دیشب چه شبی خوش بود! آزاد و رها بودم

به گزارش خبرنگار آنا، ابوالفضل فیروزی متخلِّص به «نینوا» دکتری «عرفان و تصوف» مدرس دانشگاه و استاد دروس گروه اخلاق و معارف اسلامی دانشگاه آزاد اسلامی واحد یادگار امام خمینی (ره) به بهانه شب هفدهم ماه مبارک رمضان و معراج حضرت ختمی مرتبت محمّد مصطفی صلیالله علیه وآله و سلم یک قطعه شعر در قالب قصیده سروده است که به شرح زیر تقدیم مخاطبان خبرگزاری آنا میشود.
قصیده معراجیَّه
دیشب چه شبی خوش بود! آزاد و رها بودم
خالی ز خود و لبریز از نور خدا بودم
در جمع پریشان شمع و گل و پروانه
سرمست می ناب آن ماه لقا بودم
ماهی که هزاران مهر میتافت ز پیشانیش
مهری که ز عشق او، در بهت و بها بودم
با آنکه تهی از حرف، آن خلوت رازش بود
از «مُسک ختام» او، سرمست دعا بودم
از شعشعهٔ کویش «لاحول ولا...» گویان
از هیمنهٔ رویش، در هول و وَلا بودم
برخاک ره کویش، میبیخت گل از بویش
در لجّهٔ چشمانش، مشعوف شنا بودم
با آنکه به روی من، آغوش رضا بگشود.
از سَطوت ولطف او، درخوف و رجا بودم
از رایحهٔ رَوحش، یکجا دل ودین دادم
مفتون گلِ روی آن مهرگیا بودم
آن سیب زنخدانش «تفّاحَةُ الْفِردوس»
در سینهٔ سینایش، موسی وعصا بودم
آن باغ گریبانش، عطرگل حوری داشت
در چین کمند او، آهوی ختا بودم
انفاس مسیحایش، نفخات الهی داشت
در معرض نَفحات آن باد صبا بودم
میریخت گل وگوهر، از باغ دهان او
مشعوف عطای آن، سلطان سخا بودم
حنّانه هجران آن نخل ولاء گشتم
دیوانهٔ در بند آن زلف دوتا بودم
هنگام سماع او، هستی به سماع آمد
با نغمهٔ جانسوزش، در شور ونوا بودم
از خنجر مژگانش، خون شهدا میریخت
من کشتهٔ چشم او، مثل شهدا بودم
از برق سرشک من، مهتاب به تاب افتاد
خورشید بجوش آمد، بی درد ودوا بودم
سرمست میعشق آن ساقی سیمین ساق
مفتون گل روی آن سبز قبا بودم
آسان سفری خوشبود، بیزحمت تن دیشب
بر توسن دل با او، فارغ ز هوا بودم
مانند پر کاهی، در معبر توفانی.
تسلیم قَدَر گشتم، راضی به قضا بودم
گشتم همه هستی از برزخ و تا محشر
هم دوزخُ هم جنّت، یکجا همه را بودم
بر بام فلک رفتم، از عرش فرا رفتم
بر ذروهٔ «أو أدنیٰ» در اوج خدا بودم
«مازاغَ بَصر» دیدم؛ یک وحدت نامحدود
در «منظر اعلای» عالی علا بودم
آه! این دل بیتابم، از شوق نمیگنجید
گر در قفسه سینه، یا اوج سما بودم
آرام تراز باران، توفندهتر از توفان
رخشندهتر از خورشید، با فرّ و هما بودم
گه مرده و گه زنده، گه دوزخ وگه جنت
گه «لا سِنةٌ لا نَوم» خالی ز خطا بودم
گه باقی وگه فانی، گه دانی گه عالی
گه تشنه و گه ساقی، سر مست وَلا بودم
گه علت وگه معلوم، گه اول وگه آخر
گه غایب وگه حاضر، بیجانب وجا بودم
گه بنده، خدا بنده، گه بندهٔ شرمنده
در فرش چو یک بنده، در عرش خدا بودم
گه گوشه این خانه، افتاده به سجاده.
چون فرش سلیمانی، گه اوج هوا بودم
در فوق زمان بودم! برتر ز مکان بودم
هرلحظه به هر مشهد، گویا همه را بودم
گه باغ بقیع وگه، در روضهٔ پیغمبر
گه در نجف اشرف، گه کرب وبلا بودم
گه در مشهد قالی، گه توس، دمشق و ری
گه در حرم کاظم، گه سامّرا بودم
گه نیز قم وشیراز، کرمان وگهی تهران
برتربت هر لاله، در وااَسَفا بودم
گه مسجد و میخانه، گه با بت وبتخانه
گه معتکف کعبه، گه دیر و حرا بودم
هر سوی نظر کردم، گل بود وگیاه وآب
هرجا که گذر کردم، مشمول عطا بودم
هرسو که نگه کردم، یک چیز فقط دیدم.
یک وجه خودم بودم، یک وجه خدا بودم
آنسو که خودم بودم، ظلمت پی ظلمت بود
آن سو که خدا بودم، پر نور و بها بودم
آنسوی که خود بودم، محکوم فنا بودم
آن سو که خدا بودم، باقی به بقا بودم
آنسو که خدا بودم، مستغنی وهم باقی
آنسوکه خودم بودم، در فقر وفنا بودم
این سو که خودم بودم، در رنگ ومِرا بودم
آنسو که خدا بودم، بیرنگ و ریا بودم
در خلوت ماه او، با زمزمهٔ «یاهو»
تا صبح به گفتوگو، مشغول صفا بودم
اینها که شنیدی تو، نه شطح، نه طامات است
یک لحظه منم گم شد، یک لمحه رها بودم
من شطح نمیگویم! طامات نمیبافم
یک آن عنایت شد، با آنکه گدا بودم!
یک لحظه عنایت شد از «عین خدا» آنشب
مایی و منی برخاست، مَذبوح مِنا بودم
من شد ز منی منفک، خود شد بهخدا ملحق
چو روح مجرّد من، ازجسم جدا بودم
🤍نه اینجا نه آنجا ونه حالو نه بیحالی
نه دی ونه فردایی، بیرون فضا بودم
در آئینه گل کردم، تکثیر شدم از خود
من سایه خود دیدم؟ یااینکه سوا بودم؟
من او شده؟ یا او من؟ یا من نه! همه هوهو
یاهردو یکی بودیم؟! یا اینکه دوتا بودم؟!
یک سوی خودمبودم، یک سوی دیگر منبود
این هردو یکی بودند؟ با اینکه دوتا بودم؟!
دل یکدله کردم من یا اینکه شدم بیدل؟
یاآنکه چونان غنچه صد لایه ولا بودم؟
سیر وسفرم گفتم یا عارف خود گشتم؟
این فکر وخیالم بود؟ یا خواب نما بودم؟
هرچیز که بودم من، خوش بود دمی دیشب
ای کاش! همیشه من، آزاد و رها بودم
انتهای پیام/