یادبود بیژن الهی با یادنامه علیرضا پنجهای
به گزارش خبرنگار فرهنگی آنا، بیژن الهی؛ شاعر، مترجم و نقاش؛ متولد 16 تیرماه 1324، یکی از تاثیرگذارترین چهرهها بر شعر مدرن در کشورمان به شمار میآید. او از اوایل دهه 40، با حضور در محافل ادبی و همچنین با ورود به عرصه مطبوعات، توانست خود را به عنوان یک شاعر جدی در میان چهرههای مطرح شعر در آن دوره، مطرح کند. او که از دایره شاعران «شعر موج نو» و «شعر دیگر» به حساب میآید، عصر سهشنبه ۱۰ آذر ۱۳۸۹ در ۶۵ سالگی در تهران بر اثر عارضه قلبی درگذشت.
علیرضا پنجهای؛ شاعر و منتقد ادبی به خواست این خبرگزاری یادداشتی را درباره بیژن الهی تحریر کرده که در ادامه میخوانید:
سیر در شعر یا صیرورت الهی
سیر به معنای حرکت است که در همه اجرام خاکی و افلاکی وجود دارد، اما صیرورت یعنی تحول و شدن و از Genre (ژانر)ی به (ژانر) Genre دیگر و از منزلتی به منزلت دیگر و از مرحلهای به مرحله دیگر، تکامل یافتن است؛ مانند قطاری که بر ریل پیش میتازد و نیز ثمره درختی که مرحله به مرحله پیش میرود. هر دو در حرکتند، اما اولی در سیر است و آن دیگر در صیرورت. بیژن الهی در سیر هرگز نبوده که همواره در صیرورت بوده است.
او در قبال با جمع به سر بودن، محفلگرا نیز چندان نبوده، مگر در دیدار یاران گپ و گفتی و درددلی، همین. اما در خویشتن، نمودِ مدام داشته و در خویشتن خویش. دیگر بودنِ شعرش هم از این روست و این انتخاب او برای هستن بوده است، اما اکتساباتی مانند زباندانیاش وقتی از سیر به صیرورت میرسد که در کارگاه ذهن خلاق او از تحتاللفظ به بازآفرینی ارتقا مییابد. در واقع ترجمه تحتاللفظی، سیر است اما بازآفرینی اثر، صیرورت. او در همهحال اهل صیرورت بوده است، نه دیدن توفیر سیر و صیرورت از پسامرگش علت دوری جستوجوگران از ذات اوست. نگره فلسفی و عرفانی به هستن اوست که در مناسبات و نیروی خلاقهاش موثر واقع شده بود.
او از برداشت سیر نیما در «آی آدمها» دست میکشد و به صیرورت شعر «میتراود مهتاب» میرسد. نابگرایی و ذات ناپدیدار هنر نیز به او میگوید که باید بین یک شعر اجتماعی سمبلیستی و صریح نظرش جلب «میتراود مهتاب» شود. او اگر به «شعرِ دیگر» رسید به واسطه همین نگاه بوده و مطالعاتش در عرفان و شطحیات و جذبهای که در آثار تی.اس.الیوت، مارسل پروست، ولادیمیر ناباکوف، آرتور رمبو، هانری میشو، فدریکو گارسیا لورکا و... میدید و البته نباید نقش هدایتِ فریدون رهنما را در آشنایی شاعران وطن با هنر و ادبیات مدرن و آوانگارد نادیده انگاشت. هماو بود که پیشنهاد عنوان «موج نو» را به شاعران موج نو داد.
در واقع پردهنشینی شاعران و هنرمندانی چون بیژن الهی، سبب کمتر شناخته شدنشان در طیف اجتماع بود و البته انواع تفکر و کتابهایی که برای ترجمه انتخاب میشد، در فهرست نخبگانی بودند که دسترسی به ذهن و زبان ایشان صرفا برای نخبگان میسور میافتاد. خاصه در دهههای پیشین، سیاسی- اجتماعینویسی یکی از راههای مطرح شدن بود و شاعرانی چون شاعران موج نو و شعر حجم و شعر دیگر، مسلما در چنان فضایی کمتر دیده میشدند، چراکه نه از سوی احزاب سیاسی و نه شخصیتهای مطرح با گرایش سیاسی حمایت میشدند و نه از سوی نهاد موثری. به یاد آوریم وقتی سهراب زیر تیغِ «طلا در مس» براهنی میرود، «بچه بودای اشرافی» خطاب میگیرد؛ چه برسد به الهی که تا آن زمان بیشتر ترجمههایش در جامعه کمزباندان مطرح بود، آن هم با ترجمههایی از لورکا که شعرش وجهی تغزلی، حماسی داشت.
الهی مانند بسیاری از شاعران جریانهای منشعب از شعر نو: موج نو، شعر دیگر، شعر حجم، موج ناب، شعر ناب و موج سوم (که در دهه شصت توسط دکتر فرامرز سلیمانی مطرح شد و دولتش مستعجل بود) توجه خاصی به زبان داشت. زبان در شعر او، روساخت نبود اما زبان نزد او نشأت گرفته از بار عرفان دینی اسلامی بود. در چنین دیدی، زبان تزئین نیست، اسبابی است برای تسخیر هستی و وجود. زبان، ابزاری عمل نمیکند؛ بل هویتمند است. زبان آمده که به هستی معنا بخشد. هم از این رو شعر بیژن، شعر خود الهی بود، شعر او شعر دیگرتر بود. نتیجه آن قریحه نخبه و داشتهها و خواندههایش. زیستن زیست گلابسان نبود که در بازار همه خریدارانش ببینند، او خود گل بود. در پستو به شیشه اندر!
در این میان شعر الهی، رویایی، احمدرضا احمدی و نوع شعر م. موید، هریک خود راهی دیگر رفتند، شعر دیگر عصاره نخبگیاش را در شعر الهی متجلی ساخت، شعر حجم در شعر رویایی و موج نو در احمدرضا احمدی و البته روی دیگر شعر الهی را باید در آثار م.موید پی جست. شعرهای الهی اما بیشتر به شطحیات ما بازمیگردد. شطحیاتی که در سنت پا سفت نکرد و از راه ترجمه و زباندانی خلاق توانست روح الیوت، پروسنت، میشو، رمبو، لورکا، ناباکو و کاوافی را در حمایت از شعرهای خود ظاهر کند. روحی از نخبگان که به تأیید او مدام سر تکان میدهند.
او از نیمایی که شاعر بود شعر نیاموخت، بل از نیمایی که پیامبرسان نامه نوشت و بیان داشت، بایدهای هرچه که شعر ما نیاز داشت را آموخت. او نیما را معیار و الگو ساخت؛ نه نیمای «آی آدمها» را، که نیمای «میتراود مهتاب» را و نیمای اهل صیرورت را. اگرچه عرفان، نخی مشترک بین اغلب شاعران جریان شعر نو است، اما هریک از دریچهای به آن پرداخته یا از آن گذشتند.
برای نمونه م.موید در موج نو دنبال زهد و تشیع گشت، با زبانی که وامدار نثر کلاسیک توأمان پارسی و عربی بود و متأثر از شاکله زبان شاملو. اما الهی بیشتر از شکل، درگیر معنا بود، معنا و هستی از دریچه عرفان. عرفان او اما شعر سخت نگفت بل از جانهای نامکشوفی گفت که ما را سخت آمد پردههایشان را کنار زنیم. هم از این رو شعر دیگر را نسخه دشوار موج نو دانستند. باری.
انتهای پیام/