دیده بان پیشرفت علم، فناوری و نوآوری
گزارش «آنا» از سبد میوه فقرا که در پنجشنبه‌های بهشت زهرا پر می‌شود

دلخوش به کرم صاحب عزا

دلخوش به کرم صاحب عزا
کمتر توجه‌ها را به خودشان جلب می‌کنند. زنان و مردانی که پنج شنبه، جمعه‌ها، کنار مزار تازه متوفی می‌نشینند. فاتحه‌ای می‌خوانند و با برداشتن چند میوه، خرما و شیرینی غیبشان می‌زند
کد خبر : 819348

گروه جامعه خبرگزاری آنا، زهرا اردشیری: زیر چادررنگ و رو رفته‌اش، کیسه‌اش را پنهان می‌کند، داخل کیسه چندتایی نارنگی و سیب پیدا می‌شود. با نگاهم دنبالش می‌کنم. بالای سرقبر تازه متوفی چمباته می‌زند. چند ضربه روی قبر می‌زند و دستش می‌رود داخل ظرف میوه، چند نارنگی ویک خیار!

بلند می‌شود، چند قدم آنطرف تر، همان چمباته زدن و دست دراز کردن در ظرف میوه‌ای دیگر. حالا تقریباً کیسه‌اش پر شده است. نگاهی به کسیه پر میوه‌اش می‌کند. یک نارنگی انتخاب می‌کند و با لذت پوست میوه را می‌کند و داخل دهانش می‌گذارد و مزه مزه می‌کند. 

**این ها فرق دارند، نیازمند هستند!

«تعداد این‌ها زیاد است.» این جمله را مردی می‌گوید که کنارم روی نیمکت نشسته است. خجالت می‌کشم از اینکه نگاهم به زن را دنبال کرده است. اما او انگار سرد و گرم چشیده‌تر از من است. می‌گوید، پنج شنبه، جمعه‌ها که می‌شود تعدادشان زیاد می‌شود. فکر نکنی گدا هستند! نه اصلاً، می‌گردند سر قبر‌ها میوه و خوراکی خیرات جمع می‌کنند. خیلی‌هایشان قدرت خرید ندارند. با همین خیرات‌ها دل بچه‌هایشان را خوش می‌کنند. زنی که روبروی

«نه آقا! به مفت خوری عادت کرده‌اند، کارشان همین است.» مرد می‌گوید مفت خور کسی است که مال مردم را بخورد نه این‌ها که دل به خیرات مردم خوش کرده‌اند. 

ما مشغول شستن مزار مادرش است، می‌گوید: «نه آقا! به مفت خوری عادت کرده‌اند، کارشان همین است.» مرد می‌گوید مفت خور کسی است که مال مردم را بخورد نه این‌ها که دل به خیرات مردم خوش کرده‌اند. زن می‌گوید: خیلی‌هایشان کارشان همین است. باند تشکیل داده‌اند. با احساسات مردم بازی می‌کنند. مرد اما می‌گوید:« نگاه به سر و روی آن زن بیانداز. حجب و حیا و آبرو از شکل و شمایلش معلوم است. همه که مثل هم نیستند. آن‌ها که می گویید، هستند، بله !اما این‌ها فرق می‌کنند. این‌ها نیازمند هستند.

**مردم زیاد حرف می‌زنند

مردی میانسال چند کیک برمی دارد و زیر لب می‌گوید: خدا رحمت کند. پشت سرش راه می‌افتم. انگار قول داده است شیرینی و شکلات به خانه ببرد. این یکی کیسه‌اش را پر از شیرینی و شکلات می‌کند. دل به دریا می‌زنم. نفس عمیقی می‌کشم و سراغش می‌روم. می‌پرسم شیرینی و شکلات زیاد دوست دارید؟‌

می‌گوید خیرات است دیگر، برای ما گذاشتند. برمی داریم، فاتحه‌اش را می‌خوانیم. می‌گویم شما را نمی‌دانم، شنیده‌ام بعضی‌ها مایحتاج یک هفته‌شان را از همین پنج شنبه جمعه‌های بهشت زهرا تأمین می‌کنند. 

نگاهی تحقیر آمیز به سرتاپایم می‌اندازد و می‌گوید: «مردم زیاد حرف می‌زنند.» دست بردار نیستم، می‌پرسم، طبیعی نیست یک نفر کیسه بیاورد، این همه شیرینی و میوه جمع کند. این بار می‌خندد. خنده‌ای تحقیر آمیز‌تر از نگاهش، می‌گوید: «شما برو مغازه سر کوچه‌ات میوه بخر! میوه‌های اینجا را بگذار برای گدا گشنه ها!» 

خیلی طول می‌کشد تا قانعش کنم منظور بدی ندارم و می‌خواهم بدانم راست است که تعدادی از سر ناچاری برای جمع کردن آذوقه دلخوش به خیرات هستند. 

آهی کشداری می‌کشد و می‌گوید: «ببین دختر جان، من توانایی خرید میوه ندارم. دو تا بچه قد و نیم قد هم خانه دارم. هفته‌ای یک بار می‌آیم اینجا برایشان شیرینی و میوه و آبمیوه و شکلات جمع می‌کنم می‌برم. ثوابش برای آن شخصی که خیرات داده‌اند هزار برابر است. خودم هم فاتحه‌اش را می‌خوانم.» 

می‌پرسم میوه ایی که جمع می‌کنید به اندازه یک هفته است؟ سری تکان می‌دهد و می‌گوید: «ما عادت نداریم هر روز میوه بخوریم، همان که هفته‌ای یک بار بچه‌هایم میوه بخورد و طعم میوه یادشان نرود، کافی است.» 

«ما عادت نداریم هر روز میوه بخوریم، همان که هفته‌ای یک بار بچه‌هایم میوه بخورد و طعم میوه یادشان نرود، کافی است.» 

**موز برای مهمان است خیار نصیبمان می‌شود!

کم کم مرد میانسال انگار احساس صمیمیت بیشتری می‌کند. از نگاه مردم می‌گوید، از طعنه‌هایشان. از اینکه گاهی ظرف میوه پر است، اما نمی‌گذارند ما برداریم. از اینکه میوه‌های خوب و بزرگ نصیب ما نمی‌شود. می‌گوید: «روزی موز ببرم خانه بچه‌ها عروسی می‌گیرند. میلی متری اندازه می‌گیرند، قسمت می‌کنند. البته موز بیشتر برای خود مهمانان است. ما خیار نصیبمان می‌شود. البته هستند مردمی که هوایت را دارند و حتی انار دانه شده دستت می‌دهند..»

هوا کم کم به غروب نزدیک می‌شود، مرد میانسال می‌گوید: «انگار رزق امروز ما هم همین بود. اما جواب سؤال اولت را بگذار بدهم. بله خیلی‌ها پنج‌شنبه جمعه‌ها از خیرات مردم خوراکی‌های غیر ضروری، ولی دلخواه فرزندانشان را جمع می‌کنند.»‌

 **قطعه پر خیرات و کم خیرات

مرد میانسال، به یک خانم جوان اشاره می‌کند و می‌گوید، او را می‌بینی، همسر ندارد، سال‌هاست پنج شنبه‌ها می‌آید بهشت زهرا چند تا میوه و شیرینی ببرد برای بچه‌هایش. به نظر شما چه کند؟ برود گدایی؟ مگر صاحب عزا نمی‌خواهد خیرات بدهد چه کسی بهتر از این آدم. باور کنید متوفی هم از اینکه خیراتش به دست این آدم‌ها برسد روحش شاد می‌شود. 

انگار چیزی یادش می‌آید و ناراحتی حرف‌هایش را ادامه می‌دهد:«بعضی صاحب عزا‌ها تا دستت در ظرف میوه و شیرینی‌شان می‌رود، می‌گویند، یکی برداشتی برو! دلم می‌خواهد بگویم ما خانه چهار نفریم. اما نمی‌گویم. راستش دیگر حتی خیراتشان به دلم نمی‌شیند. من سوالم این است مگر برای خیرات نیست؟ انتخاب می‌کنید به چه کسی بدهید؟» کمی که می‌گذرد، با خنده می‌گوید: «البته باید بگردی تا جای خوب بهشت زهرا را پیدا کنی! مثلاً قطعه‌های قدیمی که تازه عزیزی را دفن می‌کنند ممکن است ناهار هم بدهند،اما بعضی از قطعه‌ها جز خرما و حلوا چیزی نصیبت نمی‌شود. بعضی‌ها هم که اصلاً آنقدر با شخصیت رفتار می‌کنند پک‌های یک بار مصرف میوه دستت می‌دهند!

«بعضی صاحب عزا‌ها تا دستت در ظرف میوه و شیرینی‌شان می‌رود، می‌گویند، یکی برداشتی برو! دلم می‌خواهد بگویم ما خانه چهار نفریم. اما نمی‌گویم. راستش دیگر حتی خیراتشان به دلم نمی‌شیند. من سوالم این است مگر برای خیرات نیست؟ انتخاب می‌کنید به چه کسی بدهید؟»

**وقتی میوه لاکچری می‌شود

مرد میانسال دیگر می‌خواهد برود. این پا و آن پا می‌کند. اما حرف‌هایش هم تمام نشده است. می‌گوید: شاید به من بگویی یعنی نمی‌توانی یک کیلو میوه برای بچه‌هایت بخری؟ می‌توانم! ولی پولم نمی‌رسد. کرایه خانه و خرج مدرسه و خورد و خوراک به خوراکی‌های لاکچری نمی‌رسد. برای همین پنج شنبه جمعه‌ها اینجا هستم برای خجالت نکشیدن از بچه‌هایم.

در راه بازگشت از بهشت زهرا دیگر نگاهم به خانواده‌های داغدار که بالای سر مزار عزیزشان نشسته‌اند نیست. به زنان و مردانی ست که دلخشوش به خیرات خانواده‌های عزادار است. زنان و مردانی که اوایل از اینکه میوه و خوراکی‌های به قول خودشان لاکچری را از سر قبر مردم بردارند خجالت زده بودند. اما خوشحالی خانواده‌شان هنگام خوردن یک خوراکی به اصطلاح خوشمزه جسارت آن‌ها را برای پنج شنبه بعدی بیشتر کرد. 

انتهای پیام/

انتهای پیام/

ارسال نظر
قالیشویی ادیب