پاسداری که پس از اصابت ۱۴ گلوله زنده ماند
گروه حماسه و مقاومت خبرگزاری آنا ـ فاطمه ملکی: «نورعلی صولتی» هم پاسدار است و هم جانباز. جانبازی که امروز با گذشت ۴۱ سال از مجروحیتش، دردهایش بیشتر شده است. جای زخمهایش در تابستان میسوزد و در زمستان تیر میکشد. زخمها و ترکشها و شکستگیهایی که سبب شد، از گردن تا نوک پای این جانباز ۲۸ ماه در گچ بماند. او امروز درد میکشد، اما از هیچ کسی طلبکار نیست و میگوید: «داوطلبانه برای دفاع از انقلاب اسلامی، پاسدار شدم و جانبازی را به جان خریدم».
به مناسبت اعیاد شعبانیه و میلاد امام حسین (ع) روز پاسدار و میلاد حضرت ابوالفضل (ع) روز جانباز پای خاطرات این جانباز ۶۷ ساله مینشینیم. این خاطرات به گویش آذری بیان شده است.
نگرانی مادرم از پیوستن من به سپاه
در روستای قرهبلاغ، استان آذربایجان غربی به دنیا آمدم. در آنجا کارهای کشاورزی و دامداری میکردیم. سال ۱۳۵۵ ازدواج کردم. سال ۱۳۵۷ که انقلاب اسلامی به پیروزی رسید، این پیروزی شور و شوقی وصفناپذیر را در وجودمان ایجاد کرد. اما از طرفی میدیدیم که دموکرات و کومله در مناطق کردستان شروع به آزار و اذیت مردم کردند. روستاهای اطراف ما هم به محاصره ضدانقلاب درآمده بود.
من و برادرم در روستا خانه میساختیم که من سال ۵۸ تصمیم گرفتم وارد سپاه شوم. به مادرم گفتم: «میخواهم به سپاه بروم.» مادرم گفت: «تو کار و گرفتاری داری برای چه میخواهی به سپاه بروی؟» گفتم: «علاقه دارم بروم.»، چون آن زمان دموکرات و کومله به پاسدارها رحم نمیکردند و هر جا میدیدند، با بدترین شکل شکنجه میکردند و میکشتند، مادرم نگران بود که مبادا بلایی سرم بیاید. به همین خاطر گفت: «اگر به سپاه بروی، شیرم را حلالت نمیکنم!» گفتم: «جانت سلامت باشد، اگر حلال هم نکنی من باید به سپاه بروم و برای دفاع از انقلاب مبارزه کنم».
بالاخره وارد سپاه شدم و به همراه نیروهای پاسدار در یکی دو عملیات شرکت کردم. وقتی مادرم دید که سالم برگشتم، کمی خیالش راحت شد. بعد به مادرم گفتم: «مامان! شیرت را حلالم میکنی؟» گفت: «حلالت باشد، دعا میکنم سلامت باشی». بالاخره با رضایت مادرم در سپاه ماندم.
** قرار گرفتن در محاصره ضدانقلاب
در ماههای نخست حضورم در سپاه، درگیریهای زیادی با دموکرات و کومله پیش آمد. مناطقی از جمله تخت سلیمان، قرهبلاغ، گنبد و بابانظر را این گروهکها محاصره کرده بودند. به همراه نیروهای جوان که وارد سپاه شده بودند، توانستیم این مناطق را یکی پس از دیگری از محاصره خارج کنیم. قرهبلاغ و تختسلیمان را پاکسازی کردیم. قیرمیزی تپه و احمد آباد هم دست دموکرات بود. در سال ۱۳۶۰ طی چند عملیات موفق به بازپسگیری شدیم و سپس خودمان را به مائینبلاغ رساندیم. در واقع نیروهای بسیج و سپاه به صورت شبانهروز در منطقه با ضدانقلاب درگیر بودند. سپاه در مائینبلاغ یک پایگاه زد. در پایگاه حضور داشتیم که گروهک ضدانقلاب پایگاه سپاه را محاصره کردند. من و شهید محمود رستمی در محوطه پایگاه مائینبلاغ بودیم.
** لحظه اصابت گلوله درد نداشتم
دموکرات ساعت ۹ شب به پایگاه ما حمله کردند. ضدانقلاب مواضع سپاه را به رگبار بسته بود. در این درگیری ۹ گلوله از بدنم عبور کرد و ۵ گلوله در کمر و پایم نشست. لحظه اصابت گلوله درد نداشتم و احساس میکردم که به بدنم سوزن میزنند. بدون اینکه زخم من بسته شود، تا صبح همانجا ماندم. هوا روشن شده بود که به هوش آمدم و فقط این را شنیدم که همسنگرانم میگفتند: «آمبولانس آمد». همین یک جمله را شنیدم و دوباره بیهوش شدم. بعد از بهبودی دوستانم تعریف میکردند که ابتدا من را به بیمارستان تکاب بردند و در آنجا پانسمان اولیه انجام شد. سپس از تکاب به مراغه منتقل شدم. با توجه به شرایط سخت جسمی که داشتم، از مراغه من را به سنندج و از سنندج با هواپیما به بیمارستان تبریز بردند. من هیچکدام از اینها را متوجه نشده بودم.
** تمام بدنم ۲۸ ماه در گچ بود
شدت جراحتم خیلی زیاد بود. از طرفی ۹ تا از گلولهها اعضای بدنم را شکافته و از بدنم عبور کرده بودند. ۴ گلوله در کمرم داشتم و باید آن گلولهها از کمرم خارج میشد. در بیمارستان تبریز ۴ گلوله را از بدنم خارج کردند. ۶ ماه در بیمارستان تبریز بستری بودم. تمام بدنم از گردن تا نوک پاهایم را گچ گرفته بودند و فقط دستهایم بیرون از گچ بود. با همین وضعیت من را با آمبولانس به منزلمان در روستای قرهبلاغ منتقل کردند. فقط روی تخت خوابیده بودم و در این مدت همسرم از من پرستاری میکرد. بعد از ۲۸ ماه دیگر تحملام تمام شد و با دستهایم که باز بود، گچ را بریدم و از بدنم باز کردم.
** روزی که رهبر انقلاب به عیادتم آمدند
زخمهایم خیلی عمیق و گود بود. بعد از باز کردن گچگرفتگی، من را با آمبولانس به بیمارستان نجمیه تهران منتقل کردند. در این بیمارستان دو عمل جراحی روی من انجام شد که جای زخمها و پاهایم را عمل کردند. حدود ۳ ـ ۴ ماه در بیمارستان نجمیه بودم. حتی توان حرکت و صحبت نداشتم.
با توجه به اینکه مجروحان زیادی در بیمارستان نجمیه بستری بودند، آقای خامنهای که آن زمان رئیس جمهور بودند به عیادت مجروحان آمدند. من هم توفیق دیدار با ایشان را داشتم. ایشان ابتدا من را بوسیدند و حدود ۵ دقیقه کنار تخت من حضور داشتند و پیگیر وضعیت جسمیام از همراهان و پزشکان بودند. در آن دقایقی که ایشان به عیادتم آمده بودند، نتوانستم یک کلمه صحبت کنم، اما ایشان برایمان دعا کردند.
** گلوله یادگاری
عمل جراحیهای زیادی روی بدنم انجام شد. اما یکی از گلولهها در زانوی پای چپ من به یادگار مانده است. علاوه بر آن سمت چپ من پر از ترکش است و پزشک هم گفته قابل علاج نیست و این ترکش در بدنم حرکت میکنند.
البته قرار بود گلوله زانوی پای چپم در سال ۹۸ در بیمارستان بقیةالله تهران عمل جراحی شود، اما بخاطر شیوع ویروس کرونا و محدودیت در تردد، دیگر نتوانستم پیگیر عمل جراحیام شوم. این گلوله همچنان در پایم است و اذیت میکند. الان هم به قدری در بدنم بخیه است و جای زخم دارم که دیگر توان عمل جراحی دیگری را ندارم.
** آغاز فعالیت در سپاه بعد از بهبودی نسبی
در طول این سالها خیلی از همسنگرانم شهید و جانباز شدند که میتوان از شهیدان محمود رستمی، کاظم افلاکی، عباس الطافی و حسن بحری نام برد.
برای ایستادن پای انقلاب اسلامی، نباید میدان را خالی میکردم. بیش از سه سال طول کشید که بتوانم کمی به زندگی عادی برگردم. بعد از مدتی حالم بهتر شد و آرامش هم به کردستان برگشته بود. دوباره وارد سپاه شدم و در تبلیغات به فعالیتم ادامه دادم. مدتی هم داوطلبانه به پایگاه کولتپه رفتم، اما بخاطر شرایط جسمیام فرماندهمان اجازه نداد، بمانم و دوباره به کار تبلیغات برگشتم.
** قدردان همسرم هستم
آن زمان من بدون اجبار و فقط با عشق و علاقه و داوطلبانه برای دفاع از انقلاب اسلامی، پاسدار شدم و جانبازی را به جان خریدم. امروز هم از کسی توقع و انتظاری ندارم. فقط این نکته را بگویم که در تمام این سالهای جانبازی، همسرم خیلی برایم زحمت کشید و اگر همسرم نبود، نمیدانم چه اتفاقی برایم میافتاد. وی علاوه بر پرستاری از من، بیشتر مسئولیت ۵ فرزندمان را به دوش کشیده است.
انتهای پیام/