در دل عشق به دنبال دین میگردم
به گزارش خبرنگار گروه فرهنگ و جامعه خبرگزاری علم و فناوری آنا، حسین قربانزاده خیاوی از نویسندگان جوان کشورمان این روزها آخرین اثر خود با عنوان «صلیب سلمان» را در انتشارات سوره مهر به چاپ رسانده است. «آتش و پرواز لاکپشتها»، «رد انگشتهای اصلی»، «نشان به همان نشان» و «روی سیم تار » از آثار پیشین قربانزاده محسوب میشود.
او این بار با نگارش رمان «صلیب سلمان» بازتعریفی از دیدگاههای غربی و دین اسلام را به خواننده ارائه دهد. کتاب برای رده سنی ۱۵ تا ۱۸ مناسب است اما میتواند نظر مخاطب بزرگسال جستوجوگر را جلب کند. به گفته خیاوی این رمان حاصل نشستهای دفتر آفرینشهای ادبی رمان حوزه هنری بوده و برای نگارش بخش آلمان علاوه بر تحقیق، از همکاری یکی از نویسندگان ایرانی مقیم دوسلدورف بهره برده است. به بهانه همین اثر جدید، گپ وگفتی با قربانزاده داشتیم.
درآغاز درباره کلیت کتاب و چگونگی شکلگیری ایده و روایت صلیب سلمان بگویید.
هر نویسندهای از محیط اطرافش الهام میگیرد، کمتر نویسندهای را میبینیم که به اتفاقهای جامعه بیتفاوت باشد و رخدادها او را تحت تاثیر قرار ندهد. پیدایش داعش، افکار و عملکردهای آنها تمام انسانهای عصر حاضر را دچار ترس و شگفتی کرد. بازتعریف یا نگاهی که به اسلام داشتند حیرتآور بود و چنان افراطی به خرج دادند که مقیدترین افراد به دین اسلام را به رد و واکنش وادار کردند. مسلم است نویسنده به عنوان صدای جامعه نمیتواند به چنین رویدادهایی بیتفاوت باشد. سالها به این برخوردها و باورها فکر میکردم، مثل بقیه نگران بودم و پر از پرسش و ابهام. در تلاش بودم ریشهای با این بینش و باور روبرو شوم و آن را درک کنم. بنابراین به مطالعه روی آوردم.
در مسیر این تحقیق به کتاب «ده روز با داعش» رسیدم که خبرنگار آلمانی «یورگن تودنهوفر» نوشته بود. این کتاب مدتها مرا درگیر کرد. چند بار کتاب را خواندم و هر بار به چیزهای تازهای رسیدم. داستان کتاب درباره چگونگی رشد افکار داعش در میان تعدادی از جوانان آلمان بود که پرونده پاکی هم نداشتند اما به مسلمانهایی بسیار افراطی و کاتولیکتر از پاپ بدل شدند. حین خوانش این کتاب، رمان «صلیب سلمان» خودش را نشان داد و نوشته شد.
چرا کشور آلمان را برای بیان این روایت انتخاب کردید؟
یکی از دلایلی که آلمان به عنوان محل اتفاقهای رمان انتخاب شد همین کتاب «ده روز با داعش» و مصاحبه یورگن تودنهوفر با مادر کریستین بود. در این مصاحبه حقایق عجیبی نهفته است که به شدت داستانیست. بعد ماجرای «لیندا ونزل» دختر آلمانی عضو داعش که در رمان شد خواهر کریستین. گریههای این دختر هنگام دستگیری هم میتوانست در پس پرده داستانی داشته باشد. پس تا اینجا آلمان قطعی بود اما به دنبال حمایت «آنجلا مرکل» صدر اعظم آلمان از کاریکاتوریست دانمارکی «کورت وسترگارد» صحنه مورد نظرم را شکل گرفت.
از طرفی دوسلدورف محل زندگی کریستین بود. وجود مسلمانهایی از ترکیه، ایران، مصر و سوریه، داشتن پارک «هوف گارتن» که در رمان نیاز داشتم و جو خاص شهر دوسلدورف که بیشتر مردم به فکر اقتصاد و فرهنگ هستند تا چیزهای دیگر، باعث شد آلمان و شهر دوسلدورف را انتخاب کنم. البته دلایل دیگری هم داشت. مثلا من در مشگینشهر یک آلمانی را میشناختم که در رمان شد پدر سلمان.
آیا مخاطب باید منتظر محتوایی مذهبی در «صلیب سلمان» باشد؟
کتاب و رمانی را نمیشناسم که دینی نباشد، اگر در رمان یا کتابی به محیط زیست میپردازیم یا احترام به والدین یا حفظ حقوق حیوانات پس با نوشتهای دینی طرف هستیم. نگاه من به کتابهای دینی شاید قدری متفاوت باشد. از منظر من رمان «صلیب سلمان» در نگاه نخست رمانی عاشقانه است. عشق در سراسر رمان جاریست، آیا رمان عاشقانه، میتواند دینی و مذهبی باشد؟ این را «اویس» در رمان پاسخ میدهد. اویس رزمنده جانباز که در تمام سالها عاشق است حتی سالهای جنگ. این عشق در وجود «سلمان» هم جاریست و «آیفر» و البته «لیندا». من در دل این عشقها دنبال هرآنچه اسلام و دین صدایش میزنیم، میگردم. دین و مذهب بدون عشق میشود داعش و افکار داعشی، پس دوست دارم رمان را یک رمان عاشقانه بدانم که در برگ برگ این عشقها میشود دین و اسلام را حس کرد.
مخاطب این کتاب کیست و چه افرادی را شامل میشود؟
من نویسنده کودک و نوجوان هستم و بیشتر برای نوجوانها مینویسم. حس میکنم برای بزرگترها حرفی برای گفتن ندارم و به دنیای نوجوانها نزدیکترم تا بزرگسالان. هرچند عزیزان ناشر و منتقد گاهی چنین نظری ندارند، مثلا در مورد این کتاب که مناسب بزرگسال و دستکم جوان تشخیص دادند اما باز هم باید تکرار کنم برای بزرگسالان حرفی ندارم و این رمان را هم خاص نوجوانها میدانم. نوجوانهایی که در سایه خوانش کتابهای زیاد به عمق فکری رسیدهاند و به درک رفتار و دنیاهای پیچیده توانایی دارند. کشف لایهها، پی بردن به رمز و رازها و شناخت نمادها را دوست دارند. نوشتههایم این فرصتها را برای مخاطب نوجوان به وجود میآورد و در اختیارشان قرار میدهد.
این اثر شما چه کمکی به رفع اسلام هراسی در دنیا امروز میکند؟
«میلاد» وقتی وارد دوسلدورف میشود درهمان کلاس اول و در میان ستیز بین چند نوجوان متعصب مجبور میشود حدیثی از پیامبر را بازگو کند که باعث میشود در جو حاکم بر کلاس درس، تامل و تفکری پیش بیاید. این تفکر به هنر و گفتمان فرصت میدهد خودی نشان دهد. حالا میلاد میتواند با گروهی از نوجوانهای مسلمان به زبان هنر نمایش پیامبر را معرفی کند. او که پرورش یافته در دامن کوه و در جوار اویس رزمنده عاشق مسلک است باید بتواند به شیوه خود، پیامبر را بازتعریف کند. بازتعریفی که نگاه افراطی آن را برنمیتابد و شرک نامش میدهد. رمان تکیه بر عشق دارد و موسیقی و باورهای پاک زاییده از دین، پارچهای آبی اگر دود و خاکستر و پردههای قیراندود درخشندگیاش را از بین نبرد. اسلام، دین و پیامبر در نگاه سلمان پیامیست در دل پارچه آبی که با موسیقی روحنواز همچون رود از بالای کوه سرازیر است. این پیام آبی آسمانی هراس به دل بینندگان نمایش نمیریزد برای همین مادر کریستین و لیندا در پایان نمایش فریاد میزند؛ «سلمان، مسیح زیبای من.»
انتهای پیام/