دیده بان پیشرفت علم، فناوری و نوآوری

«سردار ایرانی» منتشر شد

«سردار ایرانی» منتشر شد
رمان نوجوان «سردار ایرانی» به قلم سید میثم موسویان توسط انتشارات کتاب جمکران با موضوع سردار دل‌ها شهید حاج قاسم سلیمانی منتشر شد.
کد خبر : 950039

به گزارش خبرگزاری آنا، سیزدهم دی ماه ۱۳۹۸ برای همه ایرانی‌ها معنای دیگری دارد. با اینکه هنوز توی تقویم‌ها کسی نتوانسته بغض یک ملت را به تصویر بکشد، اما هر سال حوالی نیمه دی‌ماه، همه دلشان می‌خواهد کاری بکنند. اهالی کتاب جمکران، با انتشار کتاب «سردار ایرانی»، به قلم آقای سید میثم موسویان و تصویرگری آقای هادی اسدی، قدمی در این مسیر گذاشته‌اند. قدمی که بوی کاغذ تازه و جمله‌های آشنا می‌دهد و اینبار می‌خواهد مخاطب نوجوانش را به روز‌هایی ببرد که سردار سلیمانی در گوشه‌ای از لبنان به تدبیر جنگ سی و سه روزه مشغول بود.

«سردار ایرانی»، ماجرای سه پسربچه شیعه است که با یک بمباران زندگیشان عوض می‌شود. وقتی قرار بوده زیر آوار بمانند، سر از دالان عجیبی در می‌آورند که پای ایرانی‌ها را به ماجرای کتاب می‌کشد. اما این همه ماجرا نیست. پیرمردی که مراقب آنهاست، کار‌های عجیبی می‌کند. بچه‌ها با فکر اینکه نکند این پیرمرد جاسوس اسرائیل باشد سر ازماجرا‌های تازه‌ای درمی‌آورند. باز هم وارد آن دالان می‌شوند و گره خیلی از مشکلات را وقتی باز می‌کنند که با حاج قاسم گره می‌خورند. «سردار ایرانی»، نه تنها رمانی برای پیوند خوردن نوجوانان با سردار است بلکه فرصت جرات ورزی و حل مساله را هم پیش روی مخاطب می‌گذارد تا خودش را وسط تاریخ امروزش ببیند.

سید میثم موسویان که سابقه نگارش آثاری همچون بی‌نام‌پدر، به‌نام‌مادر، تفنگمو زمین نذار و... را دارد و برنده جوایز متعددی از جمله قلم زرین، جایزه جلال، کتاب سال جمهوری اسلام و... بوده، با نگارش رمان «سردار ایرانی» تجربه جدیدی در ارائه اثر برای رده سنی نوجوان داشته است.

رمان نوجوان «سردار ایرانی» به قلم سید میثم موسویان در ۱۷۸ صفحه و با قیمت ۱۵۷ هزارتومان توسط انتشارات کتاب جمکران روانه بازار نشر شده است.

در بخش‌هایی از کتاب آمده است: آنها اصلا حرف‌های من را نمی‌شنیدند. به خودم جرئت دادم و رفتم و دست حاج قاسم را کشیدم و باز فریاد کشیدم: «این‌جا لو رفته.» بعد گریه کردم و گفتم: «توروخدا حاج قاسم! گوش بده» حاج قاسم سرش را بلند کرد و به سید حزب الله گفت: «حس می‌کنم، اینجا را هم الان می‌زنند.»

سید سرش را بلند کرد و به حاج قاسم لبخند زد. حاج قاسم گفت: «بهتره همین حالا شما ساختمان رو ترک کنید!»

سیدحسن سر تکان داد و گفت: «بذار کارمان را بکنیم، انتقال این همه تجهیزات خیلی سخته!» من دست سیدحسن را گرفتم و بوسیدم و فریاد کشیدم: «توروخدا! به حرفش گوش کنید».

انتهای پیام/

ارسال نظر
گوشتیران
قالیشویی ادیب