تلخیِ نبود کارگردانی که با قند شیرین نمیشود
به گزارش خبرنگار فرهنگی آنا، علی حاتمی را علاوه بر آثارش با دیالوگهای ماندگار فیلمهایش به خاطر میآوریم. مادر، دلشدگان، هزاردستان، کمالالملک و... دیالوگهایی که هر کدام به تنهایی میتوانست بار معنایی یک فیلم را نشان دهد. همین است که لقب شاعر سینمای ایران به او داده میشود، سینماگری که متنهایش همه شعرگونهاند و دیالوگهایش روی وزن سوارند.
«مادر مرد، از بس که جان ندارد» این جمله را همه بارها با دیدن فیلم «مادر» از زبان اکبر عبدی شنیدهایم که شاید درخشانترین، به یادماندنیترین و اثرگذارترین دیالوگ تاریخ سینمای ایران باشد. «مادر» یکی از آثار بیتکرار علی حاتمی بود که بازیهای درخشان بازیگران آن به همراه دیالوگهای ماندگارش این اثر را ماندگارتر کرد.
همه بارها از علی حاتمی و آتارش گفتهاند. هر سال در روز تولد و در روز درگذشت او موج یادداشتها و مطالب و مصاحبهها برای این کارگردان فقید سینمای ایران جاری میشود، اما اینبار ما میخواهیم از منظر دیالوگهای چند اثر آخر او به علی حاتمی نگاه کنیم. حاتمیای که علاوه بر به جا گذاشتن آثارش، شهرک سینمایی غزالی را نیز از خود به یادگار گذاشت.
دیالوگهای ماندگار فیلم سینمایی «کمالالملک»/ تولید سال 1362
کامران میرزا پسر ناصرالدین شاه (پرویز پورحسینی): رحم کنید قبله عالم… اگر میل جهانگشای شاه بابا به گرفتن تاج و تخت امپراطور روس تعلق یافته، با اشارت ابرو به جان نثار بفرمائید تا غلام پیشکش کند. تیغی که به کمر امیر حربتان بسته اید، شمشیر عباس میرزاست.
ناصرالدین شاه (عزت ا… انتظامی): خاک بر سرت حاکم تهران! الحق این لطفی که به تو شد، توهینی بود به عباس میرزا.
عضدالملک (هوشنگ بهشتی): ان شاالله که سال آینده این باغبان پیر خدمتگزار، توفیق تقدیم نهال برومند دیگری داشته باشد.
کمالالملک (جمشید مشایخی): من آرزو طلب نمیکنم، آرزو میسازم.
کمالالملک (جمشید مشایخی): دامن هنر در این ملک همیشه آلودهست. از حافظ تا من.
ناصرالدین شاه (عزت ا… انتظامی): برای آمدن به چشم نقاش باید در چشمانداز بود.
مظفرالدین شاه (علی نصیریان): اکثر عمر ما در دوران ولیعهدی گذشت و رسم پادشاهی را خوب نمیدانیم.
مظفرالدین شاه (علی نصیریان): همه چیزمان باید به همه چیزمان بیاید.
مظفرالدین شاه (علی نصیریان): کار جهان به اعتدال راست میشود، همه چیزمان باید به همه چیزمان بیاید. اتابک بدش نیاید، ما که صدراعظم مثل بیسمارک نداریم که نقاشباشی آنطوری داشته باشیم. بیله دیگ بیله چغندر.
مظفرالدین شاه (علی نصیریان): تناسب تالار و تابلو صد - یک است. تمام تالار درون پرده عظیمتر، جلوه آیینهها بیشتر، لالهها روشنتر، پردهها رنگینتر. فرش عظیمی بدین کوچکی بافتن، از کلاف رنگ و سرانگشت قلم، صنعت سحر میخواهد. نگارستانی است خلاصه سعدی در گلستان، باغ نظر ساخته، استاد در این پرده، قصر نظر. گرچه به خصلت شاهان، حسود به کار نوکران خویش نیستم، اما در عالم نقاشی بدمان نمیآمد خالق تالار آیینه ما بودیم.
ناصرالدین شاه (عزت ا… انتظامی): امیدوار نباش، مدرسهی هنر مزرعهی بلال نیست آقا، که هر سال محصول بهتری داشته باشد. در کواکب آسمان هم یکی میشود ستارهی درخشان، الباقی سوسو میزنند.
دیالوگهای ماندگار فیلم سینمایی «مادر»/ تولید سال 1368
جلالالدین (امین تارخ): عشق سپر بلاست. مادر نگاه عاشقا رو داره امشب... و امشب امید دیدار یار.
محمدابراهیم (محمدعلی کشاورز ): خورشید دم غروب، آفتاب صلات ظهر نمیشه، مهتابیش اضطراریه، دوساعته باتریش سهست، بذارین حال کنه این دمای آخر، حال و وضع ترنجبین بانو عینهو وقت اضافیه بازیه فیناله، آجیل مشگل گشاشم پنالتیه، گیرم اینجور وجودا، موتورشون رولز رویسه، تخته گازم نرفتن سربالایی زندگی رو، دینامشون هم وصله به برق توکل، اینه که حکمتش پنالتیه، یه شوت سنگین گله، گلشم تاج گله!
محمدابراهیم (محمد علی کشاورز) در هشتی در اتاق با لباس خواب رو به مادر: (خواهر بزرگش تازه رسیده و برادر کوچکش به پیشوازش رفته) هل و گلابم میزاییدی حریف هفتِ بیجارت نمیشد ترنجبین بانو!... سهره مِهره یه دوجین بچه میزاد یکیش میشه بلبل، ننهی ما کت سهره رو بست زایید گل و بلبل. سنجر! دهن مهن، کولون مولون! آخه تورو خدا از این جسد مرده شورخونه بر میومد زابراش کردین؟ آمبولانس تو خیابون ببیندش جلبش میکونه...
غلامرضا (اکبر عبدی): تازه این پلو، پلوی عروسیشه نه عزا... مادر میخواد عروسی کنه...!
مادر (رقیه چهرهآزاد): سر شام گریه نکنید، غذا رو به مردم زهر نکنین. سماور بزرگ و استکان نعلبکی هم به قدر کفایت داریم. راه نیفتین دوره در و همسایه پی ظرف و ظروف. آبروداری کنین بچهها، نه با اسراف. سفره از صفای میزبان خرم میشه، نه از مرصع پلو. حرمت زنیت مادرتون را حفظ کنین. محمد ابراهیم، خیلی ریز نکن مادر، اون وقت میگن خورشتشون فقط لپه داره و پیاز داغ.
مادر (رقیه چهرهآزاد): میمونه یه حلوا هدیه صاحبان عزا به اهل قبور ... این تنها شیرینه ضیافت مرگ عطر و طعمش دعاست ... روغن خوبم تو خونه داریم... زعفرونم هست... اما چربی و شیرینی ملاک نیست... این حرمته که زندهها به مردههاشون میذارن... اجرشم نزول صلوات و حمد و قل هو الله ست. فقط دلواپس آردم. خاطر جمع نیستم. می ترسم مونده باشه...
ماه منیر (فریماه فرجامی): وقت رفتن نیست مادر... ما تازه دور هم جمع شدیم...
مادر (رقیه چهره آزاد): یه بشقاب بکش بذار کنار مادر، غلامرضا نصف شب گشنهش میشه. تنگم آب کن واسه جلال الدین، برای محمد ابراهیم زیر سیگاری بذار. مراقب باش ماه منیر حکما قرصشو بخوره. بیخوابی نزنه به سرش. ببین دادشتون هم چی میخواد مهیا کنین، سر شب بخوابین بچهها که بتونین صبح زود پاشین، فردا خیلی کار دارین.
جلالالدین (امین تارخ): تلخی با قند شیرین نمیشه، شب رو باید بی چراغ روشن کرد.
جلالالدین (امین تارخ): تن کثیف مایهاش شستنه، یه تشت آب کافیه، دریاست که دلشوره داره از پلیدی دل.
جلالالدین (امین تارخ): سالک نه جای کسی رو تنگ میکنه نه کسی جاشو تنگ ... میشد به جای سیلی آبدار ... یه مشت آب زد به این صورت مصٌفا!
دیالوگهای ماندگار سریال «هزاردستان»/ تولید از سال 1358 الی 1366
خان مظفر (عزتا... انتظامی): ادامه بدید بازی مختص کودکان نیست بازی علائم تمنیات باطنه که در واقیت امکان وقوع آن نیست. سرعتی که دست شما تعیین میکنه از قوه برق ساخته نیست فقط هنر دسته. شما به تقدیر و بخت بیاطلاعین مایلین خود سرنوشت ساز خود باشید شما استطاعت اینو دارید که پروانههای دست آموز زیادی داشته باشید.
خان مظفر (عزتا... انتظامی): و ما مسافران سمجی هستیم که به این زودیها قصد ترک هتل را نداریم در هتل همه با هم مهربانند. چون همه میهمانند حتی این وضع در مورد منم که مقیم دائم هستم رعایت میشه. جالبه برای ما پیرها جالبه زندگی عادی روزانه رو با شور و هیجانات مسافران از راه رسیده و یا در حال رفتن مطبوع کنیم.
خان مظفر (عزتا... انتظامی): بر خلاف نظر شما این ملت ظاهرا سر به اطاعتند در خانه خود هر کس خدایی ست و ولایتی ساخته باب طبع. باطنا این مردم هیچوقت زیر بار زور نرفتن و اعتقادات و عواطف خودشون رو در حوادث تاریخی بیشمار حفظ کردند.
قمر بانو (شهلا میربختیار): شکر خدا همه چیز خوردین. شما هیچ چیز نخورده نیستین مرد باید چشم و دل سیر باشه.
خوشنویس (جمشید مشایخی): ابراهیم و اسماعیل، هر دو در یک تن بودند، با من، پس گفتم ابراهیم، اسماعیلت را قربان کن، که وقت وقت قربان کردن است. قربانی کردم در این قربانگاه، و جوهر این دفتر، خون اسماعیل است، پسری که نداریم، دریغ که گوسفندی از غیب نرسید برای ذبح، قلم نی، از نیستان میرسید نی در کفم روان، نی خود نفیر داشت نفس از من بود نه نغمه...
آقاسیدابراهیم (عطاا... زاهد): گرچه در این بیست سال دیکتاتوری تمیز حق از باطل بدون شک برای بعضی از عقلاهم میسر نیست ولی خارج از دایره عقل در خط عشق خدا شوری در سرشت آدم دمیده به نور زودتر جلب میشه تا به ظلمت...
ابوالفتح (علی نصیریان): بیقراریشان مردها نیست. بشور این کف احساسات رو از تنت رضا! صلابت آب رودخانه گرچه به لطف گرمابه نیست. اما تنهای مقاوم در آب رود آبدیده می شوند نه خزینه حمام. هیچ کس از دلی که غنج میزند توقع پردلی ندارد. تا وقتی آوای سر خوشان امان از این دل باشد مردمان دسته دسته از قی و استفراغ میمیرند و خم به ابروی صاحب دلی نمیآید.
خوشنویس (جمشید مشایخی): آزردمت انگشتک؟ دوست داری آتش از اسلحه بچکانی یا مرکب از قلم نئین؟ خون میطلبی یا جوهر؟ انگشت کی در این میان باشه گرانقدرتری خوشنویس یا تفنگچی؟
خان مظفر (عزتا... انتظامی): خواب بعد از ظهر –برزخ شب و روز-نزاع خیر و شر –با این تفاوت که در میانه روز بعضیها خیرشون خسته میشه بعضیها شر من که شرورتر برخاستم.
دیالوگهای ماندگار فیلم سینمایی «دلشدگان»/ تولید سال 1370
آیین چراغ خاموشی نیست!
با همه بلند بالایی؛ دستم به شاخسار آرزو نرسید!
وقتی هوای شهرت،مطلوب نیست، داشتن خانه ای که دلتنگ حصارش نشی نعمته و ما شاکر به این نعمتیم.
کاش این دنیا هم مثل یک جعبه موسیقی بود،همه صداها آهنگ بود، همه حرفها ترانه.
انتهای پیام/