وقتی ظریف کوچک بود/ ماجرای اولین نطق وزیر امور خارجه در نه سالگی از زبان معلمش
معلم بودن شیرین است، شیرینتر اینکه الفبا را به کسی یاد داده باشی که حالا الفبای سیاسی چند کشور را عوض کرده و «سیداحمد اشرف اسلامی» شانس چشیدن این شیرینی را داشته. او از دولتمردان است و روزگاری معلم مرد همیشه خندان سیاست خارجه، یعنی «محمدجواد ظریف» بوده.
میخواهم از روزگار دانشآموزی دکتر «ظریف» بدانم و از خاطرات معلمی اش. شماره اش را به سختی از مدیران مدرسه «علوی» میگیرم و اشرف اسلامی را در طبقه هشتم یک برج بلند پیدا میکنم. در ساختمان صندوق بازنشستگان وزارت نفت. در یک راهروی بلند با کلی در بسته بینشان. چند در را اشتباه باز میکنم و میبندم. در اتاقی که انگار اتاق مدیرعامل است پشت یک میز عریض و طویل نشسته است. با کت و شلواری شیک به سیاق دیپلماتها. معلمیاش از پشت میز، بلندش کرده و به پیشواز میکشاندش. لبخندش ابهت سنگین فضا را میشکند. به راحتی میگذارد بروم پشت میزش و ریکوردرم را به کامپیوترش بزنم. خیالم راحت میشود. مطمئنم میکند که روبهروی یک معلم نشستهام. متولد ۱۳۲۶ است و موهای سپید دارد. قبل از جاگرفتن ما روی صندلی، خودش که سخنوری را خوب میداند، سر صحبت را باز میکند...
حتماً از خودتون میپرسید معلمی کجا، مدیر عامل وزرات نفت کجا؟ خب، این هم از عجایب روزگارست دیگر!
اتفاقاً برای ما هم عجیب است. تدریس و مدرسه را رها کردید؟
نه، هنوز این تخت و میز من را اسیر خودش نکرده. اینجا خدمت میکنم به بازنشستهها؛ خیلی هم خوب است اما هنوز هم تدریس میکنم. در مدرسه روزبه به دبیرستانیها نهجالبلاغه میگویم و به بچههای دبستان قرآن درس میدهم. عاشق تدریس و ارتباط با بچهها هستم. همه تعجب میکنند که من چطور واژگان لازم برای ارتباط گرفتن با بچههای کوچک را در اختیار دارم. بالاخره این لطف خداست در حق بنده.
ماجرای معلم شدنتان چه بود. از چه سالی معلم شدید؟
سال ۴۲ معلم شدم. فارغالتحصیل مدرسه علوی بودم. به قول امروزیها تیزهوش بودم و دو کلاس یکی کردم و ۱۷ سالگی دیپلمم را گرفتم و در همان مدرسه علوی معلم شدم.
و چه شد این معلم جوان مدرسه علوی سر از دیپلماسی و وزارتخانهها در آورد؟
قانون بود کسانی که در مدارس تدریس میکردند استخدام دولت میشدند. تا سال ۵۹ در مدرسه علوی درس دادم تا رفتم دانشگاه و حقوق خواندم تا مقطع ارشد. «شهید رجایی»، آن زمان، وزیر آموزش و پروش بود و من را در انجمن اولیاء و مربیان به کار گرفت. بعد که نخستوزیر شد، من شدم معاون حقوقی- پارلمانی سرپرست اداره نخستوزیری. بعد هم نمایندگی جمهوری اسلامی ایران را در دوبی برعهده گرفتم و پس از آن چند سالی در وزارتخانههای مختلف مانند صنایع سنگین، وزارت کشور و وزارت نفت خدمت کردم. حالا هم که بازنشست شدهام، آمدهام اینجا صندوق بازنشستگی وزارت نفت.
محمدجواد ظریف را اولینبار کجا دیدید؟
محمدجواد را اولینبار کلاس اول دیدم. در امتحان گزینش مدرسه علوی. در سیل مراجعان ثبتنام. خودم انتخابش کردم از بین مراجعان مختلف. مدرسه علوی یک مدرسه خاص بود و آن زمان چون پدر و مادرهای متدین اعتقاد داشتند که در سیستم آموزشوپرورش شاهنشاهی، بچههاشان بیدین بار میآیند، برای ثبتنام بچههایشان در مدرسه علوی دستوپا میشکستند. سبقه و رنگوبوی دینیاش زیاد بود. بهترینها و تیزهوشها را انتخاب میکردیم.
آقای محمد نهاوندیان، رئیس دفتر آقای روحانی، محمدرضا بهشتی فرزند شهید آیتالله بهشتی، آقای باقری کنی، پسر شهید عراقی سرپرست دانشگاه طالقان، پسر آقای عسگراولادی، پسر آقای رفیقدوست، پسر آقای امامی کاشانی، آقای دکتر باهنر فرزند شهید باهنر و آقای دکتر محمد اصفهانی از شاگردانم بودند. در مدرسه روزبه هم معلم فرزند آقای خاتمی و فرزند دکتر عارف و فرزند سردار نقدی بودم. |
چه جالب شما به عنوان معلم، دانشآموزانتان را انتخاب میکردید؟
نه، من چون معاون مدرسه بودم وظیفه انتخاب دانشآموزان را بر عهده داشتم. البته قرآن، دینی، تعلیمات مدنی و اجتماعی هم درس میدادم.
از آن روز برایمان بگویید. محمدجواد ظریف آمده بود ثبتنام و شما در گزینش او چه دیدید که او را برای تحصیل در مدرسه علوی لایق دانستید؟
آن سالی را که آقای ظریف با پدرش آمده بود ثبتنام، خوب یادم هست. یادم میآید محمدجواد، نفر اول از بین ۱۲۰ نفری بود که از آنها آزمون هوش گرفته بودیم. هم باهوش بود، هم مانند پدر و مادرش متدین، آرام و بیحاشیه بود. کلاس چهارم بود و من مسئول امور فوقبرنامه بودم. برنامهای در نمازخانه برگزار کردیم به مناسبت روز مادر. از بچهها خواستم یکی بیاید در مورد مقام مادر صحبت کند. از بین آن همه دانشآموز کمرو، محمدجواد رفت پشت تریبون و یک مقاله خواند. همه میخکوب شده بودند از سخنوری یک بچه نُه ساله. از آنجا به بعد بود که فهمیدیم در این بچه چیزی هست که نیاز به پرورش دارد. باید به او میدان بیشتری میدادیم. خیلی مسلط بود بین بچههای همسنوسالش. دامنه کلماتش بسیار وسیع بود. استعداد هوشیاش بالا بود. کلمات را بسیار خوب مثل سخنرانان تلویزیون ادا میکرد؛ رسا، شیوا و شایسته. آرامش و وقار ذاتیاش هم چهرهای مصمم به او میداد. خانم! لبخندش خیلی شیرین بود.
چه برنامههایی برای پرورش او در نظر گرفتید؟
ما در هر کلاسی یک برگه تربیتی- ارزیابی داشتیم که مشاهدات خودمان را از وضعیت بچهها در آن مینوشتیم. در نمازخانه هم برنامههای پرورشی برگزار میکردیم و مینوشتیم که مثلاً فلان دانشآموز در چه زمینههایی استعداد دارد و چه ضعفهایی دارد. آن روز سهصفحه گزارش در مورد محمدجواد نوشتم و دادم به تکتک معلمهایش. خودش هم خیلی مطالعه میکرد و اهل ارتباط و جوشیدن نبود.
اما آقای ظریف حالا بانی تعامل و ارتباط آن هم در سطح جهانی است!
اولش اهل ارتباط نبود و روزبهروز حوزه ارتباطاتش گستردهتر میشد. آن هم به خاطر سطح هوش اجتماعیاش بود. کمکش هم میکردیم. به او فضا میدادیم و اعتمادبهنفس بالایی پیدا میکرد. بر خودش مسلط بود چون پشتوانه فکری و علمی بالایی داشت.
در این زمینه پدر و مادرش چقدر نقش داشتند؟ از نظر خانوادگی سطح علمی و فرهنگی بالایی داشت؟
پدر و مادرها آنزمان مثل حالا از وضعیت درسی بچهها باخبر نبودند. ولی او پدر و مادر مراقبی داشت. دفتر مشقهایش بسیار مرتب و منظم بود. همیشه داوطلب پرزنت کردن و سخنرانی بود. تا اواخر راهنمایی همراهش بودم. تا اوایل دبیرستان از او خبر داشتم تا اینکه وارد مشاغل دولتی شدم. بعد شنیدم که سنوات آخر دبیرستان به آمریکا رفت و دیگر ارتباطمان قطع شد.
دیگر فرصتی پیش نیامد که همدیگر را ببینید؟
چرا دیدمش، حدود سال ۶۶. من نمایندهی جمهوری اسلامی در دوبی بودم و یک روز آقای محمدجواد با آقای لواسانی، معاون وزارت خارجه، آمدند دوبی. ما رفتیم فرودگاه و آقای لواسانی را تحویل گرفتیم و همانجا متوجه محمدجواد شدم ولی او عکسالعملی نشان نداد. برایم خیلی عجیب بود که چطور میشود او به روی خودش نیاورد. معمولاً شاگردان قدیمی وقتی ما را میبینند خیلی خوشحال میشوند و احترام میگذارند. پیش خودم گفتم چقدر اخلاقش عوض شده. شاید از غرور باشد. چیزی نگفتم تا رسیدیم سر شام. یکهو با همون حجب و حیایی که دارد جلو آمد و پرسید: «آقای اسلامی شما برادری ندارید که معلم مدرسه علوی بوده باشد؟» زدم زیر خنده. شناخته بود ولی فکرش را هم نمیکرد که من از آموزشوپرورش به وزرات خارجه راه پیدا کرده باشم. گفتم: «چرا محمدجواد من خود آن معلم هستم.» صورتش سرخ شد. خجالت کشید. خیلی منفعل شده بود که چطور در این چندساعت نتوانسته بود ادای احترام درخوری به معلمش داشته باشد و من هرچه میگفتم اشکال ندارد، فایدهای نداشت.
بله. اتفاقاً پسرم میگوید لبخند دکتر ظریف عین لبخند شماست و موهای سفیدش را که اینطوری شانه میزند از شما یاد گرفته. |
خودتان را چقدر در ساختن شخصیت دانشآموزان مؤثر میدانید؟
مجموعه ما خیلی در رشد ذهنی بچهها مؤثر بود. یکی از دانشآموزان ما در جبهه فرماندهی ارشد شده بود و خودش میگفت تقسیم کاری که شما در مدرسه به ما یاد دادی، خیلی به دردمان خورد. به آنها مسئولیت میدادم. هر روز دونفر را مسئول راهپلهها میکردم. یکی را بالای پلهها و یکی را پایین پلهها میگذاشتم. گروه دیگری را مسئول نهارخوری میکردم. بهصورت سیستماتیک به آنها مسئولیت میدادم. باید ظرفها را خودشان میبردند، تمیز میکردند و تحویل میدادند.
شاگرد دیگری هم داشتهاید که به مقام دولتی رسیده باشد؟
آقای محمد نهاوندیان، رئیس دفتر آقای روحانی، محمدرضا بهشتی فرزند شهید آیتالله بهشتی، آقای باقری کنی، پسر شهید عراقی سرپرست دانشگاه طالقان، پسر آقای عسگراولادی، پسر آقای رفیقدوست، پسر آقای امامی کاشانی، آقای دکتر باهنر فرزند شهید باهنر و آقای دکتر محمد اصفهانی از شاگردانم بودند. در مدرسه روزبه هم معلم فرزند آقای خاتمی و فرزند دکتر عارف و فرزند سردار نقدی بودم.
انگار در زمان شما در بُعد پرورش انرژی بیشتری به کار گرفته میشد. چه تفاوتی بین معلمهای الان با معلمهای قدیم در این مورد میبینید؟
من نمیدانم چطور ما را در این مؤسسه بار آورده بودند که حساسیت سازمانیمان بسیار بالا بود. تمام زندگی ما را مدرسه پر میکرد. همیشه در حال طراحی متدهای جدید آموزشی بودیم. ما غیر از مدرسه دغدغهای نداشتیم.
وضعیت معیشتتان چطور بود؟
آن موقع معیشتمان خیلی هم خوب نبود اما بیشتر عزت و شأن معلمی برایمان مهم بود. در فامیل و یا در محله و مسجد وقتی میگفتند، اسلامی آمد، حتی بزرگترها جلویمان بلند میشدند چون میگفتند معلم ارج و قرب دارد.
شاگردانتان به شما سر میزنند؟
بله، هر سال چند نفر میآیند و بقیه را هم خبر میکنند. شب آخر سال، چندنفر از دانشآموزانم که الان آمریکا هستند، همکلاسیهایشان را فرستادند پیش من و آنجا بهطور مجازی حرف زدیم و عکس رد و بدل کردیم. دلشان تنگ شده بود. عکسها را برایشان میفرستادیم. ذوق میکردند و میگفتند؛ آقامعلم هنوز همان لبخند را دارد.
پس شما هم به لبخند زدن معروف بودید؟
بله. اتفاقاً پسرم میگوید لبخند دکتر ظریف عین لبخند شماست و موهای سفیدش را که اینطوری شانه میزند از شما یاد گرفته.
بعد از اینکه آقای ظریف را در دوبی دیدید ملاقات دیگری با او نداشتید؟
نه، بعد از آن ندیدمش تا اینکه دیگر وزیر شد....
چه احساسی داشتید وقتی فهمیدید محمدجواد ظریف، شاگرد شما، وزیر شده؟
خیلی خوشحال شدم. انگار خودم وزیر شده باشم. حس یک مادر یا پدری را داشتم که از موفقیت بچهشان کیف میکند. حس میکردم کار تعلیم و تربیتمان را درست انجام دادهایم. مثلاً روزی که دیدم شاگرد درس قرآنم آقای دکتر باهنر، مسئول تألیف کتابهای دینی کل کشور شده از ته دل احساس رضایت کردم. هرگاه پیشرفت دانشآموزانم را میبینم یا میشنوم، با خودم میگویم اگر از معلمی همین ثمره را برداشت کرده باشم، راضی از دنیا خواهم رفت.
موقعی که توافق در حال انجام بود و مردم همه نگران، اخبار را دنبال میکردند، شما چه حسی داشتید؟
دلم گرم بود. مطمئن بودم محمدجواد میبرد. قطعاً میدانستم تکو تنها از عهده همهشان برمیآید.
چرا اینقدر مطمئن بودید؟
متانت، قدرت بیان، خوشاخلاقی، دیر عصبانی شدن، کظم غیظ و آن حیا و حجبی که دارد، همیشه برگ برنده اوست. پدر و مادرش هم ازش خیلی راضی بودند. حتماً دعای آنها هم پشت و پناهش بوده. محمدجواد آدم صادقی هم هست، اگر نداند حق و حقیقتی وجود دارد، اصلاً وارد گود نمیشود. صلابت حضورش هم در لوزان برای همین بود. میدانست بر حقیم و تلاشش را کرد تا آن را ثابت کند.
از شاگردان الانتان بگویید. امیدی هست ظریفی از بینشان در بیاید؟
با زحمت بیشتر! چون انگیزهها خیلی پایین است و پدر و مادرها بچهها را لوس بار میآورند. اینها اعتماد بهنفس ندارند. به آنها میگویم بگذارید بچهها خودشان بیایند مدرسه و برگردند. هنوز خیلی از بچههای دبیرستانی را پدر و مادرشان میآورند و میبرند. تأسف برانگیز است. اینها هیچوقت بزرگ نمیشوند. شاید علتش تک فرزندی بودن است. قدیمها ما هفت، هشتتا بودیم و دیر و زود آمدنمان به چشم نمیآمد. سرمان که میشکست از غصه نمیمردند! الان خانوادهها اکثراً یک بچه دارند و میترسند طوریشان بشود. «آبگز» میدانید یعنی چه؟ آبگز را در توصیف پوست دست کارگرهای حمام که دستشان خیلی توی آب میماند و اصطلاحاً پیر میشد، اما تمیز نمیشد به کار میبردند. بچههای امروز هم به نظر من همهشان آبگز شدهاند. مطلب زیاد میشنوند اما هیچیک اثر نمیکند. اصلاً خانم، من خیلی حرف دارم درباره سیستم آموزشی و تربیت بچههای امروز. برای همین از سال ۱۳۷۰، نماینده شورای انقلاب فرهنگی در شورای نظارت بر مدارس غیردولتی هستم.
آقای اشرف اسلامی، محمدجواد ظریف وزیر دولت آقای روحانی است. در زمان انتخابات ریاستجمهوری و در تلویزیون، نماینده مواضع فرهنگی آقای غرضی بودید. موافق رأی آوردن آقای روحانی نبودید؟
من و آقای روحانی رفیقیم. خود آقای روحانی یکباری من را به عنوان کارمند نمونه انتخاب کرده. منتها زمانی که حس کردم ممکن است مشارکت کم باشد، خواستم که مجموعه ای با گرایشهای مختلف بیایند رأی بدهند و مشارکت در انتخابات بالا برود.
و آخرین سوال! این کار اداری و تشریفاتی بیشتر برایتان مهم و دوستداشتنی است یا معلمی؟
معلمی! اگر لحظهای بیکار باشم، دلم پرمیکشد بروم سر کلاس.
انتهای پیام/