دیده بان پیشرفت علم، فناوری و نوآوری
داستان‌های محبوب شب یلدا؛

از حکایت تلخ ننه سرما تا داستان مهر؛ دشمن شب و سرما

از حکایت تلخ ننه سرما تا داستان مهر؛ دشمن شب و سرما
از اصیل‌ترین قصه‌های شب یلدا حکایت ننه سرما است که هر سال منتظر عمو نوروز می‌ماند و موفق نمی‌شود او را ملاقات کند.
کد خبر : 820005

به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری آنا، این سنت را همگان به یاد دارند که در شب یلدا کنار یکدیگر جمع شوند و به خوشی بگذرانند.

یک کرسی گرم در بلندترین شب سال آماده بود تا همه را دور هم جمع کند و بزرگان شروع کنند برای بچه‌ها قصه بگویند و شاد باشند. فال حافظ بگیرند و خوراکی و شام میل کنند.

** اما چه قصه‌هایی در این شب مرسوم بوده و هست؟

در ادامه برخی از آن‌ها را برای شما ذکر می‌کنیم تا شاید اگر شنیده‌اید برایتان خاطره‌ای شیرین را مرور کند و اگر نشنیده‌اید شاید بخواهید آن را امسال شما تعریف کنید.

داستان‌های محبوب شب یلدا | از حکایت تلخ ننه سرما تا داستان مهر؛ دشمن شب و سرما

** قصه ننه سرما

از اصیل‌ترین قصه‌های شب یلدا آن است که ننه سرما که هرسال با خود سرما را می‌آورد، یکی از فرزندان خود را که نامش چله کوچکه است را نجات می‌دهد و بعد نیز شبی مصادف با پایان پاییز به خانه می‌رود، چای دم می‌کند و منتظر عمو نوروز می‌ماند تا با خود بهار و سبزی آورد. اما خیلی نمی‌گذرد که ننه سرما خوابش می‌برد و ۹ ماه در خواب می‌ماند که این موضوع سبب می‌شود ننه سرما و عمو نوروز هیچگاه ملاقاتی نداشته باشند.

اما این داستان زیبا و شاید هیجان انگیز چطور شروع می‌شود و پیش می‌رود؟

روزی روزگاری، ننه سرما بانوی زمستان، به همراه هوای سرد به شهر ما آمد. ننه سرما آنقدر پیر بود که انگار روی تمام موهایش برف نشسته بود.

ننه سرما در آسمان زندگی می‌کرد و دو پسر داشت که سرما را با خود می‌آوردند. یکی از آن‌ها چله کوچک و دیگری چله بزرگ بود. چله بزرگ مرد مهربانی بود که از روز اول زمستان، برای ۴۰ روز بر زمین حکمفرمایی می‌کرد؛ اما بعد از این که حکم فرمایی چله بزرگه تمام می‌شد، پسر دوم ننه سرما یعنی چله کوچیکه حکمرانی خود را بر جهان شروع می‌کند. او برعکس برادر مهربانش، بدجنس و سرد بود و با خود، برف، یخ و هوای بسیار سردی را می‌آورد.

با این وجود، زمان فرمانروایی او کوتاه بود و تنها ۲۰ روز طول می‌کشید. با اینکه برادر بزرگتر به او می‌گفت که با دنیا مهربان باشد و اینقدر هوا را سرد نکند، ولی گوش چله کوچک بدهکار نبود. بالاخره، یک روز حاکم دیگری آمد و چله کوچک را در یک کوه یخی زندانی کرد. ننه سرما خیلی غمگین شد.

او به آن کوه رفت و با نفس‌های گرمش برف و یخ کوه را آب کرد تا پسرش را آزاد کند. او سرانجام در نبرد پیروز شد و توانست با آب کردن برف ها، پسرش را یعنی چله کوچک را نجات دهد.

ننه سرما خوشحال و با آرامش تمام شروع به تمیز کردن خانه کرد تا همه چیز برای آمدن عمو نوروز آماده باشد. همان کسی که پیام آور بهار و سال نو است…

در اولین روز بهار، ننه سرما لباسی نو پوشید، موهایش را شانه کرد و منتظر ماند تا عمو نوروز از راه برسد؛ اما همان طور که منتظر بود، خوابش برد و در همین زمان بود که عمو نوروز رسید.

کمی چای نوشید و شیرینی خورد؛ بعد از آن برای ننه سرما چند شاخه گل در خانه گذاشت و رفت. وقتی ننه سرما بیدار شد، فهمید که دیدار با عمو نوروز را از دست داده است و تا سال دیگر او را نمی‌بیند.

بعضی می‌گویند که این دو گاهی یکدیگر را دیدار می‌کنند و در این زمان، طوفان رخ می‌دهد.

داستان‌های محبوب شب یلدا | از حکایت تلخ ننه سرما تا داستان مهر؛ دشمن شب و سرما

** داستان مهر؛ دشمن شب و سرما زاده شب یلدا

جهان تاریک بود. شبی سرد و طولانی و بی‌انتها. درون غاری در دل کوه‌های البرز، در ظلمات مطلق، پسری به دنیا می‌آید که آن را با نام‌های مهر یا میترا می‌شناسیم. اسطوره‌ای کهن و یکی از قصه‌های قدیمی بشر.

می‌گویند او از آناهیتا زاده شد که او را ایزدبانوی باروری شناخته شده است. یعنی این زن که به گفته باستان‌شناسان، در صحنه تاج‌ستانی شاه ساسانی از مهر، پشت سرش ایستاده. زایش میترا، روایات گوناگونی دارد؛ بعضی او را زاده از سنگ می‌دانند و عده‌ای نیز او را برآمده از گل نیلوفر، همان نقش معروفی که به دفعات در نقش‌برجسته‌های هخامنشی دیده می‌شود. مثلا اینجا در دست داریوش هخامنشی که بر تخت سلطنت نشسته.

پژوهشگران، گرچه برای تولد مهر روایات متعددی گفته‌اند، ولی در یک چیز هم‌عقیده‌اند؛ اینکه مهر در نخستین شب زمستان به دنیا آمد. همان شبی که آن را شب یلدا می‌نامیم؛ طولانی‌ترین شب سال.

مهر، دشمن شب و سرما بود. دشمن اهریمن تاریک. او زاده زمستان بود، اما به هرکجای زمین که پا می‌گذاشت، آن‌جا را روشن و گرم می‌کرد تا زمستان به سوی بهار برود.
 مهر، به جوانی رسید، دستور داد تا گاوی را قربانی کنند تا طبق باور قدما، خونش به شکوفایی و آفرینش زمین کمک کند و نیرو‌های شر و اهریمن را براند.
 
گاو تنومند، از دست مهر گریخت، اما کلاغ و سگ جایش را به مهر نشان دادند و مهر یا با نام دیگر میترا، گاو را به غار خود برده و با دشنه‌ای گلوی او را برید. خون این گاو باعث بارور شدن زمین و برآمدن گندم و رویش درختان شد، اما اهریمن هم بیکار ننشست. او زمین را تاریک و بی‌بار می‌خواست، پس به فرمان او مار و عقرب و مورچه، خون گاو را مکیدند تا به زمین نریزد. آن‌ها نطفه گاو را آلوده کردند، اما مهر دوباره خون را بر زمین جاری و نطفه را پاک کرد تا از آن نخستین انسان‌ها به دنیا بیایند؛ یعنی مشی و مشیانه.

مهر از لحظه تولد خود با اهریمن نبرد می‌کرد. نبردی بین روشنایی و تاریکی؛ سرمای بی‌حاصلی و گرمای رویش. اهریمن، مسبب خشکسالی و بلایای طبیعی است و مهر، بانی عشق و زندگی و باروری. مهر هر آنچه آموختنی بوده، از ساختن خانه و به بار آوردن محصول و چرای دام، به آدمیان آموخت و در شب یلدایی دیگر، گاوی دیگر قربانی کرد و پس از ضیافت شامی با همراهان، با ارابه‌ای چهارچرخ به آسمان رفت. شاید خود خورشید می‌شود و شاید خورشید از او نور می‌گیرد. هرچه هست، پس از شب یلدا، روز‌ها بلندتر می‌شود و شب‌ها کوتاه‌تر.
 
این اسطوره کهن، امروز تنها قصه‌ای است از اجداد قدیمی ما. قصه‌ای که از آن می‌توان ترس به سرمای زمستان و خشکسالی و بلایای طبیعی را دید و امید به زدودن سختی‌های زندگی و به بار نشستن محصول زحمات. شب یلدا قرن‌ها پیش جشنی برای تولد مهر بوده تا در بهار، به بار نشستن تلاشش را شادمانی کنند. امروز هم این شب، هنوز و همچنان، شب مهر است و دورهم‌نشینی؛ و امید برای زندگی بهتر.

 

انتهای پیام/

ارسال نظر
قالیشویی ادیب