوشیدن ایشان دید. عصای قشنگ و کندهکاری شده، دستش بود. در دوره قدیم کسانی که ذوق شاعری داشتند به جای صحبت کردن عادی هم شعر میگفتند. در آن دوره شعر در جامعه فراگیرتر بود و شاعران درباره موضوعات و اتفاقات اجتماعی و سیاسی شعرهایی تاثیرگذار میگفتند. برخلاف امروز که شعر بشدت به روزمرگی افتاده و مثل سابق چیرگی نداشته و مردم مثل سابق به شعر روی خوش نشان نمیدهند و با آن تقریبا بیگانه شدهاند.در چنین فضایی مسلما شاعران هم نمیتوانند درباره موضوعات مختلف شعر بگویند.
منبع: جام جم
انتهای پیام/